فیک shadow of death پارت⁶²
لونا « آههه...جیمینننن..
جیمین « اگه شکایتی داری امشب ترتیبت رو بدم! هوم؟
لونا « نه نه مشکلی نیست...به کارت برس
جیمین « هوم...بچه ها بریم
تهیونگ « اوکی برم گردان رو مرخص کنم
لونا و میهی « گرداننن؟؟
جیهوپ « مغز فندوقی ها توقع داشتین تنها بیایم؟ یه گروه 15 نفره تا دندان مسلح اوردیم
میهی « یاخدا
نه ماه بعد //
لونا « اونشبم گذشت و جیمین برای تنبیه ام حتی نمیزاشت برم توی محوطه و قدم بزنم..همش توی عمارت بودم و جیهوپ هر روز میومد و وضعم رو چک میکرد...ویار های عجیبی داشتم...مدام هوس بستنی شکلاتی و توت فرنگی میکردم و از همه مهم تر ویار اصلیم روی جیمین بود...کافی بود دو ساعت توی خونه نباشه...اون موقع عین بچه های پنج ساله گریه میکردم و بهونه جیمین رو میگرفتم...روی مبل نشسته بودم و داشتم بستنی میخوردم...جیمین رفته بود جلسه و حسابی دلتنگش بودم...با صدای در از جا پریدم و با دیدن جیمین لبخند دندون نمایی کردم و دویدم بغلش
لونا « جیمیناااااا
جیمین « از اونجایی که لونا و بچه ای که توی شکمش بود برام از دنیا و زندگیم مهم تر بودن حسابی سختگیرانه عمل کردم تا بلایی سرشون نیاد...لونا ویارش اوفتاده بود روی من و مجبور بودم بیشتر اوقات کنارش باشم•-• واگرنه مثل بچه های دوساله گریه میکرد...تهیونگ راست میگفت الان باید از دوتا بچه مراقبت میکردم...جلسه که تموم شد سریع رفتم عمارت...همین که در سالن رو باز کردم لونا با لحن کیوت همیشگی اسمم رو صدا کرد و پرید بغلم...آروم موهاشو نوازش کردم و سرش رو بوسیدم
تهیونگ « اهم اهم حاج خانم دوتا آدم گنده اینجان...رعایت کن
لونا « با این حرف تهیونگ از بغل جیمین بیرون اومدم و تازه متوجه سوهون شدم😶شتتتتت// چرا همیشه جلوی اون سوتی میدم...سرم رو پایین انداختم و عذرخواهی ای زیر لب کردم و با سرعت جت در افق محو شدم ( افق = اتاقش)
سوهون « دو بار بیشتر ملاقات رسمی یا رو در رو با همسر جیمین نداشتم و توی هر دوتا ملاقات شاهد کیوت بازی و خنگ بازی هاش بودم و البته زیباییش که نمونه نداشت.. بیخود نیست که جیمین یک دل نه صد دل عاشقش شده ....اون واقعا دوست داشتنیه....بعد از اینکه خیلی کیوت عذرخواهی کرد و رفت نگاهی به تهیونگ کردم و گفتم
سوهون « چیکارش داری بارداره خوب
تهیونگ « هر چی باشه داداششم نمیتونم شاهد کفتر بازیش باشم ( منظورش همون عشق بازیه پسرم🙂🤏🏻😂)
سوهون « شت// حواستم نبود زن داداش خواهر توعه
تهیونگ « هوممممم....خیل خب برید داخل دیگه
جیمین « بریم...فقط قبلش یکی از خدمه رو بفرست پیش لونا ....
تهیونگ « اوکییییی...توی این نه ماه دهن منو سرویس کردین شما دوتا...
سوهون « وایییی جرررر عجب خانواده باحالی داری جیمینا
جیمین « بیشتر شبیه باغ وحشه اینجا...پاشو بریم
جیمین « اگه شکایتی داری امشب ترتیبت رو بدم! هوم؟
لونا « نه نه مشکلی نیست...به کارت برس
جیمین « هوم...بچه ها بریم
تهیونگ « اوکی برم گردان رو مرخص کنم
لونا و میهی « گرداننن؟؟
جیهوپ « مغز فندوقی ها توقع داشتین تنها بیایم؟ یه گروه 15 نفره تا دندان مسلح اوردیم
میهی « یاخدا
نه ماه بعد //
لونا « اونشبم گذشت و جیمین برای تنبیه ام حتی نمیزاشت برم توی محوطه و قدم بزنم..همش توی عمارت بودم و جیهوپ هر روز میومد و وضعم رو چک میکرد...ویار های عجیبی داشتم...مدام هوس بستنی شکلاتی و توت فرنگی میکردم و از همه مهم تر ویار اصلیم روی جیمین بود...کافی بود دو ساعت توی خونه نباشه...اون موقع عین بچه های پنج ساله گریه میکردم و بهونه جیمین رو میگرفتم...روی مبل نشسته بودم و داشتم بستنی میخوردم...جیمین رفته بود جلسه و حسابی دلتنگش بودم...با صدای در از جا پریدم و با دیدن جیمین لبخند دندون نمایی کردم و دویدم بغلش
لونا « جیمیناااااا
جیمین « از اونجایی که لونا و بچه ای که توی شکمش بود برام از دنیا و زندگیم مهم تر بودن حسابی سختگیرانه عمل کردم تا بلایی سرشون نیاد...لونا ویارش اوفتاده بود روی من و مجبور بودم بیشتر اوقات کنارش باشم•-• واگرنه مثل بچه های دوساله گریه میکرد...تهیونگ راست میگفت الان باید از دوتا بچه مراقبت میکردم...جلسه که تموم شد سریع رفتم عمارت...همین که در سالن رو باز کردم لونا با لحن کیوت همیشگی اسمم رو صدا کرد و پرید بغلم...آروم موهاشو نوازش کردم و سرش رو بوسیدم
تهیونگ « اهم اهم حاج خانم دوتا آدم گنده اینجان...رعایت کن
لونا « با این حرف تهیونگ از بغل جیمین بیرون اومدم و تازه متوجه سوهون شدم😶شتتتتت// چرا همیشه جلوی اون سوتی میدم...سرم رو پایین انداختم و عذرخواهی ای زیر لب کردم و با سرعت جت در افق محو شدم ( افق = اتاقش)
سوهون « دو بار بیشتر ملاقات رسمی یا رو در رو با همسر جیمین نداشتم و توی هر دوتا ملاقات شاهد کیوت بازی و خنگ بازی هاش بودم و البته زیباییش که نمونه نداشت.. بیخود نیست که جیمین یک دل نه صد دل عاشقش شده ....اون واقعا دوست داشتنیه....بعد از اینکه خیلی کیوت عذرخواهی کرد و رفت نگاهی به تهیونگ کردم و گفتم
سوهون « چیکارش داری بارداره خوب
تهیونگ « هر چی باشه داداششم نمیتونم شاهد کفتر بازیش باشم ( منظورش همون عشق بازیه پسرم🙂🤏🏻😂)
سوهون « شت// حواستم نبود زن داداش خواهر توعه
تهیونگ « هوممممم....خیل خب برید داخل دیگه
جیمین « بریم...فقط قبلش یکی از خدمه رو بفرست پیش لونا ....
تهیونگ « اوکییییی...توی این نه ماه دهن منو سرویس کردین شما دوتا...
سوهون « وایییی جرررر عجب خانواده باحالی داری جیمینا
جیمین « بیشتر شبیه باغ وحشه اینجا...پاشو بریم
۶۰۸.۲k
۱۰ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.