پارت5
ویو شوگا
ات رو دیدم خیلی هات شده بود اما خودمو جمع جور کردم اما توی مهمونی بیش یجی بود فقط فهمیدم ام میترسه بعده مهمونی بدو بدو رفت تو اتاقش منم کفری شدم اخه من عاشق و دیوونش شده بودم موقع حرفام واضح بود که داره میلرزه برای همین گفتم دیگه حق نداری اینجا باشی میای توی اتاق من انیجا هم انباری میشه عروسم شدی باید توی یک اتاق با شیم
پایان ویو شوگا
ویو ات
اینو گفت به خودم لرزیدم اجوما و یجی وسایلم رو بردن توی اتاق شوگا شوگا گفت چند تا بادیگارد جلوی در باشن تا من فرار نکنم و بعدش یجی اود تو اتاق و گفت: بانوی من قراره 6نفر دیگه بیان اینجا اونا همکارایه اربابن
گفتم: کیا؟
گفت: اسماشو تهیونگ وجونکوک و جیهوپ و نامجون و جین و جیمین هستش
اونا قراره پیشون باشن که شوگا یجی رو صدا کرد
شوگا: یجی ات درمور من به تو چیزی گفته
یجی: نه ارباب
شوگا: هر چی از من به تو گفت بهم بگو حتی اگرم نقشه ی فرار به سرش زد بهم بگو
یجی: چشم ارب(صدای زنگ در)
اجوما در رو باز کرد 6تا پسرا بودن به همه سلام کردم
تهیونگ: هیونگ زنت به چهرش میخوره ازت میترسه
شوگا: راستی تهیونگ و جونکوک شما دو تا مراقب ات باشین(شکستن شیشه)
جین: صدای شکستن اومد
نامجون: من کاری نکردم
دیدم یک دفعه یکی از بادیگاردا بدو بدو امد گفت: ارباب خانومتون فرار کردن
...................
ات رو دیدم خیلی هات شده بود اما خودمو جمع جور کردم اما توی مهمونی بیش یجی بود فقط فهمیدم ام میترسه بعده مهمونی بدو بدو رفت تو اتاقش منم کفری شدم اخه من عاشق و دیوونش شده بودم موقع حرفام واضح بود که داره میلرزه برای همین گفتم دیگه حق نداری اینجا باشی میای توی اتاق من انیجا هم انباری میشه عروسم شدی باید توی یک اتاق با شیم
پایان ویو شوگا
ویو ات
اینو گفت به خودم لرزیدم اجوما و یجی وسایلم رو بردن توی اتاق شوگا شوگا گفت چند تا بادیگارد جلوی در باشن تا من فرار نکنم و بعدش یجی اود تو اتاق و گفت: بانوی من قراره 6نفر دیگه بیان اینجا اونا همکارایه اربابن
گفتم: کیا؟
گفت: اسماشو تهیونگ وجونکوک و جیهوپ و نامجون و جین و جیمین هستش
اونا قراره پیشون باشن که شوگا یجی رو صدا کرد
شوگا: یجی ات درمور من به تو چیزی گفته
یجی: نه ارباب
شوگا: هر چی از من به تو گفت بهم بگو حتی اگرم نقشه ی فرار به سرش زد بهم بگو
یجی: چشم ارب(صدای زنگ در)
اجوما در رو باز کرد 6تا پسرا بودن به همه سلام کردم
تهیونگ: هیونگ زنت به چهرش میخوره ازت میترسه
شوگا: راستی تهیونگ و جونکوک شما دو تا مراقب ات باشین(شکستن شیشه)
جین: صدای شکستن اومد
نامجون: من کاری نکردم
دیدم یک دفعه یکی از بادیگاردا بدو بدو امد گفت: ارباب خانومتون فرار کردن
...................
۲.۳k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.