مافیای من
جیمین رفت رو تخت نشست
جیمین : دیگه نبیینمممم
ات : باشییییی
خوابیدن
صبح
ات بلند شد
ات : جیمین پاشو دااا
جیمین: ات بزاز بخوابم
ات : خودت گفتی میریم ازمایش
جیمین : هوفف باشه برو حاضر شو منم حاضر شم
ات : اخه صبحانه نخوردیم
جیمین : میریم بیرون
ات : اوک
ات و جیمین رفتن ازامیش دادن چیز خاصی نبود بعدش رفتن رستوران چیزی بخورن
ات : من برم دستام رو بشورم بیام
جیمین : اوک
جیمین ویو
ات رفت دستاش رو بشوره منم داشتم به لیست نگاه می کردم یهو یکی لیست رو گرفت
جیمین : چیگار می کنی اونجا یکی دیگه هس ( یهو حرفش قط شد
یهوووو اوننننن دوس دختر قبلیه جیمین بود دوران دانشگاهی
هیون : سلام اقای پارک
جیمین : هیو تو اینجا
هیون : چه از دیدن عشقت تعجب نکردی
جیمین : من هسچ وقت از دیدن هرزه ای مثل ت خوشحال نمیشم حالا هم گمشو برو
هیون : اولا خوش اخلاق بودی
جیمین : گم میشی
هیو ن: هنوزم مافیای اقای پارک ؟
جیمین : تا تفنگم رو درنیاوردم گمشو برو
هیون : می خوام با زنت اشنا شم
جیمین : همچین حقی نداری
یه ات امد
ات ویو
رفتم دستام رو شستم می خواستم برگردن دیدم جیمین داره با یک دختره حرف می زنه معلوم بود عصبیه نمی دونستم اون کیه رفتم پیششون
ات : سلا م
هیون : سلام پس اینه زن ایندت
جیمین : هیون ( عصبی )
هیو ن : خب پس چهره زنت رو هم دیدم
ارم نزدیک جیمین شد ارم گفت
هیون : پس خیلی راحت می تونم بکشمش
( یک چیزی بگم هیون هم مافیاس
ات : میشه خودتون رو معرفی کنید
هیون : به موقعش می فهمی کوچولو
هیون رفت
ات و جیمین نشستن سر میز
ات : جیمین
خواست حرف بطنه
جیمین : همکارمه
ات : خب
جیمین : تغریبن دشمن
ات : اها
جیمین : کاش نمی یومدی
ات : چرا
جیمین : هیچی بیخیال صبحانه ات رو بخور
صبحانه رو خوردن رفتن خانه
چند ساعت گذشت جیمین خدمتکارا را مرخص کرد
جیمین : بیبی نظرت چیه فیلم ببنیم
ات : هومم خوبه
جیمین یک فیلم اکشن و ترسناک گذاشت و چراغ ها رو خاموش کرد
داشتیم می دیدیم یک جاهای ترسناک رسید یهو ات جیغ زد
جیمین ات رووبغل کرد
جیمین : ات خوشگلم می ترسی
ات : جیمینننننن اونو کشتت
جیمین : ات خوشگلم فیلمه
یه یک صدای شکستن امد
ات : جیمینننننن
جیمین : هیچی نیس
جیمین : وایسا برم ببینم چیه
ات : جیمین نرووو من می ترسم
جیمین : زود میام
جیمین رفت بالا رووببینه
یهو اژیر ماشین امد
ات : جیمیننننت ( با جیغ
جیمین از پله ها امد پایین
جیمین : چیههههههه
ات : جیمیننننتنتنت تو حیاط کسی هس
جیمین : نترس بادیگاردا هستن
جیمین زنگ زد به کای ( بادیگارد ارشد ) بعدش قط کرد
ات : خب
جیمین : الان میان
چند نفر امدن خانه
کای تعظیم کرد و امد تو
کای : ارباب اتفاقی افتاده ادسولی
جیمین : دیگه نبیینمممم
