forced love
forced love
"عشق اجباری"
= اما من .. نمیخوام با او ازدواج کنم !
با سیلی ای که بهش زده شد .. با حس سوزشی سمت چپ صورتش ، صورتش قرمز، کج شد با چشم هایی براق که حاصل از جمع شدن قطره خای اشک بود به زمین خیره شد
& این عشق شما مجبوریه ! تو باید با پسر آقای هوانگ ازدواج کنی هم به نفع ماست هم به نفع اون ها !!
بدون توجه به حرف پدرش از پله ها با سرعت زیاد ، با ریختن اشک از چشماش بالا رفت
در اتاقش رو قفل کرد و روی تختش نشست و شروع به گریه کردن کرد ...
....
با دیدن پسری که با جدیت زیاد کنار آقای هوانگ ایستاده بود ، محو صورتش شد نه صورت بلکه تمام چیز هایی که در دید بود !
= خب..شایدم این ازدواج بد نباشه..؟
کنار پسر رفت و تعظیمی به خانواده و خود پسر کرد و با لبخند و با احترامی گفت :
= من..کیم رز هستم..خوشحالم از دیدنتون !
...
_ بس کن کیم رز ! دست از این رفتار های دوتا عاشق رو بردار نه من حسی دارم بهت نه تو به من ، فقط باید پیش خانواده هامون و فامیلام تظاهر به دوست داشتن همدیگه بکنیم
بدون توجه به دختر کت مشکی رنگش رو بر دست گرفت و از خونه خارج شد .. دختر دیگر توان نگه داشتن سنگینی ای که در قفسه سینه اش حبس شده بود ، را نداشت و زانو هایش که نمیتوانستن سنگینی اش رو تحمل کنن ، روی زانو هایش افتاد و با کج شدن لب هاش ، پایین انداختن سرش شروع به گریه کردن کرد
از ته دل داشت با صدایی بلند گریه میکرد.. تنها به بغل نیاز داشت..به بغل کسی که همیشه توی دلش جا داشت..
= ولی اگه بهت حس داشته باشم چییی..چرا نمیفهمی که دیوونه وار دوستت دارم هوانگ هیونجیننن...
...
_ ازدواج با تو بهترین اتفاق توی زندگیم بود و هست کیم رز ! تا آخر عمرم عاشقت میمونم مالک قلبم !
ادامه .. : @adrienn
"عشق اجباری"
= اما من .. نمیخوام با او ازدواج کنم !
با سیلی ای که بهش زده شد .. با حس سوزشی سمت چپ صورتش ، صورتش قرمز، کج شد با چشم هایی براق که حاصل از جمع شدن قطره خای اشک بود به زمین خیره شد
& این عشق شما مجبوریه ! تو باید با پسر آقای هوانگ ازدواج کنی هم به نفع ماست هم به نفع اون ها !!
بدون توجه به حرف پدرش از پله ها با سرعت زیاد ، با ریختن اشک از چشماش بالا رفت
در اتاقش رو قفل کرد و روی تختش نشست و شروع به گریه کردن کرد ...
....
با دیدن پسری که با جدیت زیاد کنار آقای هوانگ ایستاده بود ، محو صورتش شد نه صورت بلکه تمام چیز هایی که در دید بود !
= خب..شایدم این ازدواج بد نباشه..؟
کنار پسر رفت و تعظیمی به خانواده و خود پسر کرد و با لبخند و با احترامی گفت :
= من..کیم رز هستم..خوشحالم از دیدنتون !
...
_ بس کن کیم رز ! دست از این رفتار های دوتا عاشق رو بردار نه من حسی دارم بهت نه تو به من ، فقط باید پیش خانواده هامون و فامیلام تظاهر به دوست داشتن همدیگه بکنیم
بدون توجه به دختر کت مشکی رنگش رو بر دست گرفت و از خونه خارج شد .. دختر دیگر توان نگه داشتن سنگینی ای که در قفسه سینه اش حبس شده بود ، را نداشت و زانو هایش که نمیتوانستن سنگینی اش رو تحمل کنن ، روی زانو هایش افتاد و با کج شدن لب هاش ، پایین انداختن سرش شروع به گریه کردن کرد
از ته دل داشت با صدایی بلند گریه میکرد.. تنها به بغل نیاز داشت..به بغل کسی که همیشه توی دلش جا داشت..
= ولی اگه بهت حس داشته باشم چییی..چرا نمیفهمی که دیوونه وار دوستت دارم هوانگ هیونجیننن...
...
_ ازدواج با تو بهترین اتفاق توی زندگیم بود و هست کیم رز ! تا آخر عمرم عاشقت میمونم مالک قلبم !
ادامه .. : @adrienn
۱۴.۷k
۰۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.