قانون عشق p65
رفتم تو اتاق تا لباسمو عوض کنم
با صدای بلند جواب دادم تا بشنوه : دلم راضی نمیشد با این وضع ولت کنم....توهم ک جایی رو نداری بری
چیزی نگفت لباسمو با یه تیشرت آبی عوض کردم برگشتم توی پذیرایی : با این لباسا راحتی؟؟...گرسنه ای چیزی میخوری؟؟
جونگ کوک:خوبه چیزی نمیخورم
میدونستم داره الکی میگه شاید خجالت میکشه رفتم تو اشپزخونه و یه غذای مختصر درست کردم
حدود ۴۰ دقیقه گذشت که دیدم صدایی از جونگ کوک نمیاد رفتم توی حال دیدم داره اروم گریه میکنه
جلوش خم شدم : چیشده چرا داری گر..
سرشو انداخت پایین: ببخشید ،من..من...نمیخواستم
ادامه حرفشو نگفت منظورشو نمیفهمیدم تا اینکه نگاهم رفت سمت شلوار خیسش
تازه متوجه موضوع شدم
دو طرف صورتشو با دستام قاب کردم و اشکاشو پاک کردم : اشکالی نداره ..گریه نکن .....فقط از این به بعد هر کاری داشتی بهم بگو باشه اینطوری بهتره
باشه ای گفت
بردمش دستشویی از چمدونش یه شلوار راحتی برداشتم و تنش کردم و بعد با مکافات درازش کردم رو تخت تا بخوابه
وقتی مطمئن شدم خوابش برده رفتم و شلوارش رو با صابون شستم
لباساش رو از چمدون برداشتم
تو یه کمد جا دادم ، رفتم به غذا سر بزنم یه ساعت بعد صدای چیزی اومد بعد هم جونگ کوک صدام زد
رفتم تو اتاق ک دیدم افتاده پایین تخت:چیشده ..ای واای چرا افتادی آخه
به سختی زیر بغلش رو گرفتم و نشوندمش رو ویلچر
جونگ کوک: میخواستم بشینم ولی نتونستم و افتادم
من :آخه عزیز من چرا این کارا رو میکنی..تو که میدونی نمیشه
بعد از چکیدن اشکی گفت: یعنی من تا اخر عمرم اینجوری میمونم
چقدر تو این وضعیت مظلوم و بی دفاع شده بود
سرشو گرفتم تو بغلش : خوب میشی..من ایمان دارم تو خوب میشی
یکم تو بغلم گریه کرد اروم که شد بردمش تو اشپزخونه و براش غذا کشیدم
قاشق قاشق میزاشتم دهنش اول غذای جونگ کوک رو دادم
بعد هم خودم خوردم بردمش تو پذیرایی و تلویزیون رو روشن کردم خودمم ظرفا رو شستم
ساعت ۹ و نیم بود که گذاشتمش رو تخت وقتی چشامو بست گفت: ممنونم میون سو
سرشو نوازش کردم بعد از کشیدن پتو روش رفتم تو پذیرایی و بالشت و پتویی انداختم رو کاناپه و همونجا رو کاناپه خوابیدم
صبح ساعت ۷ و ۴۵ دقیقه بیدار شدم
توی یه کاغذ برای جونگ کوک نوشتم: من یکاری دارم تا ۲ ۳ ساعت دیگه برمیگردم مواظب خودت باش زود میام
برگه رو چسبوندم به کمد،طوری که برای خوندنش لازم نبود بلند شه و فقط اگه سرشو به سمت چپ میچرخوند میتونست ببینه
پیرهن چهارخونه مشکی سفیدمو تن کردم و راه افتادم خونه هیونجین
به باغبون سلام کردمو ازش پرسیدم که هیونجین خونس یا ن
وقتی گفت اره رفتم داخل خونه....آب دهنم رو قورت دادم و در زدم،بعد اجازه وارد شدم
سلام کردم اخم ریزی داشت
هیونجین: دیروز چرا نیومدی سر کار
با صدای بلند جواب دادم تا بشنوه : دلم راضی نمیشد با این وضع ولت کنم....توهم ک جایی رو نداری بری
چیزی نگفت لباسمو با یه تیشرت آبی عوض کردم برگشتم توی پذیرایی : با این لباسا راحتی؟؟...گرسنه ای چیزی میخوری؟؟
جونگ کوک:خوبه چیزی نمیخورم
میدونستم داره الکی میگه شاید خجالت میکشه رفتم تو اشپزخونه و یه غذای مختصر درست کردم
حدود ۴۰ دقیقه گذشت که دیدم صدایی از جونگ کوک نمیاد رفتم توی حال دیدم داره اروم گریه میکنه
جلوش خم شدم : چیشده چرا داری گر..
