night music"P5"
فلورا و اِما جلوی در اتاق رسیدن که بادیگاردای جلو در جلوشونو گرفتن:
شما دو نفر،اجازه ندارین برین داخل..
فلورا قرار داد رو جلو گرفت و گفت:
+ما با این هلدینگ و رئیستون قراره قرارداد ببندیم،الان یکسری مسائل پیش اومده که باید با رئیستون صحبت کنیم..
یکی از بادیگاردا که هیکل بزرگ و پهنی داشت و لباس یکسانی که بقیه بادیگاردا هم پوشیده بودن پوشیده بود، برگه قرار داد رو گرفت و داخل اتاق رئیس(ویلیام) شد.
•بعد چند دقیقه•
بادیگاردی که وارد اتاق رئیس شده بود اومد بیرون، رو به اِما و فلورا کرد وبا صدایی کلفت گفت:
میتونید برید داخل...
اِما و فلورا وارد اتاق رئیس شدن .
الکس که کنار رئیس بود و داشتن در مورد بعضی از قرارداد ها با شرکت های دیگه حرف میزدن،با دیدنشون حرفشونو قطع کردن.
ناگهان الکس چشمش به این دونفر افتاد و با تعجب گفت:
'شما ها اینجا چیکار میکنید؟
اِما تا میخواست حرف بزنه فلورا جلوتر رفت و گفت:
+ببخشید ولی ما فک کردیم رئیس شرکت شمایین و ما بخاطر شما این قرارداد رو قبول کردیم و حالا وقتی قرار داد به دستمون رسید اسم رئیس یچیز دیگه بود؟؟
اگه خودتونم بودید اعتماد میکردین و این رو امضا میزدین؟؟
قطعا نه چون وقتی اسم طرف مقابل با چیزی که توی این برگه قرارداد هست متفاوته خودتونم شک میکنین و بیاین پرسجو میکنین تا ببین کیه.
اِما با قیافه مظلوم اومد جلو فلورا آروم به طوری که فقط اگه پشه ای اونجا بود میتونست صدا رو بشنوه گفت:
-بسه
فلورا با صدای نسبتا آروم ولی با لحن تند گفت:
+نه خب باید بدونن کل قضیه رو.
اِما با عصبی بودن فلورا یه قدم عقب تر رفت و سرشو به نشانه تاید کردن تکون داد.
ویلیام با صحبت های فلورا نیشخندی خیلی ریزی زد.
الکس با قیافه ای سردی گفت:
مگه من اومدم دم مغازه شما حرفی از اینک من رئیسم زدم؟؟
فلورا گفت:
+خب نگفتین انتظارم نداشته باشین همینطوری اینو امضا میکردیم باید به فکر اینجاهاشم میبودین
الکس تا میخواست حرف بزنه ویلیام بلند شد و مانع حرف زدن الکس شد.
ویلیام گفت:
~خب ما به شما حق میدیم که با دیدن دو اسم متفاوت که با چیزی که شما شنیدین و چیزی که دیدین روی برگه تعجب کنید.
ولی نیازی نبود این همه راه رو تا اینجا بیاین،میتونستین با آقای هان یا با منشی این شرکت تماس بگیرید و وقت ملاقات بگیرید.
حالا بگذریم اشکال نداره بفرمایید بشینید.
ویلیام رو به فلورا و اِما کرد گفت:
~چی میل دارید؟
فلورا گفت:
+ما بخاطر خوردن یا نوشیدن چیزی نیومدیم.
ویلیام با لبخندی نسبتا گرم گفت:
~اینطوری زشته که.
ویلیام رو به الکس کرد و گفت:
~الک...آقای هان از تلفن دفتر من زنگ بزن و بگو چهارتا قهوه بیارن و بعد خودتم بیا اینجا بشین.
الکس سرشو به نشانه تایید کردن تکون داد و زنگ زد.
__________________________
پارت بعد از مدتهااا.
