۲ پارتی آکوتاگاوا پارت ۲
از زبان آیا
موری اوگای ؟ تا حالا اسمش رو نشنیدم ولی ملحق شدن به مافیا به نظر جالب میاد 😌 لباسام رو عوض کردم و به مافیا رفتم بالاخره رسیدم وای چقدر بزرگه ! رفتم جلوی در یه پسره با موهای نارنجی و قد کوتاه رو دیدم . چویا : چیه ؟ به چی نگا می کنی دراز بلوبری ؟ ( جالبه آیا ی ما هم لقب پیدا کرد 😐 ) آیا : چی میگی کوتوله ؟ چرا تو انقدر بی ادبی ؟ چویا : تو کی هستی و اینجا چی می خوای ؟ آیا : من آیا آکاشی هستم و اومدم برای ملحق شدن به مافیا و اتفاقا رئیستون ازم درخواست کرده 😒 اون پسره چشماش گرد شد و گفت : پس تو همون دختره هستی که موری سان دربارش بهم گفته بود . دستم رو گرفت و برد داخل . آیا : هی ، هویج داری منو کجا می بری ؟😰 چویا : دفتر موری سان . بالاخره رسیدیم و دستم رو ول کرد . موری : سلام خانم آیا آکاشی بفرماید . دیگه کلی کاغذ بازی و سوال و ایناها ازم کردن که بالاخره اجازه دادن بیام تو مافیا . داشتم به سمت اتاقم می رفتم که آکوتاگاوا و گین رو دیدم که بدون تفاوت داشتن رد میشدن . آیا : آکوتاگاوا ، گین 😊 گین و آکوتاگاوا برگشتن گین یه لبخند زد که خیلی از پشت ماسکش معلوم نبود ولی آکو داشت با یه نگاه ترسناکی نگاهم می کرد ، مشکلش با من چیه ؟ بعد چند ثانیه بهم حمله کرد ولی گین گرفتش و آسیبی بهم نزد . آیا : تو چت شده آکوتاگاوا ؟ 😢 آکوتاگاوا : دختره ی عوضی میکشمت . برای اینکه بیشتر نشنوم سریع از اونجا دور شدم * پرش زمانی به عصر * موری سان یه ماموریت به من و آکوتاگاوا داده بود ، اومدم پیشش که باهم بریم . آکوتاگاوا : سعی کن تو دست و پام نباشی . دیگه نمی تونستم بعد اونکار هاش لبخند بزنم پس فقط یه اوهوم گفتم و بعدش راه افتادیم * ۱ ، ۲ ساعت بعد در مبارزه * آکوتاگاوا ، اون مرده ، داره چیکار میکنه ؟ چرا بهش اسلحه گرفته ؟ 😱 دوان دوان به سمتش رفتم چون مرده پشتش بود آکو اصلا حواسش بهش نبود نمی زارم بمیره ولی از مهبتم هم زیاد استفاده کردم اگه خطایی کنم اینجا میره رو هوا پس فقط یه راه دارم . مرده تیر رو شلیک کرد آکوتاگاوا با صدای تیر گوش به زنگ شد و برگشت ولی تا برگشت ..
