پارت ۲۸: اوراسای
× دایی
@ بله سیندرلا؟
× معدم الان جر میخوره گوشنمه،،،،
@ اه گومن گومن الان میریم یه چیزی میخوریم
○ ساتورو چرا تو خونه به ملکه اعظم غذا ندادی
× حتی حرفشم نزن عمو گتو .....
@ اره سوگورو نگو الان بالا میارم
○ مگه چی شده؟؟
×@ مگه نگفتم چیزی نگو ...
○ اه باشه بابا من دیگه ساکت میشم
برش زمانی ***مدرسه ساعت ۴۰ :۷ دقیقه
_ خیلی دیر کردی خانم گوجو * معلم*
برو سر جات بشین
× چشم
_خب حالا دیر کردی بیا پای تخته
× باشه ( خدا شکر من ریاضیم حرف نداره )
برش زمانی ***جوجوتسو کایسن
# مردک باکا کجا بودی تا حالا ؟ * بد دهن داستان نوبارا * & باز حرف چرت و پرت تحویل ما نده که فکر میکنم خل شدی * حق گوی داستان مگومی *
<صبح بخیر سنسه خوش اومدین * مهربون داستان یوجی*
@ اه یوجی بخدا یه دونه ای
#& اوراسای..... باکا
@ زود باشید .... خیلی کار سرمون ریخته
@ هوی نانامی... چه خبر پسر ..
♤ اول صبحی خجالت بکش ساتورو * کونیکیدا داستان ..نانامی *
÷ ساتورووووو * مدیر رو مخ داستان یاگا *
+ اینا برای این گفتم شاید یادتون رفته باشه
@ مدیر یاگا امروز ساعت ۱۱ باید برم مدرسه میا جلسه اولیا مربیانه
÷ باشه برو فقط از اونور باید شب تا ساعت ۳ جوجوتسو باشی
@ اوکی
اونور داستان ***میا و پسرای مدرسه در آب خوری
ساعت ده دقیقه به یازده
بله الاناس که ساتورو سر برسه
♧ هوی مو سفید ؟
¤بیخیال دیگه... خوشگله پا نمیدی
+ *دوستان ساتورو داشت نگاه میکرد *
× من سرم پایین بود ... زیر لب آروم گفتم : اوراسای... اوراسای
¤ هااااااا چی گفتی یه بار دیگه بگو ؟
× بلند داد زدم .. جوری که شیشه ترک برداشت : گفتم اوروسایییییییییییی
چشمام رو بستم و کلمو انداختم پایین
× تمام بدنشون لرزید یه کشیده بهم زدن
تا خواستن کشیده دوم رو بزنن پاهام شل شد و نشستم کف زمین
یهو حس کردم پسره میگه: ولم کن لطفا
*با گریه داشت میگفت *
¤ تو ذهن پسره: اون آقا جوری دستم رو گرفته بود انگار کل بدنم سرد شده
بلند داد زدم : مرتیکه ولم کنم به تو چه من با خواهرم چیکار میکنم
اون آقا بلند بلند خنده های شیطانی میکرد و گفت :...............
عزیزان چگونه بود ؟
داستان جالب شد نه😊😊😊😊😊😊😊
@ بله سیندرلا؟
× معدم الان جر میخوره گوشنمه،،،،
@ اه گومن گومن الان میریم یه چیزی میخوریم
○ ساتورو چرا تو خونه به ملکه اعظم غذا ندادی
× حتی حرفشم نزن عمو گتو .....
@ اره سوگورو نگو الان بالا میارم
○ مگه چی شده؟؟
×@ مگه نگفتم چیزی نگو ...
○ اه باشه بابا من دیگه ساکت میشم
برش زمانی ***مدرسه ساعت ۴۰ :۷ دقیقه
_ خیلی دیر کردی خانم گوجو * معلم*
برو سر جات بشین
× چشم
_خب حالا دیر کردی بیا پای تخته
× باشه ( خدا شکر من ریاضیم حرف نداره )
برش زمانی ***جوجوتسو کایسن
# مردک باکا کجا بودی تا حالا ؟ * بد دهن داستان نوبارا * & باز حرف چرت و پرت تحویل ما نده که فکر میکنم خل شدی * حق گوی داستان مگومی *
<صبح بخیر سنسه خوش اومدین * مهربون داستان یوجی*
@ اه یوجی بخدا یه دونه ای
#& اوراسای..... باکا
@ زود باشید .... خیلی کار سرمون ریخته
@ هوی نانامی... چه خبر پسر ..
♤ اول صبحی خجالت بکش ساتورو * کونیکیدا داستان ..نانامی *
÷ ساتورووووو * مدیر رو مخ داستان یاگا *
+ اینا برای این گفتم شاید یادتون رفته باشه
@ مدیر یاگا امروز ساعت ۱۱ باید برم مدرسه میا جلسه اولیا مربیانه
÷ باشه برو فقط از اونور باید شب تا ساعت ۳ جوجوتسو باشی
@ اوکی
اونور داستان ***میا و پسرای مدرسه در آب خوری
ساعت ده دقیقه به یازده
بله الاناس که ساتورو سر برسه
♧ هوی مو سفید ؟
¤بیخیال دیگه... خوشگله پا نمیدی
+ *دوستان ساتورو داشت نگاه میکرد *
× من سرم پایین بود ... زیر لب آروم گفتم : اوراسای... اوراسای
¤ هااااااا چی گفتی یه بار دیگه بگو ؟
× بلند داد زدم .. جوری که شیشه ترک برداشت : گفتم اوروسایییییییییییی
چشمام رو بستم و کلمو انداختم پایین
× تمام بدنشون لرزید یه کشیده بهم زدن
تا خواستن کشیده دوم رو بزنن پاهام شل شد و نشستم کف زمین
یهو حس کردم پسره میگه: ولم کن لطفا
*با گریه داشت میگفت *
¤ تو ذهن پسره: اون آقا جوری دستم رو گرفته بود انگار کل بدنم سرد شده
بلند داد زدم : مرتیکه ولم کنم به تو چه من با خواهرم چیکار میکنم
اون آقا بلند بلند خنده های شیطانی میکرد و گفت :...............
عزیزان چگونه بود ؟
داستان جالب شد نه😊😊😊😊😊😊😊
۲.۷k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.