BLACK LOVE(PART7)
جیمین
صبح وقتی بیدار شدم خودمو و ات رو لخت دیدم فهمیدم دیشب چه اتفاقی افتاد و وقتی رفتم پایین و شیشه ویسکی رو میز دیدم مطمئن شدم که باهاش چیکار کردم و فقط بن ات فکر میکردم که ایا دیشب اذیت شده و بهش ازار رسوندم.؟؟
همه چیز جمع کردم و صبحونه خوردم و رفتم بالا که به ات بگم بیاد صبحونه بخوره دیدم که تو اتاقم نیست فهمیدم رفته اتاقش در زدم ولی جوابی نشنیدم و رفتم داخل ..نشستم رو تختش که دیدم گوشه اتاقش یه ساک گذاشته شده که توش پره بروش نیاوردم بعد کلی جرو بحث یهو زدم تو گوشش و دست خودم نبود و از کوره در رفتم و خیلی بابتش ناراحتم و وقتی گفت برو بیرون امد بیرون از اتاقش و درو قفل کرد و تا شب فقط منتظر بودم بیاد بیرون ولی نیومده بود و منم کلا جلوی درش نشسته بودم که نصفه شب خوابم برد جلو در اتاقش ....
ات
وقتی شب شد منتظر بودم تا تایم خوابش برسه و بخوابه ساعت۱نصفه شب بود که در اتاقم اروم باز ک دم و دیدم که جلو در اتاقم خوابش برده و بی سر و صدا ساک برداشتم و از بالکن پرت کردم تو حیاط و خودمم یه لباس درست حسابی پوشیدم و اروم از روش رد شدم و رفتم پایین و ساک برداشتم و رفتم سراغ ماشین ها و سوار ماشین شدم و شروع کردم از خونه زدم بیرون و خوشحال بودم که تونستم فرار کنم از دستش ولی استرس عواقب بعدش داشتم...
جیمین
ساعت3یهو از خواب پریدم دیدم در اتاق بازه داخل دیدم کسی نبود دیدم در بالکن بازه ولی کسی توش نیست ترسیدم که نکنه پریده باشه ولی دیدم کسی نیست همه جای خونه رو زبر و رو کردم نبود که مستقیم رفتم سراغ سوییچام که دیدم یدونه اش نیست
جیمین: لعنتیییی ، چرا اخههههههه (باداد)
سریع رفتم سراغ ردیاب ماشینم من تو هر ماشینی که دارم یه ردیاب وصل کردم و به همین راحتیا نمیتونست فرار کنه وقتی ردیاب چک کردم دیدم که داخل جاده وایستاده .. سریع لباسمو عوض کردم
زنگ زدم
جیمین:الو کجایین ، زود باشین ماشینو بیارین کار واجب دارم
بادیگارد:بله قربان
ماشینمو سریع اوردن و سوار شدم رفتم دنبال ردیاب هنوز وایستاده بود یعنی چیشده بود
ات
وقتی داشتم میرفتم حالم بد شد زدم کنار و بالا اوردم و سرم گیج میرفت با خودم میگفتم که باید بتونی رانندگی کنی نباید حالت بد شه ولی دوباره بالا اوردم وقتی سوار ماشین شدم دیدم خیلی سرم گیج میره رفتم صندلی عقب و خدارو شکر چون شیشه دودی بود چیزی معلوم نمیشد داخل درو قفل کردم و پیچیدم تو خودم لباسام عوض کردم و یه لباس مناسب تر پوشیدم چون هم کثیف بود هم یکم باز و وقت لباس عوض کردن نداشتم اون موقع و نمیدونم کی خوابم برد
جیمین
وقتی با ماشین داشتم میرفتم رسیدم به ماشین دقیقا ماشین خودم بود به راننده گفتم حدود دومتر با ماشین فاصله بود وایستاد پیاده شدم و تنهایی رفتم سراغ ماشین و واسه هر ماشین چون یه سوییچ اضافه داشتم دیدم ات داخل ماشین پشت فرمون نیست و یه لحضه داشتم سکته میکردم تا اینکه دیدم صندلی عقب خوابیده تو خودش پیچیده در ماشین باز کردم و به بادیگارد گفتم که برن خودم بر میگردم و با ماشینی که ات اورده بودتش برگشتم تو راه دیدم ات داره بیدار میشه وقتی دید ماشین در حال حرکت و یکی تو ماشین ترسید و فقط جیغ میزد و میگفت
ات:تو کی هستی ، نگهدار ، نگهداررر
جیمین:منم ، نترس
که دیدم حالش داره بد میشه زدم کنار پیاده شد و بالا اورد رفتم پیشش گفتم
جیمین: چت شد یه دفعه ؟!