از زبان آکوتاگاوا
دیدم که تیر به مغز آیا خورده و داره همونطور خونریزی میکنه سریع گرفتمش و نشستم . آکوتاگاوا : آیا 😢 آیا : آکوتاگاوا دوستت دارم 😊 آکوتاگاوا : الان وقت این حرفاست ؟! از چشمام اشک میریخت. آکوتاگاوا : م منم دوستت دارم و سرم رو انداختم پایین . چشم های آیا گرد شد و یه لبخند کیوت زد . ادامه دادم : من هیچوقت نمی خواستم تو بمیری ، وقتی گفتم دلیل کابوسای هر شبم تو بودی به این دلیل بود که هر شب خواب مرگت رو می دیدم و بدنم می لرزید ، وقتی گفتم از افکار، سرکوبم کردی واسه این بود که نمی تونستم یک ثانیه بهت فکر نکنم آخه من ، دوستت دارم
موری اوگای ؟ تا حالا اسمش رو نشنیدم ولی ملحق شدن به مافیا به نظر جالب میاد 😌 لباسام رو عوض کردم و به مافیا رفتم بالاخره رسیدم وای چقدر بزرگه ! رفتم جلوی در یه پسره با موهای نارنجی و قد کوتاه رو دیدم . چویا : چیه ؟ به چی نگا می کنی دراز بلوبری ؟ ( جالبه آیا ی ما هم لقب پیدا کرد 😐 ) آیا : چی میگی کوتوله ؟ چرا تو انقدر بی ادبی ؟ چویا : تو کی هستی و اینجا چی می خوای ؟ آیا : من آیا آکاشی هستم و اومدم برای ملحق شدن به مافیا و اتفاقا رئیستون ازم درخواست کرده 😒 اون پسره چشماش گرد شد و گفت : پس تو همون دختره هستی که موری سان دربارش بهم گفته بود . دستم رو گرفت و برد داخل . آیا : هی ، هویج داری منو کجا می بری ؟😰 چویا : دفتر موری سان . بالاخره رسیدیم و دستم رو ول کرد . موری : سلام خانم آیا آکاشی بفرماید . دیگه کلی کاغذ بازی و سوال و ایناها ازم کردن که بالاخره اجازه دادن بیام تو مافیا . داشتم به سمت اتاقم می رفتم که آکوتاگاوا و گین رو دیدم که بدون تفاوت داشتن رد میشدن . آیا : آکوتاگاوا ، گین 😊 گین و آکوتاگاوا برگشتن گین یه لبخند زد که خیلی از پشت ماسکش معلوم نبود ولی آکو داشت با یه نگاه ترسناکی نگاهم می کرد ، مشکلش با من چیه ؟ بعد چند ثانیه بهم حمله کرد ولی گین گرفتش و آسیبی بهم نزد . آیا : تو چت شده آکوتاگاوا ؟ 😢 آکوتاگاوا : دختره ی عوضی میکشمت . برای اینکه بیشتر نشنوم سریع از اونجا دور شدم * پرش زمانی به عصر * موری سان یه ماموریت به من و آکوتاگاوا داده بود ، اومدم پیشش که باهم بریم . آکوتاگاوا : سعی کن تو دست و پام نباشی . دیگه نمی تونستم بعد اونکار هاش لبخند بزنم پس فقط یه اوهوم گفتم و بعدش راه افتادیم * ۱ ، ۲ ساعت بعد در مبارزه * آکوتاگاوا ، اون مرده ، داره چیکار میکنه ؟ چرا بهش اسلحه گرفته ؟ 😱 دوان دوان به سمتش رفتم چون مرده پشتش بود آکو اصلا حواسش بهش نبود نمی زارم بمیره ولی از مهبتم هم زیاد استفاده کردم اگه خطایی کنم اینجا میره رو هوا پس فقط یه راه دارم . مرده تیر رو شلیک کرد آکوتاگاوا با صدای تیر گوش به زنگ شد و برگشت ولی تا برگشت ..
از زبان آکوتاگاوا
دیدم که تیر به مغز آیا خورده و داره همونطور خونریزی میکنه سریع گرفتمش و نشستم . آکوتاگاوا : آیا 😢 آیا : آکوتاگاوا دوستت دارم 😊 آکوتاگاوا : الان وقت این حرفاست ؟! از چشمام اشک میریخت. آکوتاگاوا : م منم دوستت دارم و سرم رو انداختم پایین . چشم های آیا گرد شد و یه لبخند کیوت زد . ادامه دادم : من هیچوقت نمی خواستم تو بمیری ، وقتی گفتم دلیل کابوسای هر شبم تو بودی به این دلیل بود که هر شب خواب مرگت رو می دیدم و بدنم می لرزید ، وقتی گفتم از افکار، سرکوبم کردی واسه این بود که نمی تونستم یک ثانیه بهت فکر نکنم آخه من ، دوستت دارم
۲.۷k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.