۲ پارتی از آکوتاگاوا ( ممکنه یکم غمگین باشه )
اسم : آیا آکاشی
سن : ۱۸
عکس : اسلاید ۲
رابطه : بهترین دوستته
نکته : از وقتی بچه بودین با هم دوست بودین و چند ساله که هم رو ندیدین 😁
از زبان راوی
آیا و آکوتاگاوا تقریبا از وقتی که ۱۰ سالشون بود باهم دوست بودن ، دوستیشون از همون روز شروع شد که دختری با موهای بلند و سورمه ای بدون چتر تو باران در خیابان ها قدم میزد ( وقتی کوچک بوده موهاش بلند بوده ) و داشت تو پارک برای خودش تاب بازی می کرد که با یه پسر با موهای سیاه که پایینش سفید بود آشنا شد . آکوتاگاوا : اینطوری تو بارون نشستی سرما می خوری . آیا : تو کی هستی ؟ آکوتاگاوا : من آکوتاگاوا ریونوسکه هستم و اینم خواهرم گینه با ما بیا اگه اینجا بمونی ممکنه سرما بخوری . آیا لبخند کیوتی زد و تشکر کرد . آیا : ممنون منم آکاشی آیا هستم 😊 و باهم رفتن و از اون موقع اون ۳ تا دوست های خیلی خوبی شده بودن . ولی یک روز وقتی دیگه آکوتاگاوا ۱۳ و آیا ۱۱ سالشون شده بود آیا دیگه آکوتاگاوا و گین رو ندید و هر جا رو گشت پیداشون نکرد ! چند روزی غوصه خورد ولی بعدش دیگه عادت کرد چون انقدر گریه کرده بود که دیگه گریش نمی اومد . * پرش زمانی به ۷ سال بعد *
از زبان آیا
الان دیگه ۱۸ سالم شده وقت برای فکر کردن به هیچ چیز ندارم چون الانه که کلاسم دیر بشه . دوان دوان به سمت دانشگاه رفتم . معلم : آیا باز دیر کردی 😡 آیا : ببخشید خانم زمان از دستم در رفت . نشستم سر میزم و تا تونستم سعی کردم حواسم به درس باشه البته درس زود تموم شد و منم از کلاس اومدم بیرون . آیا : خداحافظ خانم خداحافظ بچه ها . همه : خداحافظ آیا . وقتی از دانشگاه اومدم بیرون به یکی برخورد کردم و افتادم . آیا : آخ . سریع سعی کردم وسایلام رو جمع کنم . آیا : ببخشید . اون شخص : حواست رو جمع کن مگه کوری ؟ صداش خیلی آشنا بود . وسایلام رو برداشتم یکم بهش نگاه کردم و بعد گفتم : آ آ آکوتاگاوا ؟! 😳 آکوتاگاوا : هان ؟ آیا : منم آیا 😊 یکم چشماش گرد شد و بعد فهمید که خودمم انتضار یک استقبال گرم داشتم ولی در عوض جلوی همه ی بچه ها بهم سیلی زد و افتادم زمین . آیا : آخ داری چیکار می کنی ؟ 😣 آکوتاگاوا با داد : تو توووو تمام این مدت تو پشت کابوسای هر شبم بودی تو بودی که از افکار ، سرکوبم کردی دلیلش تو بودی عوضی آیا : و ولی ( مثلا بغضش گرفته ولی آکوتاگاوا نفهمید ) آکوتاگاوا : ولی وجود نداره حالا هم از جلو چشمام گمشو !
