پارت9 داستان بعد تصادف ❤️🫂
ولی جونگکوک دوهی رو یادش نمی اومد
جونگکوک: شما کی هستین
دوهی: چی
دکتر حافظه ۵ سال اخیرش پاک شده
دوهی: نه نمیشه همش بخاطر منه اگه کلاهشو به من نمیداد اینطوری نمیشد
دوهی زد زیر گریه
جونگکوک: لطفا از اتاق من برید بیرون خانم
همه اعضا رفتن کنار کوک
نامجون: جونگکوک دوهی رو نمیشناسی
جونگکوک: دوهی کیه اصلا
تهیونگ بورام رو آورد پیشش ولی یادش نمی اومد
دوهی: جونگکوک منم عشقت مامان بچت
جونگکوک: چی زدی یارو من تورو نمیشناسم
دوهی: چرا فکر میکنم دنیا رو سرم آوار شده اگه چرا باید اینطوری میشد
دوهی نا امید برگشت خونه
چند روز بعد.....
جونگکوک از بیمارستان مرخص شد وقتی اومد دوهی بغلش کرد
جونگکوک: ولم کن
دوهی: میشه مث سابق شی نگا آدما تو این عکس ماییم
جونگکوک: من بهت هیچ علاقه ای ندارم
دوهی کارش شده بود گریه
دوهی: جونگکوک میشه بازم با هم حرف بزنیم
من انقدر که تو فراموشم کنی قوی نیستم
جونگکوک: من ترو یادم نمیاد حسی بهت ندارم
دوهی: من دوست دارم کاری میکنم دوباره عاشقم شی
صبح شد دوهی مشغول تميز کاری بود
دوهی: برم بالا این قفسه هارو تمیز کنم
دوهی رفت بالا ولی افتاد یهو جونگکوک دوهی رو گرفت
دوهی لب جونگکوک رو بوسید
فکر جونگکوک: چرا داره قلبم تند تند میزنه
دوهی گفت: میدونستم نجاتم میدی
جونگکوک دوهی رو انداخت زمین
دوهی: دردم گرفت خوووو
جونگکوک: خواستم خوبی کنم چه فکرایی که نکردی
دوهی: شوهرم
جونگکوک: منم شوهرم صدا نزن
دوهی: تو شوهر منی دیگه
جونگکوک سرشو نزدیک دوهی آورد بهش گفت
برو دکتر تو مریضی
دوهی نا امید شده بود رفت کنار بالکن خونه گفت
اگه تو منو یادت نیاد من خودمو میندازم پایین
جونگکوک بدون اینکه کاری انجام بده نگاهش میکرد
دوهی: جونگکوک لطفا منو یادت خودت بیار وگرنه خودمو پرت میکنم پایین
جونگکوک: نکن این کار رو خل شدی بیا پایین
دوهی خودشو انداخت پایین ولی یه اتفاقی افتاد....:)
من کرم دارم بازم جای حساس تمومش کردم:)🤣🪱
جونگکوک: شما کی هستین
دوهی: چی
دکتر حافظه ۵ سال اخیرش پاک شده
دوهی: نه نمیشه همش بخاطر منه اگه کلاهشو به من نمیداد اینطوری نمیشد
دوهی زد زیر گریه
جونگکوک: لطفا از اتاق من برید بیرون خانم
همه اعضا رفتن کنار کوک
نامجون: جونگکوک دوهی رو نمیشناسی
جونگکوک: دوهی کیه اصلا
تهیونگ بورام رو آورد پیشش ولی یادش نمی اومد
دوهی: جونگکوک منم عشقت مامان بچت
جونگکوک: چی زدی یارو من تورو نمیشناسم
دوهی: چرا فکر میکنم دنیا رو سرم آوار شده اگه چرا باید اینطوری میشد
دوهی نا امید برگشت خونه
چند روز بعد.....
جونگکوک از بیمارستان مرخص شد وقتی اومد دوهی بغلش کرد
جونگکوک: ولم کن
دوهی: میشه مث سابق شی نگا آدما تو این عکس ماییم
جونگکوک: من بهت هیچ علاقه ای ندارم
دوهی کارش شده بود گریه
دوهی: جونگکوک میشه بازم با هم حرف بزنیم
من انقدر که تو فراموشم کنی قوی نیستم
جونگکوک: من ترو یادم نمیاد حسی بهت ندارم
دوهی: من دوست دارم کاری میکنم دوباره عاشقم شی
صبح شد دوهی مشغول تميز کاری بود
دوهی: برم بالا این قفسه هارو تمیز کنم
دوهی رفت بالا ولی افتاد یهو جونگکوک دوهی رو گرفت
دوهی لب جونگکوک رو بوسید
فکر جونگکوک: چرا داره قلبم تند تند میزنه
دوهی گفت: میدونستم نجاتم میدی
جونگکوک دوهی رو انداخت زمین
دوهی: دردم گرفت خوووو
جونگکوک: خواستم خوبی کنم چه فکرایی که نکردی
دوهی: شوهرم
جونگکوک: منم شوهرم صدا نزن
دوهی: تو شوهر منی دیگه
جونگکوک سرشو نزدیک دوهی آورد بهش گفت
برو دکتر تو مریضی
دوهی نا امید شده بود رفت کنار بالکن خونه گفت
اگه تو منو یادت نیاد من خودمو میندازم پایین
جونگکوک بدون اینکه کاری انجام بده نگاهش میکرد
دوهی: جونگکوک لطفا منو یادت خودت بیار وگرنه خودمو پرت میکنم پایین
جونگکوک: نکن این کار رو خل شدی بیا پایین
دوهی خودشو انداخت پایین ولی یه اتفاقی افتاد....:)
من کرم دارم بازم جای حساس تمومش کردم:)🤣🪱
۱۱.۴k
۱۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.