عشق ناپایدار 💔 ■Part ۱۷■
نامجون: چیه مگه؟
دایون: یااا کیم نامجون میدونی سر هرکدوم چه پدری از من دراومد
نامجون: اکی حالا عصبی نشو
دایون: هوففف
نایون: بابایییییییی(با ذوق)
با صدای نایون به سمتش برگشتم که دوید تو بغلم ، برای اولین بار بعد از شیش سال دخترمو بغل کردم خیلی حس خوبی بود واقعا ، بعد از چند مین ازم کمی فاصله گرفت
نایون: بابایی ببخشید اونروز اونجوری حرف زدم
نامجون: اشکال نداره عزیزم
نایون: لبخند شیرینی بهم زد و من بغلش کردم و روی پام نشوندمش
دایون: خب حالا میخوای چیکار کنی؟
نامجون: ارزش سهام پدر آرا خیلی کم شده و الان میتونم سهامش رو بخرم و از آرا جدا بشم و اگر تو قبول کنی ما به هم برگردیم
دایون: البته که قبول میکنم
لبخندی به دایون زدم که نایون یکدفعه حرفی زد
نایون: یعنی قراره بابایی همیشه کنار ما زندگی کنه؟
دایون: اوهوم
نایون: اخجوونننن پس حالا برام آبجی و داداش بیارین
من و دایون با تعجب به هم خیره شدیم و دایون کمی ناراحت شد
دایون: نایون ما نمیتونیم بچه دار بشیم دیگه
نایون: آخه چرا؟
دایون: من بعد از زایمان تو مشکلی پیدا کردم که دیگه نمیتونم باردار بشم
نایون بت ناراحتی سرش رو انداخت پایین و دایون هم با ناراحتی به دخترش خیره شد
دایون: معذرت میخوام که نمیتونم خواستت رو عملی کنم عزیزم
دایون بعد از زایمان آخرش مشکل تنبلی تخمدان پیدا کرد اونم از نوع بدش و دکتر گفت که نمیتونیم دیگه بچه دار بشیم و درصد باردار شدنش لگاز ۱۰۰ درصد نیم درصده
نامجون: خب نایون خانم شما چه چیزایی بلندی؟
نایون: اممم خب من انگلیسی بلندم حرف بزنم نقاشیمم خوبه و ویالون هم دارم یاد میگیرم
نامجون: اووو افرین چه دختر با استعدادی داشتمو خبر نداشتم
نایون: اوهوم
ما کلی با هم حرف زدیم و اون روز من تا بعد از ظهر اونجا بودم و با عشقای زندگیم وقتم رو میگذروندم
نامجون: خب دیگه من باید بدم
نایون: میشه نری؟
نامجون: نمیتونم عزیزم فقط سه روز دیگه تحمل کن بعدش دیگه کلا پیش پیشی کوچولوم میمونم
نایون: قول دادیا
نامجون: قول قول
نایون: باشه پس میتونی بری
نامجون: اوو خیلی ممنونم بانوی من
دایون: پس سه روز دیگه منتظر خبرتم
نامجون: اکی فعلا بای
نایون: بابای
دایون: فعلا
رفتم سوار ماشین شدن و با کلی حس خوب رفتم سمت خونه
کپی ممنوع ❌
دایون: یااا کیم نامجون میدونی سر هرکدوم چه پدری از من دراومد
نامجون: اکی حالا عصبی نشو
دایون: هوففف
نایون: بابایییییییی(با ذوق)
با صدای نایون به سمتش برگشتم که دوید تو بغلم ، برای اولین بار بعد از شیش سال دخترمو بغل کردم خیلی حس خوبی بود واقعا ، بعد از چند مین ازم کمی فاصله گرفت
نایون: بابایی ببخشید اونروز اونجوری حرف زدم
نامجون: اشکال نداره عزیزم
نایون: لبخند شیرینی بهم زد و من بغلش کردم و روی پام نشوندمش
دایون: خب حالا میخوای چیکار کنی؟
نامجون: ارزش سهام پدر آرا خیلی کم شده و الان میتونم سهامش رو بخرم و از آرا جدا بشم و اگر تو قبول کنی ما به هم برگردیم
دایون: البته که قبول میکنم
لبخندی به دایون زدم که نایون یکدفعه حرفی زد
نایون: یعنی قراره بابایی همیشه کنار ما زندگی کنه؟
دایون: اوهوم
نایون: اخجوونننن پس حالا برام آبجی و داداش بیارین
من و دایون با تعجب به هم خیره شدیم و دایون کمی ناراحت شد
دایون: نایون ما نمیتونیم بچه دار بشیم دیگه
نایون: آخه چرا؟
دایون: من بعد از زایمان تو مشکلی پیدا کردم که دیگه نمیتونم باردار بشم
نایون بت ناراحتی سرش رو انداخت پایین و دایون هم با ناراحتی به دخترش خیره شد
دایون: معذرت میخوام که نمیتونم خواستت رو عملی کنم عزیزم
دایون بعد از زایمان آخرش مشکل تنبلی تخمدان پیدا کرد اونم از نوع بدش و دکتر گفت که نمیتونیم دیگه بچه دار بشیم و درصد باردار شدنش لگاز ۱۰۰ درصد نیم درصده
نامجون: خب نایون خانم شما چه چیزایی بلندی؟
نایون: اممم خب من انگلیسی بلندم حرف بزنم نقاشیمم خوبه و ویالون هم دارم یاد میگیرم
نامجون: اووو افرین چه دختر با استعدادی داشتمو خبر نداشتم
نایون: اوهوم
ما کلی با هم حرف زدیم و اون روز من تا بعد از ظهر اونجا بودم و با عشقای زندگیم وقتم رو میگذروندم
نامجون: خب دیگه من باید بدم
نایون: میشه نری؟
نامجون: نمیتونم عزیزم فقط سه روز دیگه تحمل کن بعدش دیگه کلا پیش پیشی کوچولوم میمونم
نایون: قول دادیا
نامجون: قول قول
نایون: باشه پس میتونی بری
نامجون: اوو خیلی ممنونم بانوی من
دایون: پس سه روز دیگه منتظر خبرتم
نامجون: اکی فعلا بای
نایون: بابای
دایون: فعلا
رفتم سوار ماشین شدن و با کلی حس خوب رفتم سمت خونه
کپی ممنوع ❌
۷۸.۶k
۳۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.