پارت ۱۰ تلخ و شیرین
جونگ کوک:
الان،امروز باید بهش اعتراف کنم... ولی... نه اعتراف نمیکنم... بذار اول یه زنگ به سانا بزنم...
جونگ کوک:سلام سانا خوبی؟ سانا:کوکیییییی جونممممم خوبی عزیزم؟ چیه میخوای بریم سر قرار؟ الا... جونگ کوک:ساناااااااا(داد)چند بار بهت بگم بهم نگو کوکی؟میفهمی؟
قراری هم در کار نیست فهمیدی؟دیگه کات میکنیم. میدونم شوک بزرگی برات بود ولی من بهت هیچ احساسی ندارم و یکی دیگه هم دوست دارم. سانا:چچچچ... چچچی... چی؟یییی... یکی... دیگه؟امکان نداره!!!نهههه جونگ کوک:ببخشید من نمیتونم الان درکت کنم؛ کارم دارم پس خداحافظ!!! گوشی رو قطع کردم و وارد اتاق شدم .بیدار شده بود و نشسته بود روی تخت. الان وقتشه.رفتم جلو، از روی تخت پایین اومد و روبه روم ایستاد. من:ببخشید میتونم شما رو آیریس صدا کنم؟ آیریس :بله! من:آیریس من میخوام باهات درباره ی موضوعی صحبت کنم. آیریس: من؟
من:بله... راستش... برام خیلی سخته که بگمش... من... من... من به شما علاقه دارم.آیریس:چیییییییی؟...😱😱😱😱😱منننننننن؟فک کنم اشتباهی شده. من:نه هیچ اشتباهی نشده... من بهت علاقه دارم.دستام رو روی شونش قرارش دادم و گفتم: خواهش میکنم من رو به عنوان دوست پسرت بپذیر. که یکدفعه عصبانی شد و گفت:هیییی با هر کی میخوای این شوخی رو کنی بکن، من جمبه ی این جور شوخیا رو ندارم. منم عصبانی شدم و برای اثباتش لبام رو روی لباش کوبوندم.شوک شد. حتی پلک هم نمی زد. اما من با آرامش چشمام رو بستم و بعد از ۱دقیقه لبام رو از روی لباش برداشتم. تا برداشتم دستش رو روی لباش قرار داد و رفت عقب. برای اینکه کمی به خودش بیاد از اتاق بیرون رفتم.
من:
از اتاق رفت بیرون. وایییییییی خدااااااا جووووونننننننن... باور نمیشد. اون من بوسید. باید پوزش رو به دوستام میدادم. نه... اینجوری لو میره. کلی خندیدم و خل و چل بازی در آوردم. مثلا دستام رو تو هوا تکون میدادن، موهام رو میکشیدم و... (مثل خودم😂😂😂😂)
#جذاب
الان،امروز باید بهش اعتراف کنم... ولی... نه اعتراف نمیکنم... بذار اول یه زنگ به سانا بزنم...
جونگ کوک:سلام سانا خوبی؟ سانا:کوکیییییی جونممممم خوبی عزیزم؟ چیه میخوای بریم سر قرار؟ الا... جونگ کوک:ساناااااااا(داد)چند بار بهت بگم بهم نگو کوکی؟میفهمی؟
قراری هم در کار نیست فهمیدی؟دیگه کات میکنیم. میدونم شوک بزرگی برات بود ولی من بهت هیچ احساسی ندارم و یکی دیگه هم دوست دارم. سانا:چچچچ... چچچی... چی؟یییی... یکی... دیگه؟امکان نداره!!!نهههه جونگ کوک:ببخشید من نمیتونم الان درکت کنم؛ کارم دارم پس خداحافظ!!! گوشی رو قطع کردم و وارد اتاق شدم .بیدار شده بود و نشسته بود روی تخت. الان وقتشه.رفتم جلو، از روی تخت پایین اومد و روبه روم ایستاد. من:ببخشید میتونم شما رو آیریس صدا کنم؟ آیریس :بله! من:آیریس من میخوام باهات درباره ی موضوعی صحبت کنم. آیریس: من؟
من:بله... راستش... برام خیلی سخته که بگمش... من... من... من به شما علاقه دارم.آیریس:چیییییییی؟...😱😱😱😱😱منننننننن؟فک کنم اشتباهی شده. من:نه هیچ اشتباهی نشده... من بهت علاقه دارم.دستام رو روی شونش قرارش دادم و گفتم: خواهش میکنم من رو به عنوان دوست پسرت بپذیر. که یکدفعه عصبانی شد و گفت:هیییی با هر کی میخوای این شوخی رو کنی بکن، من جمبه ی این جور شوخیا رو ندارم. منم عصبانی شدم و برای اثباتش لبام رو روی لباش کوبوندم.شوک شد. حتی پلک هم نمی زد. اما من با آرامش چشمام رو بستم و بعد از ۱دقیقه لبام رو از روی لباش برداشتم. تا برداشتم دستش رو روی لباش قرار داد و رفت عقب. برای اینکه کمی به خودش بیاد از اتاق بیرون رفتم.
من:
از اتاق رفت بیرون. وایییییییی خدااااااا جووووونننننننن... باور نمیشد. اون من بوسید. باید پوزش رو به دوستام میدادم. نه... اینجوری لو میره. کلی خندیدم و خل و چل بازی در آوردم. مثلا دستام رو تو هوا تکون میدادن، موهام رو میکشیدم و... (مثل خودم😂😂😂😂)
#جذاب
۹.۲k
۱۷ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.