عاشق پسر عموم شدم پارت17
ویو کوک
صبح ساعت شیش بیدار شدم ا.ت توی بغلم مث بچه هاخوابیده بود دلم میخواست بخورمش از لباش یه م*ک گرفتم برای اینکه بقیه نفهمن زود لباس هامو پوشیدم و رفتم توی اتاقم اونجا روی تخت دراز کشیدم که با یاد اوری دیشب خنده ای روی لبم اومد اون دختر عالیه همیشه منو به اوج میرسونه دیگه از فکر اومم بیرون رفتم دوباره یه دوش گرفتم اومدم بیرون دیدم ساعت 7 یعنی اینقد توی فکر ا.ت بودم که زمان از دستم در رفت اوفففف زود کوتو شلوار مو پوشیدم و بعد حالت دادن موهام عطر سردو شیرینمو زدم که هر کسی از بوش دیونه میشد یه یاداشت برای ا.ت نوشتم کنارشم یه مسکن کزاشتم میدونستم که خسته س پس بیدارش نکردم و یاداشت رو گزاشتم روی بالشت کنار سرس و یه بوس به پیشونیش زدم و زود رفتم بیرون وقتی رفتم پاین همه نشسته بودن روی میز
پایان ویو کوک
&کوک پس ا.ت کجاست
_اه پدر بزرگ فک کنم خوابه
=درسته پدر فکر کنم خواب مونده اخه دیشب یکم دیر اومد چون با دوستش بود
&اوهمم
اخرای صبحونه بودن که ا.ت اومد پایین به همه سلام کرد
+سلام ببخشید دیر کردم راستش خواب مونده بودم
&اشکالی نداره بیا بشین دخترم
+بله ممنون (رو به روی کوک نشست)
(کوک با نیشخند داشت نگاش میکرد ا.ت هم یه چشمک لهش زد و مشغول غذا خوردن شد )
&خب بریم /×بله پدر _+بله پدربزرگ
رفتیم سوارشدیم عمو و کوک با هم رفتن و من و پدر و پدر بزرگ باهم معلوم بود کوک داشت حرص میخورد که باهم نرفتیم
ویو ا.ت
خوابیده بودم وقتی بیدارشدم کوک نبود که متوجه یاداشت روی بالش شدم
(صبح بخیر پرنسس اومیدوارم درد نداشته باشی صبح به خاطر بقیه زود بیدار شدم پس زود رفتم اتاقم وقتی پاشدی صبحونه مقوی بخور ...کوک تو)
+ای دیونه
پاشدم درد داشتم اما چون دیشب کوک شکمممو ماساژ داد زیاد نیست و فقط مسکن و خوردم و یه دوش 10 مینی گرفتم اومدم یا ارایش لایت کردم و یه لباس ست لی ابی پوشیدم(عکسشو میزارم)بعد عطرمو زدم و رفتم پایین )
پایان ویو ا.ت
(توی ماشین)+پدرر بزرگ راستش میخواستم باهاتون حرف بزنم
&میشنوم دخترم
+خب میدونید که من توی پاریس کار دارم و هنوز دفترم که اونجاست رو جم نکردم پس میخواستم دوباره برم و برگردم
&یعنی میخوای بری پاریس دوباره میدونی کا اخرین بار که رفتی 4سال طول کشید برگردی +اما پدر بزر من الان دوهفته س اومدم اگه برنگردم و به کارا نرسم مشتری هامو از دست میدم
&خب من چند نفرو میفرستم که همه چی رو برات جمع و انتقال بدن
+باشه پس من با دوستم هماهنگی میکنم
&خوبه
رسیدیم شرکت همه رفتیم توی اتاقامون امروز میا رو ندیدم از یکی از کار مندا پرسیدم که گفتن اقای جونگ کوک اخراجشون کرده خوشحال شدم اون دخختره نچسپ بعد رفتم تو اتاقم و به امیلی زنگ زدم
+سلام امیلی خوبی
*اه ا.ت دختر چرا بر نگشتی
+اه ببخشید دیگه نمیتونم برگردم پدر بزرگم میگه باید اینجا کار کنم بخاطر همین دفطرم و انتقال میدم اینج
*چییی واقعا دختر پس مشتریای اینجا چی من چی نامرد
+خب میتونیم از اینجا براشون طرح هارو بفرستیم توم اگه دوس داشته باشی میطونی اینجا طوی شرکت پدر بزرگم منشی من شی تازه پولش بییشتره
*اخه من که زبونتون رو بلد نیستم
+خب یاد میگیری یا انگایسی بحرف
*اوکی قانع شدم حالا چطور اینا رو انتقال بدیم
+خب پدر بزرگم چند نفرو میفرسته تو هم با اونا برگرد اوکی
*باشه ...پس فعلا عزیزم +بای
بعد مکالمهم با امیلی گفتم برم یه سر به کوک بزنم که دیدم مشغول پرونده هاس
+اجازه هس _پرنسس بیا ببینم (به پاش اشاره کرد)
+ممکنه یکی بیاد _کسی نمیاد بیا اینجا
+(رفتم روی پاهاش نشستم دستشو روی کمرم گزاشت و سرشو تو گردنم برد و نفس عمیق کشید و یه م*ک زد) کوک بزور جاهای دیشبو پوشوندم نکن
_چرا نشونه های مالکیت منو می پوشونی (اخم)
+هی اگه بقیه ببینن چی میگن اون وقت
_باشه پس میخوام با پدر بزرگ در مورد ازدواج حرف بزنم
+چییی...ولی کوک اخ...
