Seven (part 23)
"آرکا"
"بله؟"
"میخواستی چیزی بهم بگی، درسته؟"
مکثی کرد و ادامه داد:
" بله درسته، راستش من کسی رو دوست دارم نمیدونم چطوری بهش بگم و میترسم."
" از چی میترسی برو راحت بهش بگو."
جئون با قیافه متعجب به مکالمه ا'ت و آرکا گوش می داد.
"حالا طرف کی هست؟"
هر دو صورت به طرف جئون برگشت.
" میشه بری بیرون؟میخوام با ا'ت در مورد موضوعی خصوصی صحبت کنم."
" نه نمیشه حرفتو بزن و بعدم برو."
" باشه."
مصمم بود. خیلی زیاد...تمام جرأتش رو جمع کرد و گفت:
"من ا'ت رو دوست دارم. در خواست رابطه میدم."
به چشمان ا'ت خیره شد و ادامه داد:
" ا'ت من ازت خوشم میاد، این حس رو نمیتونستم بیشتر از پنهان نگهش دارم."
ا'ت لال شده بود اما جئون....
سرش نبض میزد، انگاری گوش هایش اشتباهی حرف های آرکا را شنیده بودند.
نفسش را با خشم به بیرون فرستاد و با خشم به یقه لباس آرکا هجوم برد و به دیوار پینش کرد.
"چی گفتی؟"
"خودتون شنیدید گفتم. نظرت چیه ا'ت؟"
"گفتممممم چه زری زدی؟"
" آخر بار و اولین بارت باشه پاتو از گلیمت دراز تر کرده باشی."
این حرفا رو جای دیگه نشنوم همینجا چالشون کن. ا'ت عاشق هیچکس نیست، نمیشه و نخواهد شد.
چون یکی هست که ا'ت رو دوست داره."
ارکا حرف هایش در گلویش خفه شد لال ماند.
و ا'ت .... از طرفی درد پاهایش حالش را دگرگون و درد کلمات چئون هم بارش را سنگین تر کرده بود. سکوت کرد... به اجبار.
"کی؟"
به حرف آمد. تحمل نداشت از زبان جئون بشنود که چه کسی عاشقش است.
"من کسی هستم که دوستش دارم."
آرکا دیگر صحبتی نداشت تمام حرف ها زده شد و قلبی که شکست. پس اتاق را ترک کرد.
"چی؟"
"من دوست دارم ا'ت"
گرد شرم بر روی گونه های ا'ت نشست و پروانه ها شروع به حرکت در شکمش کردند.
"نمیخوای چیزی بگی؟"
سکوت کرد و در دلش هنوز خجالت میکشید.
"من...باورم نمیشه یعنی چی تو از من خوشت میاد؟"
" من دوست دارم ا'ت یعنی از وقتی که اولین بار دیدمت ازت خوشم اومد."
"بله؟"
"میخواستی چیزی بهم بگی، درسته؟"
مکثی کرد و ادامه داد:
" بله درسته، راستش من کسی رو دوست دارم نمیدونم چطوری بهش بگم و میترسم."
" از چی میترسی برو راحت بهش بگو."
جئون با قیافه متعجب به مکالمه ا'ت و آرکا گوش می داد.
"حالا طرف کی هست؟"
هر دو صورت به طرف جئون برگشت.
" میشه بری بیرون؟میخوام با ا'ت در مورد موضوعی خصوصی صحبت کنم."
" نه نمیشه حرفتو بزن و بعدم برو."
" باشه."
مصمم بود. خیلی زیاد...تمام جرأتش رو جمع کرد و گفت:
"من ا'ت رو دوست دارم. در خواست رابطه میدم."
به چشمان ا'ت خیره شد و ادامه داد:
" ا'ت من ازت خوشم میاد، این حس رو نمیتونستم بیشتر از پنهان نگهش دارم."
ا'ت لال شده بود اما جئون....
سرش نبض میزد، انگاری گوش هایش اشتباهی حرف های آرکا را شنیده بودند.
نفسش را با خشم به بیرون فرستاد و با خشم به یقه لباس آرکا هجوم برد و به دیوار پینش کرد.
"چی گفتی؟"
"خودتون شنیدید گفتم. نظرت چیه ا'ت؟"
"گفتممممم چه زری زدی؟"
" آخر بار و اولین بارت باشه پاتو از گلیمت دراز تر کرده باشی."
این حرفا رو جای دیگه نشنوم همینجا چالشون کن. ا'ت عاشق هیچکس نیست، نمیشه و نخواهد شد.
چون یکی هست که ا'ت رو دوست داره."
ارکا حرف هایش در گلویش خفه شد لال ماند.
و ا'ت .... از طرفی درد پاهایش حالش را دگرگون و درد کلمات چئون هم بارش را سنگین تر کرده بود. سکوت کرد... به اجبار.
"کی؟"
به حرف آمد. تحمل نداشت از زبان جئون بشنود که چه کسی عاشقش است.
"من کسی هستم که دوستش دارم."
آرکا دیگر صحبتی نداشت تمام حرف ها زده شد و قلبی که شکست. پس اتاق را ترک کرد.
"چی؟"
"من دوست دارم ا'ت"
گرد شرم بر روی گونه های ا'ت نشست و پروانه ها شروع به حرکت در شکمش کردند.
"نمیخوای چیزی بگی؟"
سکوت کرد و در دلش هنوز خجالت میکشید.
"من...باورم نمیشه یعنی چی تو از من خوشت میاد؟"
" من دوست دارم ا'ت یعنی از وقتی که اولین بار دیدمت ازت خوشم اومد."
۱۱.۱k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.