مرتضی مرده بود
مرتضی مرده بود
سریع از اونجا فرارکردم برگشتم خونه چهره خونی مرتضی از ذهنم پاک نمیشد.من چه غلطی کرده بودم رفیقی که براش جون میدادم و کشته بودم،اما بازم از آتیش نفرتم نسبت به مرتضی و مریم کم نمیشد....منکه تو این دنیا نه چیزی برای از دست دادن داشتم و نه کسی....
رفتم کلانتری و خودمو معرفی کردم تا شاید بار گناهام کمتر شه!!!
به جرم قتل عمد بازداشت شدم...میدونستم چه بخوام چه نخوام سرم بالای داره ولی دیگه برام مهم نبود فقط دوس داشتم زودتر از این دنیای سگی راحت شم...
قاضی حکم داد....رفتم زندان
چند ماهی تو زندان بودم تا یه روز اسممو صدا کردن جزء لیسته ملاقاتیا
خیلی تعجب کرده بودم آخه منکه کسی رو ندارم یعنی کی اومده ملاقاتم؟؟!
باورم نمیشد....مریم بود...شکسته تر شده بود ولی بازم زیبا و جذاب مثل ۱۵ سال پیش
اشک جفتمون سرازیر شد...
نفسم بند اومده بود حتی نمیتونستم بهش سلام بدم....اونم همینطور
یه برگه از تو کیفش دراورد و از پشت شیشه بهم نشون داد...
دست خط مرتضی بود:
سلام داداش...خیلی مردی خیلی.عشق و مادرتو ول کردی تا من حبس نکشم!!
داداش بار اولی که نامزدتو دیدم بهت حسودیم شد...خیلی خانوم گلیه خوش به حالش که تو رو داره
داداش راستش من یه کاری کردم که میترسم بهت بگم ولی امیدوارم وقتی آزاد شدی منو ببخشی.من مریمو عقد کردم ولی به جون جفتمون قسم به خونی که پای رفاقتمون دادم تا حالا یه بارم با قصد و غرض بهش نگاه نکردم داداش....
براش خونه خریدم و خرجشو دادم تا خونوادش بهش شک نکنن اگه خواست ۱۵ سال پات وایسه ولی یه بارم تو اون خونه باهاش تنها نشدم...داداش من اینکا رو کردم که کسی نیاد خواستگاریش تا موقعی که تو آزاد شی!!!
از شدت گریه سرم داشت منفجر میشد ولی اشکام بند نمیومد....
من ۱۵ سال به خاطر گناه خودم حبس کشیدم اما مرتضی به خاطر من رفت بهشت و بهم درسی داد که تا آخر عمرم فراموش نمیکنم
مــــــــــعرفت
سریع از اونجا فرارکردم برگشتم خونه چهره خونی مرتضی از ذهنم پاک نمیشد.من چه غلطی کرده بودم رفیقی که براش جون میدادم و کشته بودم،اما بازم از آتیش نفرتم نسبت به مرتضی و مریم کم نمیشد....منکه تو این دنیا نه چیزی برای از دست دادن داشتم و نه کسی....
رفتم کلانتری و خودمو معرفی کردم تا شاید بار گناهام کمتر شه!!!
به جرم قتل عمد بازداشت شدم...میدونستم چه بخوام چه نخوام سرم بالای داره ولی دیگه برام مهم نبود فقط دوس داشتم زودتر از این دنیای سگی راحت شم...
قاضی حکم داد....رفتم زندان
چند ماهی تو زندان بودم تا یه روز اسممو صدا کردن جزء لیسته ملاقاتیا
خیلی تعجب کرده بودم آخه منکه کسی رو ندارم یعنی کی اومده ملاقاتم؟؟!
باورم نمیشد....مریم بود...شکسته تر شده بود ولی بازم زیبا و جذاب مثل ۱۵ سال پیش
اشک جفتمون سرازیر شد...
نفسم بند اومده بود حتی نمیتونستم بهش سلام بدم....اونم همینطور
یه برگه از تو کیفش دراورد و از پشت شیشه بهم نشون داد...
دست خط مرتضی بود:
سلام داداش...خیلی مردی خیلی.عشق و مادرتو ول کردی تا من حبس نکشم!!
داداش بار اولی که نامزدتو دیدم بهت حسودیم شد...خیلی خانوم گلیه خوش به حالش که تو رو داره
داداش راستش من یه کاری کردم که میترسم بهت بگم ولی امیدوارم وقتی آزاد شدی منو ببخشی.من مریمو عقد کردم ولی به جون جفتمون قسم به خونی که پای رفاقتمون دادم تا حالا یه بارم با قصد و غرض بهش نگاه نکردم داداش....
براش خونه خریدم و خرجشو دادم تا خونوادش بهش شک نکنن اگه خواست ۱۵ سال پات وایسه ولی یه بارم تو اون خونه باهاش تنها نشدم...داداش من اینکا رو کردم که کسی نیاد خواستگاریش تا موقعی که تو آزاد شی!!!
از شدت گریه سرم داشت منفجر میشد ولی اشکام بند نمیومد....
من ۱۵ سال به خاطر گناه خودم حبس کشیدم اما مرتضی به خاطر من رفت بهشت و بهم درسی داد که تا آخر عمرم فراموش نمیکنم
مــــــــــعرفت
۵.۱k
۰۱ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.