به وقت عاشقی ♡... P=63
کوک=(نمیخواستم...تا امروز نزاشته بودم من و ببینه... دلیل خودم داشتم... اما کاری از دستم برنمیومد... دیر یا زود میفهمید...چرخیدم و پشتم و کردم سمتش)
ا. ت=(لباسش و دادم بالا اما.... چیزی که توجهم جلب کرد... خون و زخم عمیقش نبود.... اینا چین؟... جای چاقو؟....پشتش پر از جای زخم و بخیه بود.... ناباور به پشتش نگاه میکردم... گیج شدم و سعی کردم زخماش و لمس کنم که بدنش منقبض
شد... جای زخم جدیدش به شدت درد میکرد ... چیزی نمیگفت و بهم نگاه نمیکرد... بلند شدم و لباسش و کلا از تنش درآوردم و جلوش ایستادم... حتی روی سینه و بدنش هم پر از بخیه و جای زخم بود....پاهام سست شد و افتادم رو زانو هام... سرش و پایین گرفت و بهم نگاه نمیکرد...)
ا. ت=کوک... ای..اینا چیه؟...
کوک=....
ا. ت=کوک حرف بزن! (داد و گریه...)
کوک=کارِ....(نفس عمیق) کارِ پدرمه
ا. ت=جئون!؟
کوک=هوم...
ا. ت=اما چطور!
کوک=...
ا. ت=کوک (اشک) باهام حرف بزن....
کوک=.....
جئون هرگز دوستم نداشت...
بعد از مرگ مادرم نفرتش روز به روز بیشتر میشد....
ا. ت=(دستام جلوی دهنم بود و اشک میریختم...)
کوک=هر روز من و میزد.... با بزرگ شدنم شدت و نحوه زدنش عوض میشد.... اول سیلی... بعد چاقو و تیر و...
ا. ت=ت.. تیر؟ (دیگه چیزی حس نکردم و تاریکی...)
(لطفا لایک کنین و کامنت بزارین)
ا. ت=(لباسش و دادم بالا اما.... چیزی که توجهم جلب کرد... خون و زخم عمیقش نبود.... اینا چین؟... جای چاقو؟....پشتش پر از جای زخم و بخیه بود.... ناباور به پشتش نگاه میکردم... گیج شدم و سعی کردم زخماش و لمس کنم که بدنش منقبض
شد... جای زخم جدیدش به شدت درد میکرد ... چیزی نمیگفت و بهم نگاه نمیکرد... بلند شدم و لباسش و کلا از تنش درآوردم و جلوش ایستادم... حتی روی سینه و بدنش هم پر از بخیه و جای زخم بود....پاهام سست شد و افتادم رو زانو هام... سرش و پایین گرفت و بهم نگاه نمیکرد...)
ا. ت=کوک... ای..اینا چیه؟...
کوک=....
ا. ت=کوک حرف بزن! (داد و گریه...)
کوک=کارِ....(نفس عمیق) کارِ پدرمه
ا. ت=جئون!؟
کوک=هوم...
ا. ت=اما چطور!
کوک=...
ا. ت=کوک (اشک) باهام حرف بزن....
کوک=.....
جئون هرگز دوستم نداشت...
بعد از مرگ مادرم نفرتش روز به روز بیشتر میشد....
ا. ت=(دستام جلوی دهنم بود و اشک میریختم...)
کوک=هر روز من و میزد.... با بزرگ شدنم شدت و نحوه زدنش عوض میشد.... اول سیلی... بعد چاقو و تیر و...
ا. ت=ت.. تیر؟ (دیگه چیزی حس نکردم و تاریکی...)
(لطفا لایک کنین و کامنت بزارین)
۵.۳k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.