P32
کوک:مگه لباسای من چش...
با دیدن خودم توی آینه نصف حرفمو قورت دادم من چرا این ریختی شدم یه نگا ب لباسای اونا انداختم اونا هم مث من بودن دیشب چ اتفاقی افتاد
یونجی:چش نیس
کوک:چرا مارو شبیه دلغک کردی
هایون:(جیغ)این چیه تو تن من اه
یونجی:بشینین تا بهتون بگم
ویو یونجی
واقا هیچی یادشون نیس
یونجی:خب دیشب...
فلش بک ب دیشب
دینگ دینگ اههه این کیه این موقع شب زنگ میزنه گوشی رو برداشتم نگاهی ب صحفه روی گوشی انداختم جئون زنگ میزنه جواب دادم
یونجی:چیه این موقع شب
کوک:لی یونجی تو بازداشتی(حالت مستی)
یونجی:تو چی میگی
کوک:ب جرم قتل دزدی بازداشتی
یونجی:من چی رو دزدیدم
کوک:کاندوم منو
یونجی:تو الکل مصرف کردی
هایون:نخیررررر
یونجی:هایون الان تو پیش کوک هستی
هایون:اره
کوک:نه من توی فضام
یونجی:هرجا هستین بمونین الان میام
کوک:نه نه تو نیا من میام
یونجی:کوک شما الان کجایین
کوک:بار...............
یونجی:الان میام
قط کردم ساعت سه بود خدایا پاشدم یه لباس گرم پوشیدم و رفتم بیرون ماشین رو برداشتم ب سمت بار حرکت کردم بعد ۱۵ مین رسیدم اون دوتا جلوی در نشسته بودن دقیقا نمیدونم چیکار میکردن از ماشین پیاده شدم و رفتم بالا سرشون
یونجی:پاشید زود باید بریم
هایون:من نمیام
یونجی:کوک پاشو
از جاش پاشد اما هایون هنوز نشسته بود دستشو گرفتمو بردم توی ماشین کوک هم نشست کنارش
بقیشو بعدا میزارم حالم زیاد خش نیس
با دیدن خودم توی آینه نصف حرفمو قورت دادم من چرا این ریختی شدم یه نگا ب لباسای اونا انداختم اونا هم مث من بودن دیشب چ اتفاقی افتاد
یونجی:چش نیس
کوک:چرا مارو شبیه دلغک کردی
هایون:(جیغ)این چیه تو تن من اه
یونجی:بشینین تا بهتون بگم
ویو یونجی
واقا هیچی یادشون نیس
یونجی:خب دیشب...
فلش بک ب دیشب
دینگ دینگ اههه این کیه این موقع شب زنگ میزنه گوشی رو برداشتم نگاهی ب صحفه روی گوشی انداختم جئون زنگ میزنه جواب دادم
یونجی:چیه این موقع شب
کوک:لی یونجی تو بازداشتی(حالت مستی)
یونجی:تو چی میگی
کوک:ب جرم قتل دزدی بازداشتی
یونجی:من چی رو دزدیدم
کوک:کاندوم منو
یونجی:تو الکل مصرف کردی
هایون:نخیررررر
یونجی:هایون الان تو پیش کوک هستی
هایون:اره
کوک:نه من توی فضام
یونجی:هرجا هستین بمونین الان میام
کوک:نه نه تو نیا من میام
یونجی:کوک شما الان کجایین
کوک:بار...............
یونجی:الان میام
قط کردم ساعت سه بود خدایا پاشدم یه لباس گرم پوشیدم و رفتم بیرون ماشین رو برداشتم ب سمت بار حرکت کردم بعد ۱۵ مین رسیدم اون دوتا جلوی در نشسته بودن دقیقا نمیدونم چیکار میکردن از ماشین پیاده شدم و رفتم بالا سرشون
یونجی:پاشید زود باید بریم
هایون:من نمیام
یونجی:کوک پاشو
از جاش پاشد اما هایون هنوز نشسته بود دستشو گرفتمو بردم توی ماشین کوک هم نشست کنارش
بقیشو بعدا میزارم حالم زیاد خش نیس
۳.۲k
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.