پارت بعد: @iaamaw277
شما دو نفر،اجازه ندارین برین داخل..
فلورا قرار داد رو جلو گرفت و گفت:
+ما با این هلدینگ و رئیستون قراره قرارداد ببندیم،الان یکسری مسائل پیش اومده که باید با رئیستون صحبت کنیم..
یکی از بادیگاردا که هیکل بزرگ و پهنی داشت و لباس یکسانی که بقیه بادیگاردا هم پوشیده بودن پوشیده بود، برگه قرار داد رو گرفت و داخل اتاق رئیس(ویلیام) شد.
•بعد چند دقیقه•
بادیگاردی که وارد اتاق رئیس شده بود اومد بیرون، رو به اِما و فلورا کرد وبا صدایی کلفت گفت:
میتونید برید داخل...
اِما و فلورا وارد اتاق رئیس شدن .
الکس که کنار رئیس بود و داشتن در مورد بعضی از قرارداد ها با شرکت های دیگه حرف میزدن،با دیدنشون حرفشونو قطع کردن.
ناگهان الکس چشمش به این دونفر افتاد و با تعجب گفت:
'شما ها اینجا چیکار میکنید؟
اِما تا میخواست حرف بزنه فلورا جلوتر رفت و گفت:
+ببخشید ولی ما فک کردیم رئیس شرکت شمایین و ما بخاطر شما این قرارداد رو قبول کردیم و حالا وقتی قرار داد به دستمون رسید اسم رئیس یچیز دیگه بود؟؟
اگه خودتونم بودید اعتماد میکردین و این رو امضا میزدین؟؟
قطعا نه چون وقتی اسم طرف مقابل با چیزی که توی این برگه قرارداد هست متفاوته خودتونم شک میکنین و بیاین پرسجو میکنین تا ببین کیه.
اِما با قیافه مظلوم اومد جلو فلورا آروم به طوری که فقط اگه پشه ای اونجا بود میتونست صدا رو بشنوه گفت:
-بسه
فلورا با صدای نسبتا آروم ولی با لحن تند گفت:
+نه خب باید بدونن کل قضیه رو.
اِما با عصبی بودن فلورا یه قدم عقب تر رفت و سرشو به نشانه تاید کردن تکون داد.
ویلیام با صحبت های فلورا نیشخندی خیلی ریزی زد.
الکس با قیافه ای سردی گفت:
مگه من اومدم دم مغازه شما حرفی از اینک من رئیسم زدم؟؟
فلورا گفت:
+خب نگفتین انتظارم نداشته باشین همینطوری اینو امضا میکردیم باید به فکر اینجاهاشم میبودین
الکس تا میخواست حرف بزنه ویلیام بلند شد و مانع حرف زدن الکس شد.
ویلیام گفت:
~خب ما به شما حق میدیم که با دیدن دو اسم متفاوت که با چیزی که شما شنیدین و چیزی که دیدین روی برگه تعجب کنید.
ولی نیازی نبود این همه راه رو تا اینجا بیاین،میتونستین با آقای هان یا با منشی این شرکت تماس بگیرید و وقت ملاقات بگیرید.
حالا بگذریم اشکال نداره بفرمایید بشینید.
ویلیام رو به فلورا و اِما کرد گفت:
~چی میل دارید؟
فلورا گفت:
+ما بخاطر خوردن یا نوشیدن چیزی نیومدیم.
ویلیام با لبخندی نسبتا گرم گفت:
~اینطوری زشته که.
ویلیام رو به الکس کرد و گفت:
~الک...آقای هان از تلفن دفتر من زنگ بزن و بگو چهارتا قهوه بیارن و بعد خودتم بیا اینجا بشین.
الکس سرشو به نشانه تایید کردن تکون داد و زنگ زد.
__________________________
پارت بعد از مدتهااا.
پارت بعد: @iaamaw277
۴۶۵
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.