رمان تاریکی پارت ☆۲
که وقتی وارد کولبه شدیم یه ادم با یه چهره ی پوشیده انقار ماسک زده بودو با چراغ گهوه ای که داشت به سمت ما گرفتو هعی روشن خاموش میکرد که همون لحظه یه چاقو رو توی دستاش دیدیم و دیدیم که داره اروم اروم میاد به سمت ما و یهو با سرعت به سمتمون اومدو برادرم گفت بدو بریمممم هردومون بدو رفتیم که.........
۲.۰k
۱۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.