_هیششش همین که گفتم من بیشتر از این منتظر نمیمونم دیگه حرفیم نباشه
+اوکی... خب بهتره دیگه برم تا کسی نیومده
_کی میخواد بیا(همون موقع یکی درزد که زود پاشدم و رفتم روی مبل نشستم )
_بیا تو ، سلام اقای جئون پرونده های فردا رو اوردم
_با شه بزارش اینجا ، بله (گزاشت و رفت بیرون
_کجااا +اتاقم نمیشه که همش پیش تو باشم
_اوکی
+(رفتم از جلوی میز دودستی روی میزش تکیه دادم که اون هم به تبعید از من همین کارو کرد )
+خب میبینمت جناب جئون(نیشخند)
_بله خانوم جئون (نیشخند)
(م*ک عمیقی از لب هم گرفتن و ا.ت رفت بیرون توی اتاق خودش)
صبح ساعت شیش بیدار شدم ا.ت توی بغلم مث بچه هاخوابیده بود دلم میخواست بخورمش از لباش یه م*ک گرفتم برای اینکه بقیه نفهمن زود لباس هامو پوشیدم و رفتم توی اتاقم اونجا روی تخت دراز کشیدم که با یاد اوری دیشب خنده ای روی لبم اومد اون دختر عالیه همیشه منو به اوج میرسونه دیگه از فکر اومم بیرون رفتم دوباره یه دوش گرفتم اومدم بیرون دیدم ساعت 7 یعنی اینقد توی فکر ا.ت بودم که زمان از دستم در رفت اوفففف زود کوتو شلوار مو پوشیدم و بعد حالت دادن موهام عطر سردو شیرینمو زدم که هر کسی از بوش دیونه میشد یه یاداشت برای ا.ت نوشتم کنارشم یه مسکن کزاشتم میدونستم که خسته س پس بیدارش نکردم و یاداشت رو گزاشتم روی بالشت کنار سرس و یه بوس به پیشونیش زدم و زود رفتم بیرون وقتی رفتم پاین همه نشسته بودن روی میز
پایان ویو کوک
&کوک پس ا.ت کجاست
_اه پدر بزرگ فک کنم خوابه
=درسته پدر فکر کنم خواب مونده اخه دیشب یکم دیر اومد چون با دوستش بود
&اوهمم
اخرای صبحونه بودن که ا.ت اومد پایین به همه سلام کرد
+سلام ببخشید دیر کردم راستش خواب مونده بودم
&اشکالی نداره بیا بشین دخترم
+بله ممنون (رو به روی کوک نشست)
(کوک با نیشخند داشت نگاش میکرد ا.ت هم یه چشمک لهش زد و مشغول غذا خوردن شد )
&خب بریم /×بله پدر _+بله پدربزرگ
رفتیم سوارشدیم عمو و کوک با هم رفتن و من و پدر و پدر بزرگ باهم معلوم بود کوک داشت حرص میخورد که باهم نرفتیم
ویو ا.ت
خوابیده بودم وقتی بیدارشدم کوک نبود که متوجه یاداشت روی بالش شدم
(صبح بخیر پرنسس اومیدوارم درد نداشته باشی صبح به خاطر بقیه زود بیدار شدم پس زود رفتم اتاقم وقتی پاشدی صبحونه مقوی بخور ...کوک تو)
+ای دیونه
پاشدم درد داشتم اما چون دیشب کوک شکمممو ماساژ داد زیاد نیست و فقط مسکن و خوردم و یه دوش 10 مینی گرفتم اومدم یا ارایش لایت کردم و یه لباس ست لی ابی پوشیدم(عکسشو میزارم)بعد عطرمو زدم و رفتم پایین )
پایان ویو ا.ت