از زبان راوی
بغض آیا شکست و گریه کنان از اونجا دور شد و داشت فکر می کرد که چرا آکو این کار رو کرد . بالاخره رسید خونش و بعد از اینکه لباساش رو عوض کرد یه نامه دید سریع برداشتش و خوندش : خانم آیا آکاشی من موری اوگای رئیس مافیا هستم و می خواستم ازت درخواست کنم که به ما ملحق بشی ) ادامش بعدا 😇
سن : ۱۸
عکس : اسلاید ۲
رابطه : بهترین دوستته
نکته : از وقتی بچه بودین با هم دوست بودین و چند ساله که هم رو ندیدین 😁
از زبان راوی
آیا و آکوتاگاوا تقریبا از وقتی که ۱۰ سالشون بود باهم دوست بودن ، دوستیشون از همون روز شروع شد که دختری با موهای بلند و سورمه ای بدون چتر تو باران در خیابان ها قدم میزد ( وقتی کوچک بوده موهاش بلند بوده ) و داشت تو پارک برای خودش تاب بازی می کرد که با یه پسر با موهای سیاه که پایینش سفید بود آشنا شد . آکوتاگاوا : اینطوری تو بارون نشستی سرما می خوری . آیا : تو کی هستی ؟ آکوتاگاوا : من آکوتاگاوا ریونوسکه هستم و اینم خواهرم گینه با ما بیا اگه اینجا بمونی ممکنه سرما بخوری . آیا لبخند کیوتی زد و تشکر کرد . آیا : ممنون منم آکاشی آیا هستم 😊 و باهم رفتن و از اون موقع اون ۳ تا دوست های خیلی خوبی شده بودن . ولی یک روز وقتی دیگه آکوتاگاوا ۱۳ و آیا ۱۱ سالشون شده بود آیا دیگه آکوتاگاوا و گین رو ندید و هر جا رو گشت پیداشون نکرد ! چند روزی غوصه خورد ولی بعدش دیگه عادت کرد چون انقدر گریه کرده بود که دیگه گریش نمی اومد . * پرش زمانی به ۷ سال بعد *
از زبان آیا
الان دیگه ۱۸ سالم شده وقت برای فکر کردن به هیچ چیز ندارم چون الانه که کلاسم دیر بشه . دوان دوان به سمت دانشگاه رفتم . معلم : آیا باز دیر کردی 😡 آیا : ببخشید خانم زمان از دستم در رفت . نشستم سر میزم و تا تونستم سعی کردم حواسم به درس باشه البته درس زود تموم شد و منم از کلاس اومدم بیرون . آیا : خداحافظ خانم خداحافظ بچه ها . همه : خداحافظ آیا . وقتی از دانشگاه اومدم بیرون به یکی برخورد کردم و افتادم . آیا : آخ . سریع سعی کردم وسایلام رو جمع کنم . آیا : ببخشید . اون شخص : حواست رو جمع کن مگه کوری ؟ صداش خیلی آشنا بود . وسایلام رو برداشتم یکم بهش نگاه کردم و بعد گفتم : آ آ آکوتاگاوا ؟! 😳 آکوتاگاوا : هان ؟ آیا : منم آیا 😊 یکم چشماش گرد شد و بعد فهمید که خودمم انتضار یک استقبال گرم داشتم ولی در عوض جلوی همه ی بچه ها بهم سیلی زد و افتادم زمین . آیا : آخ داری چیکار می کنی ؟ 😣 آکوتاگاوا با داد : تو توووو تمام این مدت تو پشت کابوسای هر شبم بودی تو بودی که از افکار ، سرکوبم کردی دلیلش تو بودی عوضی آیا : و ولی ( مثلا بغضش گرفته ولی آکوتاگاوا نفهمید ) آکوتاگاوا : ولی وجود نداره حالا هم از جلو چشمام گمشو !
از زبان راوی
بغض آیا شکست و گریه کنان از اونجا دور شد و داشت فکر می کرد که چرا آکو این کار رو کرد . بالاخره رسید خونش و بعد از اینکه لباساش رو عوض کرد یه نامه دید سریع برداشتش و خوندش : خانم آیا آکاشی من موری اوگای رئیس مافیا هستم و می خواستم ازت درخواست کنم که به ما ملحق بشی ) ادامش بعدا 😇
۴.۳k
۲۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.