ات:نمیدونم ، وقتی از در زدم بیرون وسطای راه حالم بد شد و ماشین زدم کنار و پیاده شدم و بالا اوردم و چندبار هی بالا اوردم جون نمونده بود برام امدم تو ماشین در قفل کردم و از شکم درد شدید فقط تو خودم پیچیدم که نمیدونم بیهوش شدم یا خوابم برد و الانم بلند شدم نمیدونم چمه هقق هقق
جیمین:باشه گریه نکن همین الان میریم دکتر ببینیم چیشده که هی حالت بد میشه گریه نکن دیگه ، لطفاا
ات:باشه هق
جمین منو خوابوند رو صندلی و دیدم که یه پتو کشید روم از صندوق اورده بود خودش نشست پشت فرمون و سریع منو برد به یه بیمارستان شبانه روزی و رفتیم تو حدودا خلوت بود و سریع نوبتمون شد وقتی دکتر منو معاینه کرد گفت
دکتر:چه نسبتی باهم دارین؟
همینکه میخواستم حرف بزنم جیمین گفت
جیمین:همسرم هستن ، چیزی شده؟
من شوکه شدم ولی بروز ندادم
دکتر:با دل درد شدیدی که ایشون دارن باید یه سونوگرافی بدن تا علت بفهمیم
جیمین:باشه کی باید انجام بشه
دکتر:میتونید همین الان برید طبقه دوم و سونو بدید
جیمین:بله خیلی ممنون.
بلند شدم و دستمو گرفت و رفتیم طبقه دوم و رفتم اتاق سونو گرافی که پرسید
دکتر:چه نسبتی دارین؟
جیمین:همسرم هستن
دکتر:خیله خب کمکش کنید تا لباسشو در بیاره بخوابه رو تخت تا بیام
من اون لحضه داشتم اب میشدم که جیمین گفت
جیمین:باشه ممنون
دکتر رفت......
پایان پارت7
صبح وقتی بیدار شدم خودمو و ات رو لخت دیدم فهمیدم دیشب چه اتفاقی افتاد و وقتی رفتم پایین و شیشه ویسکی رو میز دیدم مطمئن شدم که باهاش چیکار کردم و فقط بن ات فکر میکردم که ایا دیشب اذیت شده و بهش ازار رسوندم.؟؟
همه چیز جمع کردم و صبحونه خوردم و رفتم بالا که به ات بگم بیاد صبحونه بخوره دیدم که تو اتاقم نیست فهمیدم رفته اتاقش در زدم ولی جوابی نشنیدم و رفتم داخل ..نشستم رو تختش که دیدم گوشه اتاقش یه ساک گذاشته شده که توش پره بروش نیاوردم بعد کلی جرو بحث یهو زدم تو گوشش و دست خودم نبود و از کوره در رفتم و خیلی بابتش ناراحتم و وقتی گفت برو بیرون امد بیرون از اتاقش و درو قفل کرد و تا شب فقط منتظر بودم بیاد بیرون ولی نیومده بود و منم کلا جلوی درش نشسته بودم که نصفه شب خوابم برد جلو در اتاقش ....
ات
وقتی شب شد منتظر بودم تا تایم خوابش برسه و بخوابه ساعت۱نصفه شب بود که در اتاقم اروم باز ک دم و دیدم که جلو در اتاقم خوابش برده و بی سر و صدا ساک برداشتم و از بالکن پرت کردم تو حیاط و خودمم یه لباس درست حسابی پوشیدم و اروم از روش رد شدم و رفتم پایین و ساک برداشتم و رفتم سراغ ماشین ها و سوار ماشین شدم و شروع کردم از خونه زدم بیرون و خوشحال بودم که تونستم فرار کنم از دستش ولی استرس عواقب بعدش داشتم...