(توی ماشین)+پدرر بزرگ راستش میخواستم باهاتون حرف بزنم
&میشنوم دخترم
+خب میدونید که من توی پاریس کار دارم و هنوز دفترم که اونجاست رو جم نکردم پس میخواستم دوباره برم و برگردم
&یعنی میخوای بری پاریس دوباره میدونی کا اخرین بار که رفتی 4سال طول کشید برگردی +اما پدر بزر من الان دوهفته س اومدم اگه برنگردم و به کارا نرسم مشتری هامو از دست میدم
&خب من چند نفرو میفرستم که همه چی رو برات جمع و انتقال بدن
+باشه پس من با دوستم هماهنگی میکنم
&خوبه
رسیدیم شرکت همه رفتیم توی اتاقامون امروز میا رو ندیدم از یکی از کار مندا پرسیدم که گفتن اقای جونگ کوک اخراجشون کرده خوشحال شدم اون دخختره نچسپ بعد رفتم تو اتاقم و به امیلی زنگ زدم
+سلام امیلی خوبی
*اه ا.ت دختر چرا بر نگشتی
+اه ببخشید دیگه نمیتونم برگردم پدر بزرگم میگه باید اینجا کار کنم بخاطر همین دفطرم و انتقال میدم اینج
*چییی واقعا دختر پس مشتریای اینجا چی من چی نامرد
+خب میتونیم از اینجا براشون طرح هارو بفرستیم توم اگه دوس داشته باشی میطونی اینجا طوی شرکت پدر بزرگم منشی من شی تازه پولش بییشتره
*اخه من که زبونتون رو بلد نیستم
+خب یاد میگیری یا انگایسی بحرف
*اوکی قانع شدم حالا چطور اینا رو انتقال بدیم
+خب پدر بزرگم چند نفرو میفرسته تو هم با اونا برگرد اوکی
*باشه ...پس فعلا عزیزم +بای
بعد مکالمهم با امیلی گفتم برم یه سر به کوک بزنم که دیدم مشغول پرونده هاس
+اجازه هس _پرنسس بیا ببینم (به پاش اشاره کرد)
+ممکنه یکی بیاد _کسی نمیاد بیا اینجا
+(رفتم روی پاهاش نشستم دستشو روی کمرم گزاشت و سرشو تو گردنم برد و نفس عمیق کشید و یه م*ک زد) کوک بزور جاهای دیشبو پوشوندم نکن
_چرا نشونه های مالکیت منو می پوشونی (اخم)
+هی اگه بقیه ببینن چی میگن اون وقت
_باشه پس میخوام با پدر بزرگ در مورد ازدواج حرف بزنم
+چییی...ولی کوک اخ...
_هیششش همین که گفتم من بیشتر از این منتظر نمیمونم دیگه حرفیم نباشه
+اوکی... خب بهتره دیگه برم تا کسی نیومده
_کی میخواد بیا(همون موقع یکی درزد که زود پاشدم و رفتم روی مبل نشستم )
_بیا تو ، سلام اقای جئون پرونده های فردا رو اوردم
_با شه بزارش اینجا ، بله (گزاشت و رفت بیرون
_کجااا +اتاقم نمیشه که همش پیش تو باشم
_اوکی
+(رفتم از جلوی میز دودستی روی میزش تکیه دادم که اون هم به تبعید از من همین کارو کرد )
+خب میبینمت جناب جئون(نیشخند)
_بله خانوم جئون (نیشخند)
(م*ک عمیقی از لب هم گرفتن و ا.ت رفت بیرون توی اتاق خودش)
۶۵.۰k
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.