فیک کوک🎍
pt27
این داستان چیکار میکنی؟!!!
.
.
ویو ا.ت
اون جو...جونگ کوک بودش اینجا چیکار میکرد ال..الان باید چه عکس العملی داشته باشم فکر کن احمق از اون موقع که ولش کردم هیچوقت به همچون لحظه ای فکر نکرده بودم که اگه دیدمش چیکار کنم داشت میومد جلو
ا.ت: کو...کوک
کوک: شششش...چطوری عزیزم
ا.ت: جلوتر..جلوتر نیا لطفا
کوک: عزیزم فقط اومدم صحبت کنیم
همونطور که دستاش توی جیبش بود و میومد جلو ترس بیشتری به وجودم رجوع میکرد
ا.ت: اون انتخاب برای هردومون...ب..بهتر بود
ویو کوک
دیشب بعد از اینکه اروم شدم با منشی شرکت هماهنگ کردم که برم شرکت ا.ت و ملاقاتش کنم و اونجا تنها کاری که باید بکنم حفظ روحیمه و نباید خرابش کنم
(پرش زمانی فردا شرکت)
میتونستم ترسش رو احساس کنم یعنی این عشق باید به ترس تبدیل میشد؟ چشمای من خمار اون بود ولی توی چشماش فقط میشد ترس و نگرانی رو حس کرد با هر قدم من ا.ت یک قدم عقب تر میرفت
کوک: بیا کنار هم ادامه بدیم
بعد از این حرف دستم رو بردم جلوش
کوک: تو آزادی که انتخاب کنی یا گذشته رو به فراموشی بسپاری و با هم آینده ای رو بسازیم یا هم با درد جداییمون زندگی کنیم میدونم که هنوزم عاشقمی منم هنوز زخمام درمان نشده بیا کنار هم با همه چیز رو به رو بشیم
ویو ا.ت
اون داشت برام راه انتخاب میزاشت درسته من هنوزم یک دیوانه ی عاشقم میخوام کنارش باشم و یه زندگی بسازیم پس دستم رو به آرومی جلو بردم صبر کن پس سئو جون چی میشه یاد حرف سئو افتادم
(سئو: هروقت که اون برگشت حتی برای لحظه ای به من فکر نکن و پیشش باش)
همون لحظه بدون هیچ تردیدی دستم رو توی دستش گذاشتم و با چشم های اشکی بهش نگاه کردم
ا.ت: میخوام با تو ادامه بدم(لبخندی با بغض)
دستم کشیده شد و الان توی بغلش بودم بغلی که پنج سال در حسرتشم کوک پیشونیم رو بوسید
کوک: من رو در حسرت خودت گذاشتی
ا.ت: امروز روز منه
پایان پارت 27
به احتمال زیاد 2 یا 1 پارت دیگه این فیکمون هم تموم میشه🎉
شرطا نرسیده بودن🎎
شرط این پارتمون 10 تا لایک و 15 تا کامنت🎐
این داستان چیکار میکنی؟!!!
.
.
ویو ا.ت
اون جو...جونگ کوک بودش اینجا چیکار میکرد ال..الان باید چه عکس العملی داشته باشم فکر کن احمق از اون موقع که ولش کردم هیچوقت به همچون لحظه ای فکر نکرده بودم که اگه دیدمش چیکار کنم داشت میومد جلو
ا.ت: کو...کوک
کوک: شششش...چطوری عزیزم
ا.ت: جلوتر..جلوتر نیا لطفا
کوک: عزیزم فقط اومدم صحبت کنیم
همونطور که دستاش توی جیبش بود و میومد جلو ترس بیشتری به وجودم رجوع میکرد
ا.ت: اون انتخاب برای هردومون...ب..بهتر بود
ویو کوک
دیشب بعد از اینکه اروم شدم با منشی شرکت هماهنگ کردم که برم شرکت ا.ت و ملاقاتش کنم و اونجا تنها کاری که باید بکنم حفظ روحیمه و نباید خرابش کنم
(پرش زمانی فردا شرکت)
میتونستم ترسش رو احساس کنم یعنی این عشق باید به ترس تبدیل میشد؟ چشمای من خمار اون بود ولی توی چشماش فقط میشد ترس و نگرانی رو حس کرد با هر قدم من ا.ت یک قدم عقب تر میرفت
کوک: بیا کنار هم ادامه بدیم
بعد از این حرف دستم رو بردم جلوش
کوک: تو آزادی که انتخاب کنی یا گذشته رو به فراموشی بسپاری و با هم آینده ای رو بسازیم یا هم با درد جداییمون زندگی کنیم میدونم که هنوزم عاشقمی منم هنوز زخمام درمان نشده بیا کنار هم با همه چیز رو به رو بشیم
ویو ا.ت
اون داشت برام راه انتخاب میزاشت درسته من هنوزم یک دیوانه ی عاشقم میخوام کنارش باشم و یه زندگی بسازیم پس دستم رو به آرومی جلو بردم صبر کن پس سئو جون چی میشه یاد حرف سئو افتادم
(سئو: هروقت که اون برگشت حتی برای لحظه ای به من فکر نکن و پیشش باش)
همون لحظه بدون هیچ تردیدی دستم رو توی دستش گذاشتم و با چشم های اشکی بهش نگاه کردم
ا.ت: میخوام با تو ادامه بدم(لبخندی با بغض)
دستم کشیده شد و الان توی بغلش بودم بغلی که پنج سال در حسرتشم کوک پیشونیم رو بوسید
کوک: من رو در حسرت خودت گذاشتی
ا.ت: امروز روز منه
پایان پارت 27
به احتمال زیاد 2 یا 1 پارت دیگه این فیکمون هم تموم میشه🎉
شرطا نرسیده بودن🎎
شرط این پارتمون 10 تا لایک و 15 تا کامنت🎐
۳.۴k
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.