ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت 37
خندید و مجبورم کرد دراز بکشم دراز کشیدم که تو بغلش گرفتتم و محکم فشارم داد
-ای کامران میگم دردم میگیره فشار نده
لبامو بوسید و گفت
-چشم خانومی
-بلند شو برو تو اتاقت میخوام بخوابم،
-میخوام اینجا پیش زن خوشگلم بخوابم شما ناراحتی؟
-اره
-خوب به من چی
-لااقل پاشو برو لباستا و عوض کن بعد بیا
با ذوق گفت
-واقعا؟
-اره برو
سریع بلند شد رفت لباساش و عوض کنه منم سریع بلند شدم رفتم در اتاق و قفل کردم و راحت دراز کشیدم (😁)
کامران که اومد با در بسته مواجه شد
-بهار این در چرا باز نمیشه؟
-چون قفله عزیزم
-بیا بازش کن میخوام بخوابم
-نوچ نمیشه برو سرجات بخواب
-بهارررررررررر
-کامران خوابم میاد شب بخیر
اونم بعد اینکه دید فایده ای نداره راشو کشیدو رفت سمت اتاق خودش لبخندی زدم و خوابیدم صبح سرحال بلند شدم و رفتم پایین کامران داشت صبحونه میخورد
-سلام صبح بخیر
اخمی کردو جوابمو نداد لبخندی زدم فهمیدم به خاطر دیشب باهام قهر کرده رفتم از پشت بغلش کردم و گفتم
-پسر کوچولوی من باهام قهره
بازم جوابمو نداد رفتم رو پاش نشستم و گفتم -جوجو چرا اخم کردی
-پاشو از رو پام
-نمیخوام راحتم
-پاشو وگرنه پامو باز میکنم بیفتی پاشو حوصله ندارم
پاشدم رفتم روبه روش نشستم دستمو گذاشتم رو شکمم و گفتم
-چی مامانی؟
ولش کن این بابای اخموت و معلوم نیست چشه احتمالا این سگه زشته گازش گرفته،حالا که قهر کرده مام باهاش قهر میکنیم
داشتم به کامران نگاه میکردم که سرش پایین بود لبخند میزد یهویی دست زدم و گفتم -جوجوی من بابات خندید این یعنی این که اشتی کرد
بعدم رفتم دوباره روپاش نشستم طوری که صورتامون جلوی هم بود با لحن بچگونه گفتم -اشتی؟
سرشو تکون داد و هیچی نگفت -کامراااااااااااااااااااان گله میکنم ها؟ [
لباشو بوسیدم وگفتم
-لوس نشو دیگه
-به یه شرطی
-هرچی باشه قبوله
-ازین به بعد باید پیش هم بخوابیم
از رو پاش بلند شدم و گفتم
_عمرا همون قهر باشی بهتره
دستمو گرفتو گفت
-به من چه خودت قبول کردی
-من غلط کردم با تو
-هویییییییییییییییییییی
-کوفت
-میخواستی قبول نکنی،بعدم فکر کنم شما زن منی ها
-خوب که چی اقای شوهر
-هیچی خواستم یاد اوری کنم رفتم تو سالن وزدم pmc اهنگ باورم کن شهرام صولتی رو داشت پخش میکرد صداش و زیاد کردم با لبخند داشتم نگاه میکردم که دیدم کامران اومده وسط سالن و داره با عشوه قر میده اینقدر صحنه باحالی بود که دلم و گرفتم و با صدای بلند میخندیدم واشک از چشام میومد
پایین کامران با عشوه اومد طرفم و مجبورم کرد باهاش برقصم داشتیم باهم میرقصیدیم
نظرتون؟
پارت 37
خندید و مجبورم کرد دراز بکشم دراز کشیدم که تو بغلش گرفتتم و محکم فشارم داد
-ای کامران میگم دردم میگیره فشار نده
لبامو بوسید و گفت
-چشم خانومی
-بلند شو برو تو اتاقت میخوام بخوابم،
-میخوام اینجا پیش زن خوشگلم بخوابم شما ناراحتی؟
-اره
-خوب به من چی
-لااقل پاشو برو لباستا و عوض کن بعد بیا
با ذوق گفت
-واقعا؟
-اره برو
سریع بلند شد رفت لباساش و عوض کنه منم سریع بلند شدم رفتم در اتاق و قفل کردم و راحت دراز کشیدم (😁)
کامران که اومد با در بسته مواجه شد
-بهار این در چرا باز نمیشه؟
-چون قفله عزیزم
-بیا بازش کن میخوام بخوابم
-نوچ نمیشه برو سرجات بخواب
-بهارررررررررر
-کامران خوابم میاد شب بخیر
اونم بعد اینکه دید فایده ای نداره راشو کشیدو رفت سمت اتاق خودش لبخندی زدم و خوابیدم صبح سرحال بلند شدم و رفتم پایین کامران داشت صبحونه میخورد
-سلام صبح بخیر
اخمی کردو جوابمو نداد لبخندی زدم فهمیدم به خاطر دیشب باهام قهر کرده رفتم از پشت بغلش کردم و گفتم
-پسر کوچولوی من باهام قهره
بازم جوابمو نداد رفتم رو پاش نشستم و گفتم -جوجو چرا اخم کردی
-پاشو از رو پام
-نمیخوام راحتم
-پاشو وگرنه پامو باز میکنم بیفتی پاشو حوصله ندارم
پاشدم رفتم روبه روش نشستم دستمو گذاشتم رو شکمم و گفتم
-چی مامانی؟
ولش کن این بابای اخموت و معلوم نیست چشه احتمالا این سگه زشته گازش گرفته،حالا که قهر کرده مام باهاش قهر میکنیم
داشتم به کامران نگاه میکردم که سرش پایین بود لبخند میزد یهویی دست زدم و گفتم -جوجوی من بابات خندید این یعنی این که اشتی کرد
بعدم رفتم دوباره روپاش نشستم طوری که صورتامون جلوی هم بود با لحن بچگونه گفتم -اشتی؟
سرشو تکون داد و هیچی نگفت -کامراااااااااااااااااااان گله میکنم ها؟ [
لباشو بوسیدم وگفتم
-لوس نشو دیگه
-به یه شرطی
-هرچی باشه قبوله
-ازین به بعد باید پیش هم بخوابیم
از رو پاش بلند شدم و گفتم
_عمرا همون قهر باشی بهتره
دستمو گرفتو گفت
-به من چه خودت قبول کردی
-من غلط کردم با تو
-هویییییییییییییییییییی
-کوفت
-میخواستی قبول نکنی،بعدم فکر کنم شما زن منی ها
-خوب که چی اقای شوهر
-هیچی خواستم یاد اوری کنم رفتم تو سالن وزدم pmc اهنگ باورم کن شهرام صولتی رو داشت پخش میکرد صداش و زیاد کردم با لبخند داشتم نگاه میکردم که دیدم کامران اومده وسط سالن و داره با عشوه قر میده اینقدر صحنه باحالی بود که دلم و گرفتم و با صدای بلند میخندیدم واشک از چشام میومد
پایین کامران با عشوه اومد طرفم و مجبورم کرد باهاش برقصم داشتیم باهم میرقصیدیم
نظرتون؟
۴.۰k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.