▸┄┅┄┄┅┄ ᯽🔥⃟❤️᯽┄┅┄┄┅┄◂
▸┄┅┄┄┅┄ ᯽🔥⃟❤️᯽┄┅┄┄┅┄◂
#𝐩𝐚𝐫𝐭_۹
#اسیر_دزد_دریایی
با این حرفم چشمای دیانا برق زد و خوشحال تشکر کرد..
مادر و پدرش به هم نگاه کردن و برادرش سری با تاسف تکون داد..!
از این حرکاتشون خندم گرفته بود..
مسلما برای اونا این کنجکاوی های مردونه دیانا جذاب نبود..!
اما برای ما در آمریکا ، زنی با این زکاوت خیلی خوشایند و خواستنی بود..
امیر آروم گفت :
- حداقل زود تمومش کن که به کارمون برسیم..!
آروم خندیدم و گفتم :
- فک کنم تو بیشتر از من برای اون بار مشتاق هستی..
امیر هم خندید و چیزی نگفت..
دسر سرو شد و همه از پشت میز بلند شدن..
به سمت نشیمن رفتیم و دور هم برای گفتگو شبانه نشستیم..
دیانا کنار مادرش نشسته بود و مشتاق به من چشم دوخته بود..
چقدر این چشمای براق جذاب بود..بلند شدم ، رفتم سمتش..هر دو به من نگاه کردن که گفتم :
- من در خدمتم دیانا خانوم..!
مادرش به صندلی کنار خودش اشاره کرد بشینم..
عملا باید روی صندلی کنار دیانا می نشستم تا راحت تر صحبت کنیم..
اما یه انگلیسی هیچوقت کارو برای تو راحت نمیکنه..
▸┄┅┄┄┅┄ ᯽🔥⃟❤️᯽┄┅┄┄┅┄◂
𝐉𝐨𝐢𝐧◞『https://wisgoon.com/ardiya.darkmon 』"🌿📚"
#𝐩𝐚𝐫𝐭_۹
#اسیر_دزد_دریایی
با این حرفم چشمای دیانا برق زد و خوشحال تشکر کرد..
مادر و پدرش به هم نگاه کردن و برادرش سری با تاسف تکون داد..!
از این حرکاتشون خندم گرفته بود..
مسلما برای اونا این کنجکاوی های مردونه دیانا جذاب نبود..!
اما برای ما در آمریکا ، زنی با این زکاوت خیلی خوشایند و خواستنی بود..
امیر آروم گفت :
- حداقل زود تمومش کن که به کارمون برسیم..!
آروم خندیدم و گفتم :
- فک کنم تو بیشتر از من برای اون بار مشتاق هستی..
امیر هم خندید و چیزی نگفت..
دسر سرو شد و همه از پشت میز بلند شدن..
به سمت نشیمن رفتیم و دور هم برای گفتگو شبانه نشستیم..
دیانا کنار مادرش نشسته بود و مشتاق به من چشم دوخته بود..
چقدر این چشمای براق جذاب بود..بلند شدم ، رفتم سمتش..هر دو به من نگاه کردن که گفتم :
- من در خدمتم دیانا خانوم..!
مادرش به صندلی کنار خودش اشاره کرد بشینم..
عملا باید روی صندلی کنار دیانا می نشستم تا راحت تر صحبت کنیم..
اما یه انگلیسی هیچوقت کارو برای تو راحت نمیکنه..
▸┄┅┄┄┅┄ ᯽🔥⃟❤️᯽┄┅┄┄┅┄◂
𝐉𝐨𝐢𝐧◞『https://wisgoon.com/ardiya.darkmon 』"🌿📚"
۳.۵k
۲۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.