فیک خیانت p8
پرستار:خانوم کیم؟
ا/ت:ب..له
پرستا: اتاق عمل حاضره .
ا/ت:باشه الان میام . و رفتم و لباسام رو عوض کردم و به سمت اتاق عمل رفتم و.......
بعد از دوساعت تموم شد. رفتم و لباسام رو عوض کردم و به سمت تاق رییس رفتم تا ازش چند ساعت مرخصی بگیرم . در زدم که رییس گفت
رییس : بفرمایید
ا/ت:سلام آقای چا
آقای چا(همون رییس):سلام ا/ت . چیزی شده؟
ا/ت: خب راستش برای چند ساعت مرخصی میخواستم . اگه میشه لطفا ؟کارمم هم تموم شده و تا ساعت سه عمل ندارم .
آقای چا: باشه می تونی بری.
ا/ت با لبخند:ممنونم .
و از اتاقش اومدم بیرون گوشیمو در آوردم و نگاهی به ساعت کردم یازده و پنجاه دقیقه بود سریع به سمت در خروجی بیمارستان رفتم و ازش خارج شدم و سوار ماشینم شدم و به سمت خونه حرکت کردم .
بعد از ده دقیقه رسیدم . ماشینو پارک کردم . و رفتم درو با کلید باز کردم و با یونا که حاضر و آماده و دست به سینه و منتظر روی کاناپه نشسته بود مواجی شدم . که یهو چشمش به من افتاد و سریع مثل جن پاشو و ایستاد و گفت
یونا:ها ا/ت چه به موقع اومدی منتظرت بودم .
ا/ت: معلومه . خب بریم؟
یونا:بله
راوی: و بعد هردو از در ویلا خارج شدن و به سمت ماشین ا/ت حرکت کردن و سوار شدن .
ا/ت ویو:تو راه خیلی استرس داشتم جوری که دستام عرق سرد کرده بودن و میلرزیدن . اه چرا اینجوری شدم مگه من خیانت کردم که انقدر استرس دارم؟ نه معلومه که نکردم همش تقصیر اون تهیونگه همش تقصیر اونه . اون اول آشناییمون بهم قول داده بود که همیشه عاشقم میمونه و هیچوقت ناراحتم نمیکنه اما کو؟ الان من به خاطر همون تیونگ خان به این حال و روز افتادم .
راوی : بعد از چند دقیقه رسیدن و از ماشین پیاده شدن و به سمت دادگاه رفتن تا کارای طلاق رو انجام بدن وارد شدن و...(کارای لازم رو انجام دادن.)
ا/ت:آاخیششش بلاخره تموم شد.
یونا:آره تموم شد.
یونا:ورود شما را به زندگی مجردی تبریک میگویم خانوم پارک.(نمیدونم گفته بودم یا نه اما فامیل ا/ت پارک هست.)
ا/ت:از این لحنش خندم گرفته بود که بهش گفتم
ا/ت:آره زندگی مجردی .. دلم براش تنگ شده بود .
یونا :خب فردا بعد از دادگاه یک راس میریم؟؟
ا/ت:باارر
یونا:صحیح
راوی:ا/ت که مثل همیشه سعی میکرد خودشو پیش یونا و دیگران قوی نشون بده جلوی یونا لبخند میزد اما از درون داشت نابود میشد . قلبش به هزار تیکه تبدیل شده بود اما اون مثل همیشه خودشو قوی نشون میداد جوری که انگار اصن براش مهم نیس و اتفاقی نیفتاده . ا/ت همیشه تباش میکرد که در برابر سختی ها کم نیاره و همینطور هم بود . اما این یکی دیگه خیلی بزرگ بود اولین عشقش ..کسی که سه سال دیوانه وار عاشقش بود و حاضر بود هرکاری براش انجام بده بهش خیانت کرده بود و بازم اون قوی بود.
سوار ماشین شدن و به سمت خونه حرکت کردن که بعد از چند دقیقه رسیدن یونا از ماشین پیاده شد که ا/ت به یونا گفت
ا/ت:یونا تو برو داخل من باید برم بیمارستا . ساعت سه عمل دارم.
یونا:باشه برو موفق باشی. ... هاا/ت یک لحظه صبر کن راستی ساعت چند میای خونه ؟
ا/ت: ساعت شیش عملم تموم میشه احتمالا ساعت شیش و نیم خونه باشم .
یونا: باشه پس منتظرتم .
ا/ت: باشه بای
یونا:بای
راوی: وا/ت به سمت بیمارستان حرکت کرد و......
تهیونگ ویو:......
سلام امیدوارم خوشتون اومده باشه . واقعا من برای این پارت زحمت کشیدم حتی الان این پارت خیلی طولانی بود اما متاسفانه هرکاری کردم . ویسگون نزاشت واقعا این فیک رو خیلی لایک کنید چون دوبار نوشتمش
پارت بعدی هم سال جدید ایشالله
عیدتونم پیاپیش مبارک🥳🥳🥳❤️
ا/ت:ب..له
پرستا: اتاق عمل حاضره .
