چیزی ندارم بگم
چیزی ندارم بگم
پارت ۹
[گل خونی ]
خواهش میکنم بگو سیندا .
داشتم سکته میکردم اون اولین بار اسممو صدا کرد . این همه سال اینطوری آروم با هام حرف نزده بود .
*:یوری تو خوبی ؟
یوری:آره. جواب سوالم رو بده
*: راستش سربه سرم میزاره همین
یوری:آها باشه
از کلاس بیرون اومد رفت . برام جالب بود یوری هیچ وقت درخواست نمیکرد بیشتر دستور میداد ولی رفتار الانش باعث میشه آدم فکر کنه این یوری نیست . خلاصه از کلاس بیرون اومدم توی راه رفتن به خونه احساس کردم یکی داره منو تعقیب میکنه چون صدای پاهاش میومد ترسیدم سرعتمو زیاد کردم وقتی رسیدم زود درو باز کردم رفتم داخل . لیزی(خاله سیندا) داشت با جسکا صحبت میکرد رفتم از آشپز خونه آب بردارم که صداشون شنیدم آروم رفتم سمت اتاق لیزی دیدم داره آرایش میکنه و صدای تلفن رو زیاد کرده
جسکا: مامان کی از دست اون دختر خلاص میشیم
لیزی : عزیزم دست من بود همین الان از خونه بیرونش میکنم
جسکا : چرا نمیتونی ؟
لیزی: اون دختر خواهرمه . لئون که میشناسی اون یه زمانی عاشق مادر سیندا بود فک کن من اونو تک و تنها ول کنم چه بلایی سرش میاد .
جسکا:مگه لئون بچه نداره چرا باید با سیندا مشکل داشته باشه ؟
لیزی : زن لئون خیلی شبيه مادر سیندا بود و وقتی بچه هاش که دوقلو بودن هفت ماهه بدنیا میان زنش بخاطر عفونت میمیره و دخترش که هفت ماهه بود اون هم بعد از چند ساعت دقیقه نمیزنه و اونم میمیره و سیندا خیلی شبيه زنشو دخترش هست.
داشت اشک از چشمام میریخت تنها تکیه گاهم یعنی خالم ازم خوشش نمیاد اما...
گذشته
امروز آخرین روز اردو بود اون شب یه جشن بزرگ توی جنگل های غربی ایالت بود به ما غذا داده بودن ولی من سیر بودم به اصرار من کمی از جمعیت دور شدیم میخواستم سلفی بگیریم داشتیم اطرافمون رو نگاه می کردیم تا جای خوب پیدا کنیم که چشمم به یوری افتاد دستش چاقو بود جلوش هم گیون بود سریع سمتشون رفتم که صدای جیغ روزان اومد وقتی برگشتم دیدم به قلب ادوارد و گردن روزان چاقو خورده و بعد از شدت ترس و وحشت بیهوش شدم .
لایک و کامنت یادتون نره ❤️🩹
#بی_تی_اس #کیپاپ #ویسگون #کلیپ #عشق #کیوت #تیک_تاک #عاشقانه #نامجون #تهیونگ #خاص #جونگکوک
#فیک #سناریو
پارت ۹
[گل خونی ]
خواهش میکنم بگو سیندا .
داشتم سکته میکردم اون اولین بار اسممو صدا کرد . این همه سال اینطوری آروم با هام حرف نزده بود .
*:یوری تو خوبی ؟
یوری:آره. جواب سوالم رو بده
*: راستش سربه سرم میزاره همین
یوری:آها باشه
از کلاس بیرون اومد رفت . برام جالب بود یوری هیچ وقت درخواست نمیکرد بیشتر دستور میداد ولی رفتار الانش باعث میشه آدم فکر کنه این یوری نیست . خلاصه از کلاس بیرون اومدم توی راه رفتن به خونه احساس کردم یکی داره منو تعقیب میکنه چون صدای پاهاش میومد ترسیدم سرعتمو زیاد کردم وقتی رسیدم زود درو باز کردم رفتم داخل . لیزی(خاله سیندا) داشت با جسکا صحبت میکرد رفتم از آشپز خونه آب بردارم که صداشون شنیدم آروم رفتم سمت اتاق لیزی دیدم داره آرایش میکنه و صدای تلفن رو زیاد کرده
جسکا: مامان کی از دست اون دختر خلاص میشیم
لیزی : عزیزم دست من بود همین الان از خونه بیرونش میکنم
جسکا : چرا نمیتونی ؟
لیزی: اون دختر خواهرمه . لئون که میشناسی اون یه زمانی عاشق مادر سیندا بود فک کن من اونو تک و تنها ول کنم چه بلایی سرش میاد .
جسکا:مگه لئون بچه نداره چرا باید با سیندا مشکل داشته باشه ؟
لیزی : زن لئون خیلی شبيه مادر سیندا بود و وقتی بچه هاش که دوقلو بودن هفت ماهه بدنیا میان زنش بخاطر عفونت میمیره و دخترش که هفت ماهه بود اون هم بعد از چند ساعت دقیقه نمیزنه و اونم میمیره و سیندا خیلی شبيه زنشو دخترش هست.
داشت اشک از چشمام میریخت تنها تکیه گاهم یعنی خالم ازم خوشش نمیاد اما...
گذشته
امروز آخرین روز اردو بود اون شب یه جشن بزرگ توی جنگل های غربی ایالت بود به ما غذا داده بودن ولی من سیر بودم به اصرار من کمی از جمعیت دور شدیم میخواستم سلفی بگیریم داشتیم اطرافمون رو نگاه می کردیم تا جای خوب پیدا کنیم که چشمم به یوری افتاد دستش چاقو بود جلوش هم گیون بود سریع سمتشون رفتم که صدای جیغ روزان اومد وقتی برگشتم دیدم به قلب ادوارد و گردن روزان چاقو خورده و بعد از شدت ترس و وحشت بیهوش شدم .
لایک و کامنت یادتون نره ❤️🩹
#بی_تی_اس #کیپاپ #ویسگون #کلیپ #عشق #کیوت #تیک_تاک #عاشقانه #نامجون #تهیونگ #خاص #جونگکوک
#فیک #سناریو
۴.۵k
۱۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.