ات : باشییییی
خوابیدن
صبح
ات بلند شد
ات : جیمین پاشو دااا
جیمین: ات بزاز بخوابم
ات : خودت گفتی میریم ازمایش
جیمین : هوفف باشه برو حاضر شو منم حاضر شم
ات : اخه صبحانه نخوردیم
جیمین : میریم بیرون
ات : اوک
ات و جیمین رفتن ازامیش دادن چیز خاصی نبود بعدش رفتن رستوران چیزی بخورن
ات : من برم دستام رو بشورم بیام
جیمین : اوک
جیمین ویو
ات رفت دستاش رو بشوره منم داشتم به لیست نگاه می کردم یهو یکی لیست رو گرفت
جیمین : چیگار می کنی اونجا یکی دیگه هس ( یهو حرفش قط شد
یهوووو اوننننن دوس دختر قبلیه جیمین بود دوران دانشگاهی
هیون : سلام اقای پارک
جیمین : هیو تو اینجا
هیون : چه از دیدن عشقت تعجب نکردی
جیمین : من هسچ وقت از دیدن هرزه ای مثل ت خوشحال نمیشم حالا هم گمشو برو
هیون : اولا خوش اخلاق بودی
جیمین : گم میشی
هیو ن: هنوزم مافیای اقای پارک ؟
جیمین : تا تفنگم رو درنیاوردم گمشو برو
هیون : می خوام با زنت اشنا شم
جیمین : همچین حقی نداری
یه ات امد
ات ویو
رفتم دستام رو شستم می خواستم برگردن دیدم جیمین داره با یک دختره حرف می زنه معلوم بود عصبیه نمی دونستم اون کیه رفتم پیششون
ات : سلا م
هیون : سلام پس اینه زن ایندت
جیمین : هیون ( عصبی )
هیو ن : خب پس چهره زنت رو هم دیدم
ارم نزدیک جیمین شد ارم گفت
هیون : پس خیلی راحت می تونم بکشمش
( یک چیزی بگم هیون هم مافیاس
ات : میشه خودتون رو معرفی کنید
هیون : به موقعش می فهمی کوچولو
هیون رفت
ات و جیمین نشستن سر میز
ات : جیمین
خواست حرف بطنه
جیمین : همکارمه
ات : خب
جیمین : تغریبن دشمن
ات : اها
جیمین : کاش نمی یومدی
ات : چرا
جیمین : هیچی بیخیال صبحانه ات رو بخور
صبحانه رو خوردن رفتن خانه
چند ساعت گذشت جیمین خدمتکارا را مرخص کرد
جیمین : بیبی نظرت چیه فیلم ببنیم
ات : هومم خوبه
جیمین یک فیلم اکشن و ترسناک گذاشت و چراغ ها رو خاموش کرد
داشتیم می دیدیم یک جاهای ترسناک رسید یهو ات جیغ زد
جیمین ات رووبغل کرد
جیمین : ات خوشگلم می ترسی
ات : جیمینننننن اونو کشتت
جیمین : ات خوشگلم فیلمه
یه یک صدای شکستن امد
ات : جیمینننننن
جیمین : هیچی نیس
جیمین : وایسا برم ببینم چیه
ات : جیمین نرووو من می ترسم
جیمین : زود میام
جیمین رفت بالا رووببینه
یهو اژیر ماشین امد
ات : جیمیننننت ( با جیغ
جیمین از پله ها امد پایین
جیمین : چیههههههه
ات : جیمیننننتنتنت تو حیاط کسی هس
جیمین : نترس بادیگاردا هستن
جیمین زنگ زد به کای ( بادیگارد ارشد ) بعدش قط کرد
ات : خب
جیمین : الان میان
چند نفر امدن خانه
کای تعظیم کرد و امد تو
کای : ارباب اتفاقی افتاده ادسولی
۱۷.۱k
۲۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.