فیک عشق در خطر است پارت ۲۵
ته هیون: لیا من اومدم
لیا: ته هیون چقدر گفتم بدون در زدن نیا داخل بگو چته وایسا شما دوتا اینجا چیکار می کنید
ته هیون: باشه خب اینا بهمون خیانت نکردند یعنی کوک ته عذاب وجدان گرفتن ماری و پسرا میخوان ازت انتقام بگیرند چون ماری اذیت کردی پسرا برای اینکه آیدل بود شونو از شون گرفتی خلاصه کوک و ته مخالفت کردند همین میخواند مافیا بشن البته توی بانده خودمون که تو بهشون یاد بدی
لیا: خب از کجا معلومه دارن دورغ میگن ها
ته هیون: نه نگران نباش خودم بودم داخل همه ی اتاق هاشون دوربین صدا دار گذاشتم هیج خیانت یا دورغ در کار نیست
لیا: باشه پس خوش اومدید به بانده فرشتگان مرگ حالا میخواند از کی آموزشه. مافیا یاد بگیرید
کوک: خب اگه شما باشی بهتره
ته: درسته.
لیا: باشه پس تمرین هاتون از یه هفته دیگه شروع میشه خب برین برای شب آماده بشین ساعت ۴ بعدظهره برید ته هیون به جون وو بگو بیاد کارش دارم
ته هیون: باشه دختر عموی گلم
لیا: گمشو ایشش لوس نشو
نامی: گایز الان واقعا دوستی مون تموم شد رفت ته رفت کوک رفت پیش اون لیا ولی باید انتقام بگیریم کاری کرد دوستی مون تموم شده هوففف دارم دیونه میشم (بغض)
جیمین: نگران نباش خودم همه چی درست میکنم مثل قبل دوست میشیم خب امشب مهمونی هست ماری میاد میریم به نظرت لیا همه چی رو فهمیده
یونگی: معلومه چون اون پسره ته هیون پسرعموی لیا هست میگه ولی لیا کاری الان نمیکنه ولی از کوک و ته انتظار نداشتم عذاب وجدان داشتید که داشتید در میزنند کیه؟
ماری: منم گایز اومدم
جیمین: تو چرا شکنجه نشدی
ماری: لیا. به جون وو گفت شکنجه نکرد الان همه ی نقش مون میدونه آها لیا گفت که به ما فکر کردید مافیا شدند کاره آسونی هست نه خیلی سخته همین دیگه کاری به کارمون نداره چون جک دشمن اصلی لیا هست
جین: تو چیزی از لیا میدونی که زود شکستش بدیم
ماری: هوم اصلا هیچی چون انگار میدونست یه روزی بهش خیانت میکنم هیچ نمیدونم حتما یه سره سوزن نمیدونم دره میزنند کیه
کوک: منم اومدم شارژ وسایل مون ببریم اتاقه خودمون ته بیا داخل بریم لیا کارمون داره
هوپی: هوم خوبه لیا اجازه داده بهش بگین لیا اتاق جدید وسایل جدید دوستای جدید وسایل قدیمی و دوستای قدیمی و اتاق قدیمی تموم رفت نه (عربده)
بادیگارد: ارباب کوک اتفاقی افتاده ارباب ته حالتون خوبه
کوک: آره برو الان میایم برو بیرون
ماری: ایشش من این چندسال کار کردم یه بار بهم نگفتن ارباب اون وقت شما نیم ساعت نشد ارباب شدین واقعا که (پوزخند عصبی)
ته: آره به تو چه زنیکه تازه لیا خودش میخواد بهمون یاد بده و آره آقای جانگ هوسوک همه چیزه قدیمی تموم شده برامون رفت کوک بریم
بادیگارد: ارباب کوک ارباب ته باید بریم
لیا: ته هیون چقدر گفتم بدون در زدن نیا داخل بگو چته وایسا شما دوتا اینجا چیکار می کنید
ته هیون: باشه خب اینا بهمون خیانت نکردند یعنی کوک ته عذاب وجدان گرفتن ماری و پسرا میخوان ازت انتقام بگیرند چون ماری اذیت کردی پسرا برای اینکه آیدل بود شونو از شون گرفتی خلاصه کوک و ته مخالفت کردند همین میخواند مافیا بشن البته توی بانده خودمون که تو بهشون یاد بدی
لیا: خب از کجا معلومه دارن دورغ میگن ها
ته هیون: نه نگران نباش خودم بودم داخل همه ی اتاق هاشون دوربین صدا دار گذاشتم هیج خیانت یا دورغ در کار نیست
لیا: باشه پس خوش اومدید به بانده فرشتگان مرگ حالا میخواند از کی آموزشه. مافیا یاد بگیرید
کوک: خب اگه شما باشی بهتره
ته: درسته.
لیا: باشه پس تمرین هاتون از یه هفته دیگه شروع میشه خب برین برای شب آماده بشین ساعت ۴ بعدظهره برید ته هیون به جون وو بگو بیاد کارش دارم
ته هیون: باشه دختر عموی گلم
لیا: گمشو ایشش لوس نشو
نامی: گایز الان واقعا دوستی مون تموم شد رفت ته رفت کوک رفت پیش اون لیا ولی باید انتقام بگیریم کاری کرد دوستی مون تموم شده هوففف دارم دیونه میشم (بغض)
جیمین: نگران نباش خودم همه چی درست میکنم مثل قبل دوست میشیم خب امشب مهمونی هست ماری میاد میریم به نظرت لیا همه چی رو فهمیده
یونگی: معلومه چون اون پسره ته هیون پسرعموی لیا هست میگه ولی لیا کاری الان نمیکنه ولی از کوک و ته انتظار نداشتم عذاب وجدان داشتید که داشتید در میزنند کیه؟
ماری: منم گایز اومدم
جیمین: تو چرا شکنجه نشدی
ماری: لیا. به جون وو گفت شکنجه نکرد الان همه ی نقش مون میدونه آها لیا گفت که به ما فکر کردید مافیا شدند کاره آسونی هست نه خیلی سخته همین دیگه کاری به کارمون نداره چون جک دشمن اصلی لیا هست
جین: تو چیزی از لیا میدونی که زود شکستش بدیم
ماری: هوم اصلا هیچی چون انگار میدونست یه روزی بهش خیانت میکنم هیچ نمیدونم حتما یه سره سوزن نمیدونم دره میزنند کیه
کوک: منم اومدم شارژ وسایل مون ببریم اتاقه خودمون ته بیا داخل بریم لیا کارمون داره
هوپی: هوم خوبه لیا اجازه داده بهش بگین لیا اتاق جدید وسایل جدید دوستای جدید وسایل قدیمی و دوستای قدیمی و اتاق قدیمی تموم رفت نه (عربده)
بادیگارد: ارباب کوک اتفاقی افتاده ارباب ته حالتون خوبه
کوک: آره برو الان میایم برو بیرون
ماری: ایشش من این چندسال کار کردم یه بار بهم نگفتن ارباب اون وقت شما نیم ساعت نشد ارباب شدین واقعا که (پوزخند عصبی)
ته: آره به تو چه زنیکه تازه لیا خودش میخواد بهمون یاد بده و آره آقای جانگ هوسوک همه چیزه قدیمی تموم شده برامون رفت کوک بریم
بادیگارد: ارباب کوک ارباب ته باید بریم
۷.۲k
۲۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.