maide of the mansion
یونجی اون لحظه به عنوان یه مادر سومینو درک کرد غمشو حس کرد فهمید که سومین چقدر شکسته سومین رو به یونجی کرد و گفت: چند لحظه پیش میخواستم تو هم حسش کنی از دست دادن بچتو حس کنی توی جوشندت قرص سقط ریختم اما.....بعدش
وقتی فکر کردم دیدم حق هیچ کس نیست که این درد رو حس کنه هیچ کس نباید تجربش کنه پشیمون شدم و برات جوشونده دیگه ای اوردم سومین روی زمین روی دو زانو جلوی یونجی نشست و گفت خواهش میکنم کمکم کن انتقام بچمو بگیرم!! از جونگ کوک جدا نشو اونم فقط بخاطر بچمون کنارمه چون حس میکنه مرگ بچمون بخاطر اونه ازش جدا نشو بجاش قلبشو اسیر کن! یونجی تو بخاطر بچتم که شده باید قوی بمونی نباید ضعیف باشی خانواده جئون چند سال پیش نابود شد و فرقه یه ظلم بهشون اضافه شد اونا حتی شاید جون بچه تو رو بگیرن یونجی بعد از شنیدن حرف های سومین سومینو بخشید درکش کرد بهش قول داد بهش کمک کنه سومین هم گفت بهش کمک میکنه تا جونگ کوک ه واقعی رو پیدا کنه تهیونگ و یونجی داشتن برمیگشتن عمارت جئون یونجی متوجه رفتار تند صبحش با جونگ کوک شد ذهنش داشت دیوونش میکرد ترس از اینکه بچشو از دست بده و ترس از اینکه جونگ کوک همینطوری جلوی چشماش نابود بشه سرشو به صندلی تکیه داد چشماشو بست اهی از سر بی حالی کشید تصمیم گرفت بره عمارت و منتظر بمونه تا جونگ کوک بیاد دنبالش سومین رو بخشیده بود ولی هنوز دلش از جونگ کوک پر بود وقتی رسیدن
تهیونگ رفت شرکت یونجی هم پیاده شد
یونجی تصمیم گرفته بود جئون جونگ کوک واقعی رو پیدا کنه و بیدارش کنه هر چند سنگایی جلوی رو برو شدن
یونجی و جونگ کوک واقعی بود ولی نباید تسلیم میشد به خودش اعتماد داشت میدونست که میتونه موفق بشه میدونست که اگه چیزی بخواد به راحتی به دستش میاره به سمت عمارت قدم برداشت وقتی به در عمارت رسید انرژی منفی بزرگی رو حس کرد یونجی باید می کیونگ و یونجو رو هم از این جهنم نجات میداد خیلی سخت بود ولی غیر ممکن نبود یونجی قرار بود فقط چند ماه نقش یه عروس نمونه رو بازی کنه
وارد عمارت شد و گفت بچرخ تا بچرخیم!!
وقتی فکر کردم دیدم حق هیچ کس نیست که این درد رو حس کنه هیچ کس نباید تجربش کنه پشیمون شدم و برات جوشونده دیگه ای اوردم سومین روی زمین روی دو زانو جلوی یونجی نشست و گفت خواهش میکنم کمکم کن انتقام بچمو بگیرم!! از جونگ کوک جدا نشو اونم فقط بخاطر بچمون کنارمه چون حس میکنه مرگ بچمون بخاطر اونه ازش جدا نشو بجاش قلبشو اسیر کن! یونجی تو بخاطر بچتم که شده باید قوی بمونی نباید ضعیف باشی خانواده جئون چند سال پیش نابود شد و فرقه یه ظلم بهشون اضافه شد اونا حتی شاید جون بچه تو رو بگیرن یونجی بعد از شنیدن حرف های سومین سومینو بخشید درکش کرد بهش قول داد بهش کمک کنه سومین هم گفت بهش کمک میکنه تا جونگ کوک ه واقعی رو پیدا کنه تهیونگ و یونجی داشتن برمیگشتن عمارت جئون یونجی متوجه رفتار تند صبحش با جونگ کوک شد ذهنش داشت دیوونش میکرد ترس از اینکه بچشو از دست بده و ترس از اینکه جونگ کوک همینطوری جلوی چشماش نابود بشه سرشو به صندلی تکیه داد چشماشو بست اهی از سر بی حالی کشید تصمیم گرفت بره عمارت و منتظر بمونه تا جونگ کوک بیاد دنبالش سومین رو بخشیده بود ولی هنوز دلش از جونگ کوک پر بود وقتی رسیدن
تهیونگ رفت شرکت یونجی هم پیاده شد
یونجی تصمیم گرفته بود جئون جونگ کوک واقعی رو پیدا کنه و بیدارش کنه هر چند سنگایی جلوی رو برو شدن
یونجی و جونگ کوک واقعی بود ولی نباید تسلیم میشد به خودش اعتماد داشت میدونست که میتونه موفق بشه میدونست که اگه چیزی بخواد به راحتی به دستش میاره به سمت عمارت قدم برداشت وقتی به در عمارت رسید انرژی منفی بزرگی رو حس کرد یونجی باید می کیونگ و یونجو رو هم از این جهنم نجات میداد خیلی سخت بود ولی غیر ممکن نبود یونجی قرار بود فقط چند ماه نقش یه عروس نمونه رو بازی کنه
وارد عمارت شد و گفت بچرخ تا بچرخیم!!
۹.۸k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.