سرشو انداخت پایین: ببخشید ،من..من...نمیخواستم
ادامه حرفشو نگفت منظورشو نمیفهمیدم تا اینکه نگاهم رفت سمت شلوار خیسش
تازه متوجه موضوع شدم
دو طرف صورتشو با دستام قاب کردم و اشکاشو پاک کردم : اشکالی نداره ..گریه نکن .....فقط از این به بعد هر کاری داشتی بهم بگو باشه اینطوری بهتره
باشه ای گفت
بردمش دستشویی از چمدونش یه شلوار راحتی برداشتم و تنش کردم و بعد با مکافات درازش کردم رو تخت تا بخوابه
وقتی مطمئن شدم خوابش برده رفتم و شلوارش رو با صابون شستم
لباساش رو از چمدون برداشتم
تو یه کمد جا دادم ، رفتم به غذا سر بزنم یه ساعت بعد صدای چیزی اومد بعد هم جونگ کوک صدام زد
رفتم تو اتاق ک دیدم افتاده پایین تخت:چیشده ..ای واای چرا افتادی آخه
به سختی زیر بغلش رو گرفتم و نشوندمش رو ویلچر
جونگ کوک: میخواستم بشینم ولی نتونستم و افتادم
من :آخه عزیز من چرا این کارا رو میکنی..تو که میدونی نمیشه
بعد از چکیدن اشکی گفت: یعنی من تا اخر عمرم اینجوری میمونم
چقدر تو این وضعیت مظلوم و بی دفاع شده بود
سرشو گرفتم تو بغلش : خوب میشی..من ایمان دارم تو خوب میشی
یکم تو بغلم گریه کرد اروم که شد بردمش تو اشپزخونه و براش غذا کشیدم
قاشق قاشق میزاشتم دهنش اول غذای جونگ کوک رو دادم
بعد هم خودم خوردم بردمش تو پذیرایی و تلویزیون رو روشن کردم خودمم ظرفا رو شستم
ساعت ۹ و نیم بود که گذاشتمش رو تخت وقتی چشامو بست گفت: ممنونم میون سو
سرشو نوازش کردم بعد از کشیدن پتو روش رفتم تو پذیرایی و بالشت و پتویی انداختم رو کاناپه و همونجا رو کاناپه خوابیدم
صبح ساعت ۷ و ۴۵ دقیقه بیدار شدم
توی یه کاغذ برای جونگ کوک نوشتم: من یکاری دارم تا ۲ ۳ ساعت دیگه برمیگردم مواظب خودت باش زود میام
برگه رو چسبوندم به کمد،طوری که برای خوندنش لازم نبود بلند شه و فقط اگه سرشو به سمت چپ میچرخوند میتونست ببینه
پیرهن چهارخونه مشکی سفیدمو تن کردم و راه افتادم خونه هیونجین
به باغبون سلام کردمو ازش پرسیدم که هیونجین خونس یا ن
وقتی گفت اره رفتم داخل خونه....آب دهنم رو قورت دادم و در زدم،بعد اجازه وارد شدم
سلام کردم اخم ریزی داشت
هیونجین: دیروز چرا نیومدی سر کار
۷۹.۹k
۲۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.