اکنون عشق حقیقی پارت ۱۱
از زبان شینوبو:
مدیر پشت بلندگو گفت:مدرسه تموم برید خونه
همه شادی کردیم به جز یه نفر معلومه ساکورا ی خود شیرین
رفتیم با تروکو کلی حرف زدیم که الان چیکار کنیم توی خونه
تروکو گفت موزیک گوش میده فکر بدی نبود
منم میرفتم کتاب بخونم و نمیدونم
رفتم و اولین چیزی که توی آشپز خونه دیدم استیکی بود که قبل رفتن پختم
خوشحال شدم که غذا دارم چون خسته بودم
کتاب خوندم بعد یه فیلم دیدم و یاد زمانی که به گیو حرفم رو زدم افتادم مورمور شدم
زنگ در خورد
پستچی بود که اون لباس سفارشی رو اوردن بود
خیلی از عکسش قشنگ تر بود
و دقیقا اندازه بود!
رفتم کافه و دیدم رئیس نبود گفتن مریض شده
امروز سخت بود و خسته تر شدم اومد بیرون گیو رو دیدم که به نامه ی عجیب دیگه داد بهم
نوشته بود:کنار پل منتظر باش (ساعت۱۰:۳۰)
اوکی میرم
وقتی رفتم خلوت بود منتظر موندم تا اینکه شلوغ شد
گیو اومد و منو دید سرخ تر از همیشه شده بودم رتیم دور زدیم من یه جور هایی سرخ تر شدم
برگشتیم خونه انگار دیوونه شده بودم و آه ناله میکردم و خوابیدم
گوشیم زنگ خورد که مثل همیشه تروکو بود آخه کی بجز اون به من زنگ میزنه
دوباره رفتیم بیرون بستنی خوردیم و خرید کردیم و کلی خندیدیم
خیلی خوش گذشت
ولی رفتم خونه مثل چی سرد بود بخاری رو روشن کردم
و فهمیدم چون برق رفته همجا سرده
رفتم ببینم کی برق وصل میشه تا اینکه دکمه قرمز رو فشار دادم...
مدیر پشت بلندگو گفت:مدرسه تموم برید خونه
همه شادی کردیم به جز یه نفر معلومه ساکورا ی خود شیرین
رفتیم با تروکو کلی حرف زدیم که الان چیکار کنیم توی خونه
تروکو گفت موزیک گوش میده فکر بدی نبود
منم میرفتم کتاب بخونم و نمیدونم
رفتم و اولین چیزی که توی آشپز خونه دیدم استیکی بود که قبل رفتن پختم
خوشحال شدم که غذا دارم چون خسته بودم
کتاب خوندم بعد یه فیلم دیدم و یاد زمانی که به گیو حرفم رو زدم افتادم مورمور شدم
زنگ در خورد
پستچی بود که اون لباس سفارشی رو اوردن بود
خیلی از عکسش قشنگ تر بود
و دقیقا اندازه بود!
رفتم کافه و دیدم رئیس نبود گفتن مریض شده
امروز سخت بود و خسته تر شدم اومد بیرون گیو رو دیدم که به نامه ی عجیب دیگه داد بهم
نوشته بود:کنار پل منتظر باش (ساعت۱۰:۳۰)
اوکی میرم
وقتی رفتم خلوت بود منتظر موندم تا اینکه شلوغ شد
گیو اومد و منو دید سرخ تر از همیشه شده بودم رتیم دور زدیم من یه جور هایی سرخ تر شدم
برگشتیم خونه انگار دیوونه شده بودم و آه ناله میکردم و خوابیدم
گوشیم زنگ خورد که مثل همیشه تروکو بود آخه کی بجز اون به من زنگ میزنه
دوباره رفتیم بیرون بستنی خوردیم و خرید کردیم و کلی خندیدیم
خیلی خوش گذشت
ولی رفتم خونه مثل چی سرد بود بخاری رو روشن کردم
و فهمیدم چون برق رفته همجا سرده
رفتم ببینم کی برق وصل میشه تا اینکه دکمه قرمز رو فشار دادم...
۱.۷k
۲۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.