دوست دارم بیبهونه
باصدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم
اوف باز این امره یه
عمره دوس پسرمه ازش خوشم نمیاد بخواطر تینکه خیلی سیریش بود قبول کردم باهاش رل بزنم
بی حوصله جوابشو دادم
من ــ الــو چیه امره سر صبحی
امره ــ عشقم الان ساعت ۱۰یه
من ــامره تو هنوز نمیدونی من روزای تعطیل تا ظهر میخوابم
امره ــ اخه عزیزم امروز قراره همو ببینیم
وای کلا یادم رفته بود امروز باهاش قرار دارم اصلا حوصله ندارم
امره ــ مــــارال عشقم میای
من ــاره بیا کنار دریا
امره با خوشحالی گفت ــ بــاشه من ساعت ۱ اونجام
من_باشه
یعدم تلفنو روش قطع کردم یه نفس عمیق کشیدمو از جام بلند شدم
حولمو برداشتم رفتم به سمت هموم حدود نیم ساعت تو حموم بودم
اومدم بیرون یه هودی سفید مشکی با یه شلوار جین سفید رفتم جلو اینه موهامو خشک کردم یه نگا به ساعت کردم یازدهو نیمه
گوشیمو برداشتم اوه هانده پیام داده
هانده بهترین دوستمه
نوشته بود مارال امروز ساعت ۲ بیا قراره با بقیه بجه ها بریم کوه امره رو هم بگو
من ــمیام ولی امره رو نمیگم
هانده ــخیلی خوب نگــو زاستی امروز دوتا از دوستای جیدا هم میان
من ــ اوخ جوون دوستای جدید
هانده ــ 😂😅😂
هانده ــ فلا بای
من ــ بای
هوف
من مارال هستم ۱۷ سالمه قدم ۱۵۸ الان دوساله با خواهرم اومدیم استامبول البته الان خواهرم سلنا رفته ازمیر واسه جمره دوشتش که بچش به دنیا اومده
الان ۵ روز نیس
راجب دوپسرم واستون گفتم
او یه پسر با قد ۱۷۰ چشماش سبزو موهاش بوره
من پسرای مومشکیو بیشتر دوس دارم
ساعتو نیگا کردم ۱۲ بود رفتم جلو اینه صورتم صافه چشمام درشت رنگشم گاهی وقتا ابی میشه و گاهیم سبز
یه کرم زد افتاب زدم .یه رژ کالباسی زدم یه ریملم زدمو مو هامو بالا بستم
یه تیشرت کالباشی که رو نوشته های مشکی بود و بایه شلوارک مشکی پوشیدم کفشای اسپرت مشکی کالباسیمو پوشیدم و گوشیمو برداشتمو ........
سوار ماشین شدم و به سمت ساحل رفتم .......
امره داشت واسم دست تکون میداد به سمتش رفتم روی یه نیم کت نشستیم و امره چای گرفته بود خوردیم یه نگاه .......
یه نگاه با سعت کردم ۲ بود همون لحظه هانده زنگ زد پاشدم از امره دور شدم
جانم هانده
هانده ــ کجایی تو زودبیا دیگ
من ــمیا تا ده دقه دیگا اونجام
هانده ــ باشه بای
قطع کردم
به سمت امره رفت
ــ امره من باید برم کار دارم
امره ــ کجا
من ــکار دارم
بدون اینکه جوابشو بدم رفتم به سمت ماشیم و راه افتادم ......... ...........
باهانده از ماشین پیاده شدیم و به سمت بچه ها رفتیم
عشقا اینم پارت اول رمانی که قولشو داده بودم
مرسی ازدهمایتاتون🙏💙
امیدوارم خوشتون اومده باشه 😘
اوف باز این امره یه
عمره دوس پسرمه ازش خوشم نمیاد بخواطر تینکه خیلی سیریش بود قبول کردم باهاش رل بزنم
بی حوصله جوابشو دادم
من ــ الــو چیه امره سر صبحی
امره ــ عشقم الان ساعت ۱۰یه
من ــامره تو هنوز نمیدونی من روزای تعطیل تا ظهر میخوابم
امره ــ اخه عزیزم امروز قراره همو ببینیم
وای کلا یادم رفته بود امروز باهاش قرار دارم اصلا حوصله ندارم
امره ــ مــــارال عشقم میای
من ــاره بیا کنار دریا
امره با خوشحالی گفت ــ بــاشه من ساعت ۱ اونجام
من_باشه
یعدم تلفنو روش قطع کردم یه نفس عمیق کشیدمو از جام بلند شدم
حولمو برداشتم رفتم به سمت هموم حدود نیم ساعت تو حموم بودم
اومدم بیرون یه هودی سفید مشکی با یه شلوار جین سفید رفتم جلو اینه موهامو خشک کردم یه نگا به ساعت کردم یازدهو نیمه
گوشیمو برداشتم اوه هانده پیام داده
هانده بهترین دوستمه
نوشته بود مارال امروز ساعت ۲ بیا قراره با بقیه بجه ها بریم کوه امره رو هم بگو
من ــمیام ولی امره رو نمیگم
هانده ــخیلی خوب نگــو زاستی امروز دوتا از دوستای جیدا هم میان
من ــ اوخ جوون دوستای جدید
هانده ــ 😂😅😂
هانده ــ فلا بای
من ــ بای
هوف
من مارال هستم ۱۷ سالمه قدم ۱۵۸ الان دوساله با خواهرم اومدیم استامبول البته الان خواهرم سلنا رفته ازمیر واسه جمره دوشتش که بچش به دنیا اومده
الان ۵ روز نیس
راجب دوپسرم واستون گفتم
او یه پسر با قد ۱۷۰ چشماش سبزو موهاش بوره
من پسرای مومشکیو بیشتر دوس دارم
ساعتو نیگا کردم ۱۲ بود رفتم جلو اینه صورتم صافه چشمام درشت رنگشم گاهی وقتا ابی میشه و گاهیم سبز
یه کرم زد افتاب زدم .یه رژ کالباسی زدم یه ریملم زدمو مو هامو بالا بستم
یه تیشرت کالباشی که رو نوشته های مشکی بود و بایه شلوارک مشکی پوشیدم کفشای اسپرت مشکی کالباسیمو پوشیدم و گوشیمو برداشتمو ........
سوار ماشین شدم و به سمت ساحل رفتم .......
امره داشت واسم دست تکون میداد به سمتش رفتم روی یه نیم کت نشستیم و امره چای گرفته بود خوردیم یه نگاه .......
یه نگاه با سعت کردم ۲ بود همون لحظه هانده زنگ زد پاشدم از امره دور شدم
جانم هانده
هانده ــ کجایی تو زودبیا دیگ
من ــمیا تا ده دقه دیگا اونجام
هانده ــ باشه بای
قطع کردم
به سمت امره رفت
ــ امره من باید برم کار دارم
امره ــ کجا
من ــکار دارم
بدون اینکه جوابشو بدم رفتم به سمت ماشیم و راه افتادم ......... ...........
باهانده از ماشین پیاده شدیم و به سمت بچه ها رفتیم
عشقا اینم پارت اول رمانی که قولشو داده بودم
مرسی ازدهمایتاتون🙏💙
امیدوارم خوشتون اومده باشه 😘
۵.۰k
۲۲ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.