ا/ت:باشه الان میام . و رفتم و لباسام رو عوض کردم و به سمت اتاق عمل رفتم و.......
بعد از دوساعت تموم شد. رفتم و لباسام رو عوض کردم و به سمت تاق رییس رفتم تا ازش چند ساعت مرخصی بگیرم . در زدم که رییس گفت
رییس : بفرمایید
ا/ت:سلام آقای چا
آقای چا(همون رییس):سلام ا/ت . چیزی شده؟
ا/ت: خب راستش برای چند ساعت مرخصی میخواستم . اگه میشه لطفا ؟کارمم هم تموم شده و تا ساعت سه عمل ندارم .
آقای چا: باشه می تونی بری.
ا/ت با لبخند:ممنونم .
و از اتاقش اومدم بیرون گوشیمو در آوردم و نگاهی به ساعت کردم یازده و پنجاه دقیقه بود سریع به سمت در خروجی بیمارستان رفتم و ازش خارج شدم و سوار ماشینم شدم و به سمت خونه حرکت کردم .
بعد از ده دقیقه رسیدم . ماشینو پارک کردم . و رفتم درو با کلید باز کردم و با یونا که حاضر و آماده و دست به سینه و منتظر روی کاناپه نشسته بود مواجی شدم . که یهو چشمش به من افتاد و سریع مثل جن پاشو و ایستاد و گفت
یونا:ها ا/ت چه به موقع اومدی منتظرت بودم .
ا/ت: معلومه . خب بریم؟
یونا:بله
راوی: و بعد هردو از در ویلا خارج شدن و به سمت ماشین ا/ت حرکت کردن و سوار شدن .
ا/ت ویو:تو راه خیلی استرس داشتم جوری که دستام عرق سرد کرده بودن و میلرزیدن . اه چرا اینجوری شدم مگه من خیانت کردم که انقدر استرس دارم؟ نه معلومه که نکردم همش تقصیر اون تهیونگه همش تقصیر اونه . اون اول آشناییمون بهم قول داده بود که همیشه عاشقم میمونه و هیچوقت ناراحتم نمیکنه اما کو؟ الان من به خاطر همون تیونگ خان به این حال و روز افتادم .
راوی : بعد از چند دقیقه رسیدن و از ماشین پیاده شدن و به سمت دادگاه رفتن تا کارای طلاق رو انجام بدن وارد شدن و...(کارای لازم رو انجام دادن.)
ا/ت:آاخیششش بلاخره تموم شد.
یونا:آره تموم شد.
یونا:ورود شما را به زندگی مجردی تبریک میگویم خانوم پارک.(نمیدونم گفته بودم یا نه اما فامیل ا/ت پارک هست.)
ا/ت:از این لحنش خندم گرفته بود که بهش گفتم
ا/ت:آره زندگی مجردی .. دلم براش تنگ شده بود .
یونا :خب فردا بعد از دادگاه یک راس میریم؟؟
ا/ت:باارر
یونا:صحیح
راوی:ا/ت که مثل همیشه سعی میکرد خودشو پیش یونا و دیگران قوی نشون بده جلوی یونا لبخند میزد اما از درون داشت نابود میشد . قلبش به هزار تیکه تبدیل شده بود اما اون مثل همیشه خودشو قوی نشون میداد جوری که انگار اصن براش مهم نیس و اتفاقی نیفتاده . ا/ت همیشه تباش میکرد که در برابر سختی ها کم نیاره و همینطور هم بود . اما این یکی دیگه خیلی بزرگ بود اولین عشقش ..کسی که سه سال دیوانه وار عاشقش بود و حاضر بود هرکاری براش انجام بده بهش خیانت کرده بود و بازم اون قوی بود.
سوار ماشین شدن و به سمت خونه حرکت کردن که بعد از چند دقیقه رسیدن یونا از ماشین پیاده شد که ا/ت به یونا گفت
ا/ت:یونا تو برو داخل من باید برم بیمارستا . ساعت سه عمل دارم.
یونا:باشه برو موفق باشی. ... هاا/ت یک لحظه صبر کن راستی ساعت چند میای خونه ؟
ا/ت: ساعت شیش عملم تموم میشه احتمالا ساعت شیش و نیم خونه باشم .
یونا: باشه پس منتظرتم .
ا/ت: باشه بای
یونا:بای
راوی: وا/ت به سمت بیمارستان حرکت کرد و......
تهیونگ ویو:......
سلام امیدوارم خوشتون اومده باشه . واقعا من برای این پارت زحمت کشیدم حتی الان این پارت خیلی طولانی بود اما متاسفانه هرکاری کردم . ویسگون نزاشت واقعا این فیک رو خیلی لایک کنید چون دوبار نوشتمش
پارت بعدی هم سال جدید ایشالله
عیدتونم پیاپیش مبارک🥳🥳🥳❤️
۱۹.۰k
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.