اینم داستان بعدیییی
اینم داستان بعدیییی
پارت ۳۸
نارا با سردرد شدیدی چشماش رو باز کرد هیچی یادش نمیومد با نگاه کردن به اطراف متوجه این شد که دستاش بسته است سعی کرد دستهاش رو از زنجیر خارج کنه اما فایده نداشت با اومدن صدای کفش به دورترین نقطه اتاق که تاریک بود زل زد خانمی با موهای بلند شرابی از سایه بیرون اومد به طرز عجیبی شبیه خودش بود خانومه روبروش ایستاد و یه گردنبند خاصی توی دستش بود
¥خوش اومدی نارا
+تو...... تو کی هستی
¥نیازی به این نیست که بدونی کیم فقط لازم بدونی برای چی اینجایی تو اینجایی چون قراره بدنت با من عوض شه البته فرقش اینه که من زنده میشم و تو مرده
+غیر ممکنه امکان نداره داری سر به سرم میزاری کوک بچهها هانا بسه شوخی
الینا با کوبیدن دستش بغل میز نارا توجه اون رو سمت خودش جلب کرد نفس عمیقی کشید و تو چشمای نارا زل زد
¥بعد از ۳۰۰ سال تونستم یکی رو دوباره پیدا کنم که دقیقاً کپ خودم باشه میدونی بدیه ماجرا چیه اینه که باید دو ساعت دیگه صبر کنم دو ساعت تا بتونم تو رو با خدایان معامله کنم و بعدش خودم جای تو زندگی کنم میگی غیر ممکنه؟ پس چه جوریه که قبول کردی همین کسایی که صداشون زدی خون آشامن؟
+من..... من میخوام برم ولم کن
¥ولت کنم؟ فکر کردی کار سادهایه؟ آخ آخ نارا خیف که نمیدونی چه بلایی قراره سرت بیاد
+من..... من یک کتاب دستم دارم اگه آزادم کنی اون کتابو بهت میدم
¥کتاب؟به چه درد من میخوره من بدنتو میخوام میفهمی؟
اینو الینایی میگفت که داشت اون گردنبند رو داخل یک خون تازه فرو میکرد نارا با وحشت به تک تک کارهای الینا نگاه میکرد اسم الینا رو توی آخر کتاب خونده بود دختری که کشته شده بود به دست ۷ خون آشام اون از خدایان الهی درخواست زندگی دوباره کرده بود بارها تلاش کرده بود اما بارها به دست اون هفت نفر کشته میشد هر بار هم به یک روشی �میدونست کتابی که خونده همه چی داخلش بود و به خصوص جای جامه خونین مطمئناً اگه به فرد روبروش میگفت همچین کتابی رو داره دست از سرش برمیداشت ولی آیا بعد از فهمیدن جای کتاب رهاش میکرد؟....... فکر نکنه
¥خب داشتی میگفتی
نارا نگاهی به الینا کرد باید از یک چیز مطمعن میشد
+یه سوال ازت دارم قبل از مرگم
¥بپرس عزیزم هر سوالی که داری بپرس
+تو عاشق چه کسی شدی؟
¥خب من عاشق یه خون آشام احمق شدم .... خدای من باورم نمیشه اون اولین بار گردنمو زد
+اسمشو میخوام
الینا لحظهای شک کرد حرفهای این دختر عجیب میومد اینکه چرا اسم نامجونو میخواست ولی با یادآوری اینکه روزی که نام جونو دید توی حالت نامرئی بود فهمید دختر میخواد چیکار کنه.......
پارت ۳۸
نارا با سردرد شدیدی چشماش رو باز کرد هیچی یادش نمیومد با نگاه کردن به اطراف متوجه این شد که دستاش بسته است سعی کرد دستهاش رو از زنجیر خارج کنه اما فایده نداشت با اومدن صدای کفش به دورترین نقطه اتاق که تاریک بود زل زد خانمی با موهای بلند شرابی از سایه بیرون اومد به طرز عجیبی شبیه خودش بود خانومه روبروش ایستاد و یه گردنبند خاصی توی دستش بود
¥خوش اومدی نارا
+تو...... تو کی هستی
¥نیازی به این نیست که بدونی کیم فقط لازم بدونی برای چی اینجایی تو اینجایی چون قراره بدنت با من عوض شه البته فرقش اینه که من زنده میشم و تو مرده
+غیر ممکنه امکان نداره داری سر به سرم میزاری کوک بچهها هانا بسه شوخی
الینا با کوبیدن دستش بغل میز نارا توجه اون رو سمت خودش جلب کرد نفس عمیقی کشید و تو چشمای نارا زل زد
¥بعد از ۳۰۰ سال تونستم یکی رو دوباره پیدا کنم که دقیقاً کپ خودم باشه میدونی بدیه ماجرا چیه اینه که باید دو ساعت دیگه صبر کنم دو ساعت تا بتونم تو رو با خدایان معامله کنم و بعدش خودم جای تو زندگی کنم میگی غیر ممکنه؟ پس چه جوریه که قبول کردی همین کسایی که صداشون زدی خون آشامن؟
+من..... من میخوام برم ولم کن
¥ولت کنم؟ فکر کردی کار سادهایه؟ آخ آخ نارا خیف که نمیدونی چه بلایی قراره سرت بیاد
+من..... من یک کتاب دستم دارم اگه آزادم کنی اون کتابو بهت میدم
¥کتاب؟به چه درد من میخوره من بدنتو میخوام میفهمی؟
اینو الینایی میگفت که داشت اون گردنبند رو داخل یک خون تازه فرو میکرد نارا با وحشت به تک تک کارهای الینا نگاه میکرد اسم الینا رو توی آخر کتاب خونده بود دختری که کشته شده بود به دست ۷ خون آشام اون از خدایان الهی درخواست زندگی دوباره کرده بود بارها تلاش کرده بود اما بارها به دست اون هفت نفر کشته میشد هر بار هم به یک روشی �میدونست کتابی که خونده همه چی داخلش بود و به خصوص جای جامه خونین مطمئناً اگه به فرد روبروش میگفت همچین کتابی رو داره دست از سرش برمیداشت ولی آیا بعد از فهمیدن جای کتاب رهاش میکرد؟....... فکر نکنه
¥خب داشتی میگفتی
نارا نگاهی به الینا کرد باید از یک چیز مطمعن میشد
+یه سوال ازت دارم قبل از مرگم
¥بپرس عزیزم هر سوالی که داری بپرس
+تو عاشق چه کسی شدی؟
¥خب من عاشق یه خون آشام احمق شدم .... خدای من باورم نمیشه اون اولین بار گردنمو زد
+اسمشو میخوام
الینا لحظهای شک کرد حرفهای این دختر عجیب میومد اینکه چرا اسم نامجونو میخواست ولی با یادآوری اینکه روزی که نام جونو دید توی حالت نامرئی بود فهمید دختر میخواد چیکار کنه.......
۴.۰k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.