فیک یونگی(مافیای من) port9
یونگی:یونا بشین تو آسیب دیدی
یونا:تو ینفر نگران من نباش
یونگی ویو
یونا از اتاق رفت بیرون من اون مجبور بودم
(نکته:سونگ جین به یونگی گفته اگه با یونا خوب رفتار کنی به بابای یونا میگه و یونا رو میدن به یانگ سو)
یونا ویو
رفتم لباسمو از اجوما بگیرم که یهو سونگ جین گفت:تو یه هیولایی چطوری بعد اون همه کتک سالمی نکنه یونگی اصن نزدتت چون حتی تو اتاق صدای داد نمیومد
یونا ویو
شروع کردم به باز کردن دکمه های پیرهنم
و درش آوردم انداختمش رو زمین
فقط یه سوتین زیر اون پیرهن بود
یونا:خوب به این زخما نگاه کن
مطمعن باش که یه روزی بدنتو...نه صورتتو
بد تر از این میکنم
سونگ جین:ددی نمیزاره دستت بهم بخوره(ترس)
یونا:از کجا معلوم شاید همون ددی قیافتو به گوه کشید(پوز خند)
(از این کار یونا خعلی خوشم اومد من جای سونگ جین بودم خودمو خیس میکردم🤌😂💔)
راوی
یونا رفت لباس از اجوما گرفت لباسش خیلی باز بود واسم باز بودنش مهم نیست اینکه زخمام معلوم میشه رو دوس ندارم
یونا:اجوما به یونگی بگو من این لباس رو نمی پوشم
اجوما:باشه
یونا:ممنون...راستی اجوما
اجوما:جانم
یونا:من تو اتاقمم کارم داشتی بیا اونجا
اجوما:باشه عزیزم
یونگی ویو
هم از دست یونا عصبی بودم هم خودم
یونا چطور جرعت میکنه با من اینطوری حرف بزنه البته اون کاری که من باهاش کردم درست نبود ولی من ارباب شم اونم برد مه پس باید بفهمه داشتم با خودم حرف میزدم که یهو اجوما اومد تو
اجوما:پسرم یونا گفت بهت بگم این لباسو نمی پوشه
یونگی ویو
از دست یونا عصبی بودم اجوما وقتی اینو گفت
عصبی تر شدم
یونگی:اجوما الان یونا کجاست
اجوما:تو اتاقشه
یوناویو
تو اتاق دراز کشیده بودم که یونگی مثل وحشیا درو باز کرد
بعد کیلیدو برداشت درو قفل کرد
یونگی:تو فکر کردی چه خری هستی...
یونا نذاشت حرف بزنه و با مشت خوابوند تو صورت یونگی
یونا:به خودت بیا میدونی من از اون ادما نیستم که هر گوهی بخوری بهت چیزی نمیگن
راوی یونا رفت رو تخت دراز کشید انگار که چیزی نشده
یونا:برو بیرون میخوام یکم بخوابم
راوی
یونگی یهو خیمه زد رو یونا
(درسته یونا تو مبارزه خوبه ولی یونگی زورش زیاده)
لبشو برد سمت گوش یونا و گفت:یادت باشه داری با کی حرف میزنی قبلا واست احترام قاعل بودم ولی الان هیچی جز یه خدمت کار نیستی
راوی
یونگی اینو گفت و بعد از اتاق رفت بیرون
(دلم واسه یونا سوخت🙃💔)
یوناویو
وقتی اینو گفت و رفت گریم گرفت ولی...
برای چی منکه قبلا به این راحتی یا گریم نمی گرفت یا ناراحت نمیشدم...
یونگی خودت نمی دونی چه بلایی سر من آوردی
ولی من میدونم عاشقم کردی و بعد از پشت بهم خنجر زدی
گایز ببخشید اگه خوب نشده
تمام تلاشمو کردم خوب باشه🤌🙃🤍
یونا:تو ینفر نگران من نباش
یونگی ویو
یونا از اتاق رفت بیرون من اون مجبور بودم
(نکته:سونگ جین به یونگی گفته اگه با یونا خوب رفتار کنی به بابای یونا میگه و یونا رو میدن به یانگ سو)
یونا ویو
رفتم لباسمو از اجوما بگیرم که یهو سونگ جین گفت:تو یه هیولایی چطوری بعد اون همه کتک سالمی نکنه یونگی اصن نزدتت چون حتی تو اتاق صدای داد نمیومد
یونا ویو
شروع کردم به باز کردن دکمه های پیرهنم
و درش آوردم انداختمش رو زمین
فقط یه سوتین زیر اون پیرهن بود
یونا:خوب به این زخما نگاه کن
مطمعن باش که یه روزی بدنتو...نه صورتتو
بد تر از این میکنم
سونگ جین:ددی نمیزاره دستت بهم بخوره(ترس)
یونا:از کجا معلوم شاید همون ددی قیافتو به گوه کشید(پوز خند)
(از این کار یونا خعلی خوشم اومد من جای سونگ جین بودم خودمو خیس میکردم🤌😂💔)
راوی
یونا رفت لباس از اجوما گرفت لباسش خیلی باز بود واسم باز بودنش مهم نیست اینکه زخمام معلوم میشه رو دوس ندارم
یونا:اجوما به یونگی بگو من این لباس رو نمی پوشم
اجوما:باشه
یونا:ممنون...راستی اجوما
اجوما:جانم
یونا:من تو اتاقمم کارم داشتی بیا اونجا
اجوما:باشه عزیزم
یونگی ویو
هم از دست یونا عصبی بودم هم خودم
یونا چطور جرعت میکنه با من اینطوری حرف بزنه البته اون کاری که من باهاش کردم درست نبود ولی من ارباب شم اونم برد مه پس باید بفهمه داشتم با خودم حرف میزدم که یهو اجوما اومد تو
اجوما:پسرم یونا گفت بهت بگم این لباسو نمی پوشه
یونگی ویو
از دست یونا عصبی بودم اجوما وقتی اینو گفت
عصبی تر شدم
یونگی:اجوما الان یونا کجاست
اجوما:تو اتاقشه
یوناویو
تو اتاق دراز کشیده بودم که یونگی مثل وحشیا درو باز کرد
بعد کیلیدو برداشت درو قفل کرد
یونگی:تو فکر کردی چه خری هستی...
یونا نذاشت حرف بزنه و با مشت خوابوند تو صورت یونگی
یونا:به خودت بیا میدونی من از اون ادما نیستم که هر گوهی بخوری بهت چیزی نمیگن
راوی یونا رفت رو تخت دراز کشید انگار که چیزی نشده
یونا:برو بیرون میخوام یکم بخوابم
راوی
یونگی یهو خیمه زد رو یونا
(درسته یونا تو مبارزه خوبه ولی یونگی زورش زیاده)
لبشو برد سمت گوش یونا و گفت:یادت باشه داری با کی حرف میزنی قبلا واست احترام قاعل بودم ولی الان هیچی جز یه خدمت کار نیستی
راوی
یونگی اینو گفت و بعد از اتاق رفت بیرون
(دلم واسه یونا سوخت🙃💔)
یوناویو
وقتی اینو گفت و رفت گریم گرفت ولی...
برای چی منکه قبلا به این راحتی یا گریم نمی گرفت یا ناراحت نمیشدم...
یونگی خودت نمی دونی چه بلایی سر من آوردی
ولی من میدونم عاشقم کردی و بعد از پشت بهم خنجر زدی
گایز ببخشید اگه خوب نشده
تمام تلاشمو کردم خوب باشه🤌🙃🤍
۷.۲k
۲۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.