اینجا عشق ممنوع است «پارت۱۲»
مایکی:من دوست پسرشم.مشکل داری؟.....
فوری برگشتم و با تعجب بهش نگاه کردم،چی داره میگه.
ساکورا:م....مایکی.
بدون توجه ب من همچنان به مرد جلویی زل زده بود.
@:هااااااا؟دوست پسرش؟...هاهاهاهاهاااااااا...جک نگو حتما هم خیلی عاشقشی؟
خندش رو متوقف کرد و و صورتشو برد نزدیک مایکی و با صورت جدی و عصبی گفت:بچه،،اینجا عشق ممنوع هست.
روشو کرد طرف من و دستشو دراز کرد تا منو بگیره.
@:تو هم با من____
مایکی ی لگد محکم زد ب سرش و در عرض یک ثانیه به زمین افتاد و بیهوش شد،کل جمعیت کارشون رو ول کرده بودن و از اولش خیره بودن.مایکی از بالا و چشمای پر نفرت نگاهش میکرد.خم شد و وسایل ها رو از رو زمین جم کرد و من همینجور بهش خیره شده بودم.بلند شد و نگاه کرد.منظورش از این نگاه این بود ک بریم.
رفتیم تا رسیدیم به ی مغازه.تقریبا همه چیز داشت.
مایکی:خب؟شرطمون چند بود؟
ساکورا:نه نیازی نیست فقط دوتا دونه بگیر تا بخوریم.
مایکی رو کرد ب فروشنده و گفت:لطفا۶۰تا دوریاکی.
ساکورا:چییییییی؟
با خونسردی جوابمو داد:۳۰تا برای تو ،۳۰تا برای من.
ساکورا:ولی زیاده.
مایکی:اشکال ندارد تازه کمه.
فروشنده پلاستیک بزرگ رو داد دست مایکی و گفت:اینم برای شما مایکی_سان.
مایکی:اریگاتو.
ساکورا:میشناستت؟
مایکی:من مشتری همیشگی هستم.بریم.
بازم پشت سرش راه افتادم.نشستیم رو یکی از نیمکت های نزدیک.
ساکورا:راستی مایکی....چرا اینجوری گفتی؟
برگشتی و سوالی نگاهم کرد.
ساکورا:منظورم اینه که.....گفتی که تو......دوست پسرمی.
یهو انگار ک به خودش اومده باشه عین گوجه شد و خودشو گم کرد.
مایکی:کی؟من؟چی؟...نه..ببین...تو....بعد اون...
فوری برگشتم و با تعجب بهش نگاه کردم،چی داره میگه.
ساکورا:م....مایکی.
بدون توجه ب من همچنان به مرد جلویی زل زده بود.
@:هااااااا؟دوست پسرش؟...هاهاهاهاهاااااااا...جک نگو حتما هم خیلی عاشقشی؟
خندش رو متوقف کرد و و صورتشو برد نزدیک مایکی و با صورت جدی و عصبی گفت:بچه،،اینجا عشق ممنوع هست.
روشو کرد طرف من و دستشو دراز کرد تا منو بگیره.
@:تو هم با من____
مایکی ی لگد محکم زد ب سرش و در عرض یک ثانیه به زمین افتاد و بیهوش شد،کل جمعیت کارشون رو ول کرده بودن و از اولش خیره بودن.مایکی از بالا و چشمای پر نفرت نگاهش میکرد.خم شد و وسایل ها رو از رو زمین جم کرد و من همینجور بهش خیره شده بودم.بلند شد و نگاه کرد.منظورش از این نگاه این بود ک بریم.
رفتیم تا رسیدیم به ی مغازه.تقریبا همه چیز داشت.
مایکی:خب؟شرطمون چند بود؟
ساکورا:نه نیازی نیست فقط دوتا دونه بگیر تا بخوریم.
مایکی رو کرد ب فروشنده و گفت:لطفا۶۰تا دوریاکی.
ساکورا:چییییییی؟
با خونسردی جوابمو داد:۳۰تا برای تو ،۳۰تا برای من.
ساکورا:ولی زیاده.
مایکی:اشکال ندارد تازه کمه.
فروشنده پلاستیک بزرگ رو داد دست مایکی و گفت:اینم برای شما مایکی_سان.
مایکی:اریگاتو.
ساکورا:میشناستت؟
مایکی:من مشتری همیشگی هستم.بریم.
بازم پشت سرش راه افتادم.نشستیم رو یکی از نیمکت های نزدیک.
ساکورا:راستی مایکی....چرا اینجوری گفتی؟
برگشتی و سوالی نگاهم کرد.
ساکورا:منظورم اینه که.....گفتی که تو......دوست پسرمی.
یهو انگار ک به خودش اومده باشه عین گوجه شد و خودشو گم کرد.
مایکی:کی؟من؟چی؟...نه..ببین...تو....بعد اون...
۳.۳k
۰۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.