فیک That's everything to me🧚🏻♀️🤍پارت³
میریا « صبح از خواب بیدا شدم و صبحانه رو آماده کردم و رفتم توی اتاق میا.....خیلی آروم خوابیده بود....میا جان...پاشو دخترم.... میاااااااا
میا « یاخدا... چی شده مامان....
میریا « پاشو داره دیر میشه....
میا « آهان ببخشید......بلند شدم و دست و صورتم رو شستم و رفتم صبحانه رو خوردم.....دست درد نکنه مامانیییی....من برم آماده شم...اما یه کم عجیب بود برام چون مامان هیچ وقت منو با خودش نمیبرد.....دست از فکر کردن کشیدم و کمد لباس هامو باز کردم.....توی این چهار سال مامانم حسابی پس انداز کرده بود و وضع مالیمون تقریبا خوب بود....برای همین کمدم پر لباس بود•-•خب......کدومو انتخاب کنم.....یه لباس کالباسی با شلوارک جین آبی پوشیدم و کلاه کالباسیم رو برداشتم....براوو....
میریا « به به دختر خوشتیپم.....بیا بریم......
تهیونگ « خیلی دلم میخواست قیافه اون دختر وقتی میفمهمه دیروز بهش راست گفتم چی بود.....پاشدم و رفتم یه نگاهی به لباس هام کردم...امروز روز تعطیل بود و پدر و مادرم هم خونه بودن....پس باید مرتب باشم یه لباس مشکی و شلوار کرمی پوشیدم و رفتم پایین....
میریا « وقتی رسیدیم از ماشین پیاده شدیم و رفتیم توی عمارت.....وقتی رفتیم داخل خانواده آقای کیم پایین نشسته بودن.....آممم میا حواست رو جمع کن.....ایشون جناب کیم....و.....
راوی « میریا کل خانواده کیم رو به میا معرفی کرد و اون فهمید پسری که دیروز دیده واقعا پسر صاحب عمارت بوده و حسابی توی دلش به خاطر این دقت پایینش به خودت حرف زده بود.....
میا « خطای 404.......بدبخت شدم....
تهیونگ « نشسته بودیم توی سالن اصلی و داشتیم صحبت میکردیم که خانم هانگ و دختر رئیس جمهور تشریع اوردن...خانم هانگ مثل خانم چو همون آجوما احترام زیادی اینجا داشت....از سر جام بلند شدم و احترام کوتاهی گذاشتم....
میریا « وقتتون بخیر جناب کیم
داهیون ( پدر تهیونگ)« متشکرم خانم هانگ.....و چشمم به دختر زیبایی که کنارش بود اوفتاد.....این بانوی جوان احتمالا دخترتون هستن درسته؟
میریا « بله جناب کیم
ماریا ( مادر تهیونگ)« سلام خانم هانگ.... چه دختر زیبایی دارین
میریا « متشکرم....لطف دارید....
میا « توی این مدت فقط با تعجب به پسر آقای کیم نگاه میکردم.....به خودم اومدم و تعظیم کوتاهی کردم....هانگ میا هستم....خوشبختم
تهیونگ « لبخند مستطیلی زدم و گفتم « بنده قبلا ایشون رو ملاقات کردم.....دستم رو به سمت دراز کردم....خوشبختم دختر رئیس جمهور....
میا « لبخندی زورکی زدم....( توی دلم) ایشالله بری زیر تریلی....الان اگه بگه چی بهش گفتم نصفم میکنن....ای خدااااا
ماریا « اوه چه جالب....
خب لباس تهیونگ...( تهیونگ رو 14 ساله تصور کنید🙂🤏🏻ببخشید عکس لباس پسرونه پیدا نکردم.....
لباس میا...
مادر تهیونگــ... ماریا
مادر میا....میریا
پدر تهیونگ..داهیون
میا « یاخدا... چی شده مامان....
میریا « پاشو داره دیر میشه....
میا « آهان ببخشید......بلند شدم و دست و صورتم رو شستم و رفتم صبحانه رو خوردم.....دست درد نکنه مامانیییی....من برم آماده شم...اما یه کم عجیب بود برام چون مامان هیچ وقت منو با خودش نمیبرد.....دست از فکر کردن کشیدم و کمد لباس هامو باز کردم.....توی این چهار سال مامانم حسابی پس انداز کرده بود و وضع مالیمون تقریبا خوب بود....برای همین کمدم پر لباس بود•-•خب......کدومو انتخاب کنم.....یه لباس کالباسی با شلوارک جین آبی پوشیدم و کلاه کالباسیم رو برداشتم....براوو....
میریا « به به دختر خوشتیپم.....بیا بریم......
تهیونگ « خیلی دلم میخواست قیافه اون دختر وقتی میفمهمه دیروز بهش راست گفتم چی بود.....پاشدم و رفتم یه نگاهی به لباس هام کردم...امروز روز تعطیل بود و پدر و مادرم هم خونه بودن....پس باید مرتب باشم یه لباس مشکی و شلوار کرمی پوشیدم و رفتم پایین....
میریا « وقتی رسیدیم از ماشین پیاده شدیم و رفتیم توی عمارت.....وقتی رفتیم داخل خانواده آقای کیم پایین نشسته بودن.....آممم میا حواست رو جمع کن.....ایشون جناب کیم....و.....
راوی « میریا کل خانواده کیم رو به میا معرفی کرد و اون فهمید پسری که دیروز دیده واقعا پسر صاحب عمارت بوده و حسابی توی دلش به خاطر این دقت پایینش به خودت حرف زده بود.....
میا « خطای 404.......بدبخت شدم....
تهیونگ « نشسته بودیم توی سالن اصلی و داشتیم صحبت میکردیم که خانم هانگ و دختر رئیس جمهور تشریع اوردن...خانم هانگ مثل خانم چو همون آجوما احترام زیادی اینجا داشت....از سر جام بلند شدم و احترام کوتاهی گذاشتم....
میریا « وقتتون بخیر جناب کیم
داهیون ( پدر تهیونگ)« متشکرم خانم هانگ.....و چشمم به دختر زیبایی که کنارش بود اوفتاد.....این بانوی جوان احتمالا دخترتون هستن درسته؟
میریا « بله جناب کیم
ماریا ( مادر تهیونگ)« سلام خانم هانگ.... چه دختر زیبایی دارین
میریا « متشکرم....لطف دارید....
میا « توی این مدت فقط با تعجب به پسر آقای کیم نگاه میکردم.....به خودم اومدم و تعظیم کوتاهی کردم....هانگ میا هستم....خوشبختم
تهیونگ « لبخند مستطیلی زدم و گفتم « بنده قبلا ایشون رو ملاقات کردم.....دستم رو به سمت دراز کردم....خوشبختم دختر رئیس جمهور....
میا « لبخندی زورکی زدم....( توی دلم) ایشالله بری زیر تریلی....الان اگه بگه چی بهش گفتم نصفم میکنن....ای خدااااا
ماریا « اوه چه جالب....
خب لباس تهیونگ...( تهیونگ رو 14 ساله تصور کنید🙂🤏🏻ببخشید عکس لباس پسرونه پیدا نکردم.....
لباس میا...
مادر تهیونگــ... ماریا
مادر میا....میریا
پدر تهیونگ..داهیون
۹۱.۹k
۲۶ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.