جیمین
ساعت3یهو از خواب پریدم دیدم در اتاق بازه داخل دیدم کسی نبود دیدم در بالکن بازه ولی کسی توش نیست ترسیدم که نکنه پریده باشه ولی دیدم کسی نیست همه جای خونه رو زبر و رو کردم نبود که مستقیم رفتم سراغ سوییچام که دیدم یدونه اش نیست
جیمین: لعنتیییی ، چرا اخههههههه (باداد)
سریع رفتم سراغ ردیاب ماشینم من تو هر ماشینی که دارم یه ردیاب وصل کردم و به همین راحتیا نمیتونست فرار کنه وقتی ردیاب چک کردم دیدم که داخل جاده وایستاده .. سریع لباسمو عوض کردم
زنگ زدم
جیمین:الو کجایین ، زود باشین ماشینو بیارین کار واجب دارم
بادیگارد:بله قربان
ماشینمو سریع اوردن و سوار شدم رفتم دنبال ردیاب هنوز وایستاده بود یعنی چیشده بود
ات
وقتی داشتم میرفتم حالم بد شد زدم کنار و بالا اوردم و سرم گیج میرفت با خودم میگفتم که باید بتونی رانندگی کنی نباید حالت بد شه ولی دوباره بالا اوردم وقتی سوار ماشین شدم دیدم خیلی سرم گیج میره رفتم صندلی عقب و خدارو شکر چون شیشه دودی بود چیزی معلوم نمیشد داخل درو قفل کردم و پیچیدم تو خودم لباسام عوض کردم و یه لباس مناسب تر پوشیدم چون هم کثیف بود هم یکم باز و وقت لباس عوض کردن نداشتم اون موقع و نمیدونم کی خوابم برد
جیمین
وقتی با ماشین داشتم میرفتم رسیدم به ماشین دقیقا ماشین خودم بود به راننده گفتم حدود دومتر با ماشین فاصله بود وایستاد پیاده شدم و تنهایی رفتم سراغ ماشین و واسه هر ماشین چون یه سوییچ اضافه داشتم دیدم ات داخل ماشین پشت فرمون نیست و یه لحضه داشتم سکته میکردم تا اینکه دیدم صندلی عقب خوابیده تو خودش پیچیده در ماشین باز کردم و به بادیگارد گفتم که برن خودم بر میگردم و با ماشینی که ات اورده بودتش برگشتم تو راه دیدم ات داره بیدار میشه وقتی دید ماشین در حال حرکت و یکی تو ماشین ترسید و فقط جیغ میزد و میگفت
ات:تو کی هستی ، نگهدار ، نگهداررر
جیمین:منم ، نترس
که دیدم حالش داره بد میشه زدم کنار پیاده شد و بالا اورد رفتم پیشش گفتم
جیمین: چت شد یه دفعه ؟!
ات:نمیدونم ، وقتی از در زدم بیرون وسطای راه حالم بد شد و ماشین زدم کنار و پیاده شدم و بالا اوردم و چندبار هی بالا اوردم جون نمونده بود برام امدم تو ماشین در قفل کردم و از شکم درد شدید فقط تو خودم پیچیدم که نمیدونم بیهوش شدم یا خوابم برد و الانم بلند شدم نمیدونم چمه هقق هقق
جیمین:باشه گریه نکن همین الان میریم دکتر ببینیم چیشده که هی حالت بد میشه گریه نکن دیگه ، لطفاا
ات:باشه هق
جمین منو خوابوند رو صندلی و دیدم که یه پتو کشید روم از صندوق اورده بود خودش نشست پشت فرمون و سریع منو برد به یه بیمارستان شبانه روزی و رفتیم تو حدودا خلوت بود و سریع نوبتمون شد وقتی دکتر منو معاینه کرد گفت
دکتر:چه نسبتی باهم دارین؟
همینکه میخواستم حرف بزنم جیمین گفت
جیمین:همسرم هستن ، چیزی شده؟
من شوکه شدم ولی بروز ندادم
دکتر:با دل درد شدیدی که ایشون دارن باید یه سونوگرافی بدن تا علت بفهمیم
جیمین:باشه کی باید انجام بشه
دکتر:میتونید همین الان برید طبقه دوم و سونو بدید
جیمین:بله خیلی ممنون.
بلند شدم و دستمو گرفت و رفتیم طبقه دوم و رفتم اتاق سونو گرافی که پرسید
دکتر:چه نسبتی دارین؟
جیمین:همسرم هستن
دکتر:خیله خب کمکش کنید تا لباسشو در بیاره بخوابه رو تخت تا بیام
من اون لحضه داشتم اب میشدم که جیمین گفت
جیمین:باشه ممنون
دکتر رفت......
پایان پارت7
۶.۶k
۱۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.