دشمنی پارت ۱۱
ادامه تهیونگ ویو
حتما برای ا.ت خیلی سخته بوده که پدرش همچین آدمیه توی چهرش یا رفتارش اصلا نشون نمیده ولی وقتی راجبش حرف میزنه استرس میگیره یا بغضش میشکنه این دختر همون دختریه که آدم میکشه؟این دختر همون دختریه صدها نفر ازش حساب میبرن؟این ا.ت فرق میکنه داشتم بهش فکر میکردم که خوابم برد ولی.............ولی فردا صبحش........خوابی که دیدم.
(پرش زمانی به فردا صبح)
ادامه تهیونگ ویو
این خواب....اون مادرم بود.....بعد این همه مدت دیدمش با لباس کرمی که کادو براش خریده بودم صورتش که همیشه یه لبخند ملیح داشت حتی بوی عطرش توی مشامم بود حسی که وقتی بچه بودمو بغلم میکرد......اون حسِ تنِ گرمش اون بویی که موهاش میداد صدایی که انقد آروم زمزمه میشد میتونستم ساعت ها بهش گوش بدم
حتی هنوز نخ کنار لباس بهش بود هیچ حرفی نمیزدو فقط لبخند زده بود از فاصله ی کمی نگاهم میکرد صداش میزدم اما با لبخند جوابمو میداد چهره ی خوشحالی داشت هرچی سعی کردم بغلش کنم حداقل یه بار دیگه این حسو تجربه کنم نتونستم انگار با هر تقلا ازش دور تر میشدم به حدی ته به سختی میتونستم ببینمش و فقط یه صدا زمزمه شد 《تنهاش نزار》کیو تنها نزارم؟ا.ت؟اون به من نیازی نداشت تنها چیزی که میخواستم یه بار بغل کردن دوباره مادرم بود ولی نتونستم هی دور تر میشدم
این کابوسم بود انگار اولین باری بود که مادرم رو میدیدم درست مثل وقتی که چشمامو باز کردم یا وقتی که اولین کلمه رو گفتم یا وقتی که برای اولین بار شروع کردم راه رفتنو افتادم توی آغوشش یا وقتی که توی خون غرق بودو من جز گریه کاری نمیتونستم بکنم با صدای جونگکوک از خواب پریدم.
لیلیث( موقعیت:این فقط یه فیکه چرا داری گریه میکنی؟)
جونگکوک:تهیونگ خوبی؟
تهیونگ:.............
چونگکوک:تهیونگ حرف بزن خوبی؟
تهیونگ :خ......خوبم...ا....ا.ت...ک..کجاست؟
جونگکوک:ا.ت همینجاست الان صداش میکنم.ا.تتتتت(داد نگران)
(ا.ت دویید اومد)
ا.ت:چ...چیشده(نگران)
(تهیونگ بلافاصله بعد از دیدن ا.ت از جاش بلند شد رفت ا.تو بغل کرد)
ولی این پارت زیادی چیز بود))))
حتما برای ا.ت خیلی سخته بوده که پدرش همچین آدمیه توی چهرش یا رفتارش اصلا نشون نمیده ولی وقتی راجبش حرف میزنه استرس میگیره یا بغضش میشکنه این دختر همون دختریه که آدم میکشه؟این دختر همون دختریه صدها نفر ازش حساب میبرن؟این ا.ت فرق میکنه داشتم بهش فکر میکردم که خوابم برد ولی.............ولی فردا صبحش........خوابی که دیدم.
(پرش زمانی به فردا صبح)
ادامه تهیونگ ویو
این خواب....اون مادرم بود.....بعد این همه مدت دیدمش با لباس کرمی که کادو براش خریده بودم صورتش که همیشه یه لبخند ملیح داشت حتی بوی عطرش توی مشامم بود حسی که وقتی بچه بودمو بغلم میکرد......اون حسِ تنِ گرمش اون بویی که موهاش میداد صدایی که انقد آروم زمزمه میشد میتونستم ساعت ها بهش گوش بدم
حتی هنوز نخ کنار لباس بهش بود هیچ حرفی نمیزدو فقط لبخند زده بود از فاصله ی کمی نگاهم میکرد صداش میزدم اما با لبخند جوابمو میداد چهره ی خوشحالی داشت هرچی سعی کردم بغلش کنم حداقل یه بار دیگه این حسو تجربه کنم نتونستم انگار با هر تقلا ازش دور تر میشدم به حدی ته به سختی میتونستم ببینمش و فقط یه صدا زمزمه شد 《تنهاش نزار》کیو تنها نزارم؟ا.ت؟اون به من نیازی نداشت تنها چیزی که میخواستم یه بار بغل کردن دوباره مادرم بود ولی نتونستم هی دور تر میشدم
این کابوسم بود انگار اولین باری بود که مادرم رو میدیدم درست مثل وقتی که چشمامو باز کردم یا وقتی که اولین کلمه رو گفتم یا وقتی که برای اولین بار شروع کردم راه رفتنو افتادم توی آغوشش یا وقتی که توی خون غرق بودو من جز گریه کاری نمیتونستم بکنم با صدای جونگکوک از خواب پریدم.
لیلیث( موقعیت:این فقط یه فیکه چرا داری گریه میکنی؟)
جونگکوک:تهیونگ خوبی؟
تهیونگ:.............
چونگکوک:تهیونگ حرف بزن خوبی؟
تهیونگ :خ......خوبم...ا....ا.ت...ک..کجاست؟
جونگکوک:ا.ت همینجاست الان صداش میکنم.ا.تتتتت(داد نگران)
(ا.ت دویید اومد)
ا.ت:چ...چیشده(نگران)
(تهیونگ بلافاصله بعد از دیدن ا.ت از جاش بلند شد رفت ا.تو بغل کرد)
ولی این پارت زیادی چیز بود))))
۲.۴k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.