p11
تهیونگ ویو *
ات که رفت نشسته بودم فکر می کردم که یه صدایی از اتاق کارم شنیدم رفتم ببینم صدای چیه که دیدم نامجون نشسته تو دفترم، اون یه شیطانه... سر دسته بیشتر شیاطین و البته دشمن من
نامجون: سلام دوست قدیمی
تهیونگ: چی میخوای
نامجون: هی... من مهمونم، درست باهام حرف بزن
تهیونگ: حزفتو بزن... چرا اومدی اینجا؟
نامجون: اون دختره کی بود از اونجا رفت؟(پوزخند)
تهیونگ: پای اتو وسط نکش
نامجون: پس اسمش اته... خب چه نسبتی باهاش داری
تهیونگ: دوستمه....ازخونم گمشو بیرون
نامجون: یکم صبر کن بزار حرف بزنم
تهیونگ: زود
نامجون: ما الان خیلی وقته با هم دشمنی داریم
تهیونگ: خب
نامجون: گوش کن ما هیچوقت نتونستیم درست حساب همو برسیم منم الان میخوام جبران این چند سالو بکنم
تهیونگ: چی؟
جوابمو نداد فقط یه سر درد شدیدی احساس کردم و سیاهی *
وقتی بهوش اومدم پام با زنجیر بسته شده بود لعنتی نکنه بلایی سر ات بیاره
نامجون: سلام
تهیونگ: عوضی، منو باز کن
نامجون: نکنم چی؟ ببین یکم صبر کن برات یه سوپرایز دارم
تهیونگ: لعنت بهت
ات ویو *
حاظر شدم برم کلاس هنوز وارد دانشگاه نشده بودم
که سردرد شدیدی گرفتمو سیاهی *
وقتی بهوش اومدم تو یکی از طبقات بالای دانگاه بودم جلو در خونه ی تهیونگ
ات: من چجوری...
نامجون: سلام خانوم کوچولو
ات: ت... تو کی هستی؟
نامجون: من نامجون هستم
ات: من چرا یهو...
نامجون: هیییس... بزار توضیح بدم
اومد جلو طوری که بین صورتمون یک سانت فاصله بود
نامجون: تهیونگ خیلی میخواد ببینتت
ات: ها؟
که دستمو گرفت و دوباره بیهوش شدم
وقتی بهوش اومدم تو خونه ی تهیونگ بودم
نامجون: بهوش اومدی؟
ات: تو باهام چیکار داری؟
نامجون: بزار نشونت بدم
اومد سمتم و از ارنج گرفتم برد تو یه اتاق دیگه و منو پرت کرد تو اتاق
تهیونگ: ات... عوضیه دیوونه بهت هشدار دادم
ات: تهیونگ... تو چرا پات بستست
نامجون: چون ممکنه فرار کنه
اون پسره از اتاق رفت بیرون
ات: تهبونگ، اون کی بود؟
تهیونگ:دشمنمه... یه دیوونه
ات: میخواد چیکار کنه؟(نگران)
تهیونگ: نمیدونم... هر کاری هست، کار خوبی نیست
ادامه دارد...
شرط
۱۵ لایک
۸ کامنت
ات که رفت نشسته بودم فکر می کردم که یه صدایی از اتاق کارم شنیدم رفتم ببینم صدای چیه که دیدم نامجون نشسته تو دفترم، اون یه شیطانه... سر دسته بیشتر شیاطین و البته دشمن من
نامجون: سلام دوست قدیمی
تهیونگ: چی میخوای
نامجون: هی... من مهمونم، درست باهام حرف بزن
تهیونگ: حزفتو بزن... چرا اومدی اینجا؟
نامجون: اون دختره کی بود از اونجا رفت؟(پوزخند)
تهیونگ: پای اتو وسط نکش
نامجون: پس اسمش اته... خب چه نسبتی باهاش داری
تهیونگ: دوستمه....ازخونم گمشو بیرون
نامجون: یکم صبر کن بزار حرف بزنم
تهیونگ: زود
نامجون: ما الان خیلی وقته با هم دشمنی داریم
تهیونگ: خب
نامجون: گوش کن ما هیچوقت نتونستیم درست حساب همو برسیم منم الان میخوام جبران این چند سالو بکنم
تهیونگ: چی؟
جوابمو نداد فقط یه سر درد شدیدی احساس کردم و سیاهی *
وقتی بهوش اومدم پام با زنجیر بسته شده بود لعنتی نکنه بلایی سر ات بیاره
نامجون: سلام
تهیونگ: عوضی، منو باز کن
نامجون: نکنم چی؟ ببین یکم صبر کن برات یه سوپرایز دارم
تهیونگ: لعنت بهت
ات ویو *
حاظر شدم برم کلاس هنوز وارد دانشگاه نشده بودم
که سردرد شدیدی گرفتمو سیاهی *
وقتی بهوش اومدم تو یکی از طبقات بالای دانگاه بودم جلو در خونه ی تهیونگ
ات: من چجوری...
نامجون: سلام خانوم کوچولو
ات: ت... تو کی هستی؟
نامجون: من نامجون هستم
ات: من چرا یهو...
نامجون: هیییس... بزار توضیح بدم
اومد جلو طوری که بین صورتمون یک سانت فاصله بود
نامجون: تهیونگ خیلی میخواد ببینتت
ات: ها؟
که دستمو گرفت و دوباره بیهوش شدم
وقتی بهوش اومدم تو خونه ی تهیونگ بودم
نامجون: بهوش اومدی؟
ات: تو باهام چیکار داری؟
نامجون: بزار نشونت بدم
اومد سمتم و از ارنج گرفتم برد تو یه اتاق دیگه و منو پرت کرد تو اتاق
تهیونگ: ات... عوضیه دیوونه بهت هشدار دادم
ات: تهیونگ... تو چرا پات بستست
نامجون: چون ممکنه فرار کنه
اون پسره از اتاق رفت بیرون
ات: تهبونگ، اون کی بود؟
تهیونگ:دشمنمه... یه دیوونه
ات: میخواد چیکار کنه؟(نگران)
تهیونگ: نمیدونم... هر کاری هست، کار خوبی نیست
ادامه دارد...
شرط
۱۵ لایک
۸ کامنت
۲۰.۱k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.