رمان
پارت آخر
وی: وقتی سوار ماشین شدم خوابم برد بعد که رسیدیم کوک بیدارم کرد منم دیدم ا.ت خوابیده دلم نیومد بیدارش کنم گفتم تو برو من و ا.ت میخوابیم توی ماشین.
ا.ت: از خواب بیدار شدم دیدیم ساعت ۹ صبح و توی ماشینم خواستم بلندشم که دیدم لبام توی دهنه وی و سعی کردم درش بیارم اما محکم لب هام رو گاز گرفته بود. با پا زدم بهش و بیدارش کردم.
وی: وقتی بیدار شدم دیدم لب های ا.ت توی دهنمه بعد ا.ت داشت جوری نگام میکرد که انگار میگف لبام رو ول کن بعد من به خودم اومدم و لب هاش رو ول کردم.
ا.ت: آآیییی لبام سر شدن حسشون نمیکنم
وی: ببخشید بیبی خوابم برد یادم رفت
ا.ت: ددی من دلم خیلی درد میکنه میشه بریم دکتر
وی: آره بیب چرا نشه الان میرم کلید ماشین رو از کوک میگرم و میام تا بریم.
ا.ت:.....
(وی اومد و رفتن دکتر)
پرستار: تبریک میگم آقای تهیونگ شما صاحب فرزند دختر شدید
وی: جیغغغغغ واقعا
پرستار: .....
وی: میتونم الان برم ببینمش
پرستار: بله بفرمائید
ا.ت: ددی ببین این کوچولو
وی: ارهههه بیبی
وی: ما الان دوساله که ازدواج کردیم و بچمون هم دو سالشه و ما توی امارت کوک داریم باهم دیگه زندگی می کنیم و کوک هم صاحب یه پسر شده که ۱ سالشه ما در کنار هم خیلی خوشحالیم.
وی: وقتی سوار ماشین شدم خوابم برد بعد که رسیدیم کوک بیدارم کرد منم دیدم ا.ت خوابیده دلم نیومد بیدارش کنم گفتم تو برو من و ا.ت میخوابیم توی ماشین.
ا.ت: از خواب بیدار شدم دیدیم ساعت ۹ صبح و توی ماشینم خواستم بلندشم که دیدم لبام توی دهنه وی و سعی کردم درش بیارم اما محکم لب هام رو گاز گرفته بود. با پا زدم بهش و بیدارش کردم.
وی: وقتی بیدار شدم دیدم لب های ا.ت توی دهنمه بعد ا.ت داشت جوری نگام میکرد که انگار میگف لبام رو ول کن بعد من به خودم اومدم و لب هاش رو ول کردم.
ا.ت: آآیییی لبام سر شدن حسشون نمیکنم
وی: ببخشید بیبی خوابم برد یادم رفت
ا.ت: ددی من دلم خیلی درد میکنه میشه بریم دکتر
وی: آره بیب چرا نشه الان میرم کلید ماشین رو از کوک میگرم و میام تا بریم.
ا.ت:.....
(وی اومد و رفتن دکتر)
پرستار: تبریک میگم آقای تهیونگ شما صاحب فرزند دختر شدید
وی: جیغغغغغ واقعا
پرستار: .....
وی: میتونم الان برم ببینمش
پرستار: بله بفرمائید
ا.ت: ددی ببین این کوچولو
وی: ارهههه بیبی
وی: ما الان دوساله که ازدواج کردیم و بچمون هم دو سالشه و ما توی امارت کوک داریم باهم دیگه زندگی می کنیم و کوک هم صاحب یه پسر شده که ۱ سالشه ما در کنار هم خیلی خوشحالیم.
۴.۷k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.