رمان Black & White پارت 12
افتادم زمین از زبان شوگا وقتی رفت پایین رفتم آروم پشت در دیدن داشت میرقصید به ساعت نگاه کردم ۷ ساعت بود میرقصید هیچی نخورده بود منم چون گشنم نبود داشتم نگاهش میکردم که دیدیم کل اهنگ ها تموم شد که شروع کرد به تکواندو کار کردن خیلی سخت و حرفه ای داشت کار میکرد و این براش خوب نبود که گفتم یعنی الان اون هنوز خالی نشده که یهو آخرین ضربه اش رو زد و افتاد زمین با ترس و نگران رفتم سمتش داشت نفس نفس میزد بلندش کردم که دستم رو گذاشتم رو قلبش داشت از جاش کنده میشد آب هم نخورده بود لباش خشک شده بود بعد دستش رو گذاشت رو پهلوی سمت راستش که از دردش داشت به خودش می پیچید فهمیدم پهلوش درد میکنه دستم رو گذاشتم رو پهلوش چون نیم تنبه پوشیده بود عرق میریخت دستم رو گذاشتم رو پهلوش گفتم درد میکنه صدایی که از ته چاه در میومد و با نفس گفت بهم دست نزن عوضی تو دلم گفتم چطور یعنی تو این وقت هم لجباز هس گفتم نترس فقط ماساژ میدم گفت لازم نکرده دستم رو میخواست کنار بزنه که گفتم خواهش میکنم بزار کمکت کنم تو از درد داری میمیری با لجبازی گفت به تو ربطی نداره ولم کن بعد با هزار بدبختی بلند شد گفت من خوبم دستش سمت پهلوی چپش بود و نفس نفس میزد و هم عرق میریخت که یه قدم رفت جلو دوباره میخواست بیفته که زود گرفتمش گفتم به لجبازی ادامه نده خیلی حال بده چون دیدم واقعا حالم بده بعد یادم افتاد وقتی اینجور میشدم همیشه جونگ کوک و جیمین و سانا کمکم میکرد بعد با کمک اون شوگا رفتم اتاقم گفتم برو میتونم برم که میخواستم در رو باز کنم که باره میفتادم که دوباره گرفت گفت اره معلومه خوبی و برد گذاشت رو تخت گفتم برو گفتم نمیخوای بری حموم گفتم خودم میرم تو برو بیرون گفتم باشه ولی مراقب باش الان نرو فردا برو حموم گفت باشه رفتم بیرون از زبان سانا بعد رفتن یونا منم بلند شدم رفتم اتاقم داشتم ۳ ساعت تکواندو کار میکردم که بعد تموم شدن دیدم ساعت 11:2هس بعد رفتم حموم در اومدم ساعت ۲ نیم بود که برای ناهار رفتم پایین دیدم تهیونگ نشسته و با گوشیش داره ور میره رفتم نشستم که گوشیش رو گذاشت کنار گفتم دوستت نمیاد گفت اگه اون خودش بخواد میاد پس کار داره نمیاد تو چه خبر دوست تو گفتم اون تا عصبانی خالی نشده نمیاد گفت باشه بعد چون نمیخواستم باهام بد رفتاری کنه گفتم سانا ببخشید برای کار دیشبم معذرت میخوام هیچی نگفتم گفت بخشیدی گفتم چه ببخشم چه نبخشم من باهات هیچ وقت مثل آدم حرف نمیزنم چون با رضایت خودم پیش شما نیستم و اصلا هم نمیشناسمتون و نمیدونم چیکار میکنین از میز بلند شدم رفتم حیاط برای گردش و دیدم ساعت ۸ هس رفتم اتاقم یکم با خودم ور رفتم نگران یونا بودم چون حالش بعد از تمرین بد میشه و بعد تهیونگ اومد گفت بیا پایین برا شام رفتم پایین اصلا حرف نمیزد منم نزدم بعد شام سمت خدمتکار چرخیدم گفتم دستته تون درد نکنه رفتم اتاق و خوابیدم از زبان تهیونگ بعد رفتن سانا منم هیچی نکردم وکار نداشتم رفتم خوابیدم و از حرف های سانا ناراحت بودم از زبان یونا بعد رفتن شوگا اصلا حوصله نداشتم با درد پهلوم خوابیدم از زبان شوگا خیلی نگران یونا بودم بعد رفتم اتاقم و بعد دوش خوابیدم......
۲۲.۵k
۱۰ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.