- زندگی روی لبه تیغ -
𝘱𝘢𝘳𝘵 ⁶
****
حقیقتا دلش نمیخواست بمیره اما مشروبی که نوشیده بود اونو بی پروا کرده بود و سرنتی بدون ذره ای ترس در وجودش ، منتظر بود تا ببینه پیرکفتار اونو میکشه یا نه ؟
یکدفعه پیرکفتار که آلفایی به شدت عصبی بود فریاد کشید :
پیرکفتار - دختره خیره سر ! با چه طرز فکری این حرفارو به من گفتی ؟ هان ؟ * داد *
تمامی خدمه ها و بادیگارد ها ، تمامی مشاورها و شرکا ، حتی مهمونها هم با تعحب به منظره نگاه میکردند !
سرنتی - شاید با همون طرزفکری که تو دستور آ ...
پیرکفتار - خفه شو هرزه ! انقدر علاقه به مرگ داری که با پرویی جواب منو میدی ؟ * داد *
درهمین لحظه آنیگما قدمهایی به سمت جلوی امگای خیره سر داد و جلوش ایستاد و گفت :
_ این موضوع هیچ ربطی به سهون نداشته ! همراه من بوده ، ظاهرا جاسوسهاتونو خریدن مسترکیم !
پیرکفتار - حتی اگه اینکارو نکرده باشه باید به خاطر خیره سریش و این حرفهاش بمیره ، شما نمیدونید چکار های دیگه ای کرده ! خودتونو بکشید کنار !
آنیگما باهمون لحن قاطع قبلی لب زد :
_ اوه ... روی حرف من الان حرف زدید ؟
پیرکفتار با حرص اسلحه رو به زمین انداخت و با نگاه پرمفهومی رو به خدمه ها و ... به سمت طبقه بالا رفت و بقیه هم مشغول به کار خودشون شدن ... مهمانها هم بعضیا به باغ بعضیا پشت سر پیرکفتار و ... رفتن .
جیمین با سرعت به سمت سرنتی دوید ، دستاشو روی شونه های اون قرار داد و گفت :
جیمین - فاک بت دختر ! میفهمی داشتی چه غلطی میکردی ؟ اون قرار فاکیت حالا یچیز چرا با این مرتیکه یکی دوتا میکردی ؟ بلایی سرت میومد من اون آلفای سرتق چه غلطی میکردیم ؟
آنیگما با شنیدن لفظ آلفا از زبون اون بتا خونش به جوش اومد ، ینی امگا با کسی تو رابطه بود ؟
سرنتی با لحنی خسته لب زد :
سرنتی - هی دارچین ، الان که به لطف جئونی میبینی زندم ، بعدشم شازده کجاست ؟
بتا دستاشو از شونه دختر برداشت و گفت :
جیمین - دختر تو دیوونه ای چیزی ای ؟ همین الان نزدیک بود به دست پدرش بمیری که ینی خطر مرگ از بیخ گوشت گذشت ! سایه خودشم که با تیر میزنی ، الان برات مهم شده ؟ هرچند که دلیلشو میدونم ... اوه البته بانو ، چیز دیگه ای میخواستین به دور از شخصیت شما بود ، هدفت - جنگ داخلی - عه !
آنیگما با دقت سعی در فهمیدن صحبتهای - دارچین - و امگا ، بود .
جیمین - درهرحال بیا بریم اتاقت ، مسترجئون ممنون برا ...
_ من امگا رو میبرم !
بعد دست دختر رو گرفت و با قدمهای تند به طبقه بالا رفت ...
< ⁷ دیقه بعد >
همینکه وارد اتاق سرنتی شدن آنیگما دختر رو به سمت دیوار هُل داد و شونه به شونه اش ایستاد ، امگا خواست ازش عبور کنه که مرد با بازوهاش حصاری درست کرد و کنار گوشش لب زد :
_ اون از من بهتره وینو ؟ * Вино : شراب ، روسی *
*****
لایک²⁷کامنت¹⁹
****
حقیقتا دلش نمیخواست بمیره اما مشروبی که نوشیده بود اونو بی پروا کرده بود و سرنتی بدون ذره ای ترس در وجودش ، منتظر بود تا ببینه پیرکفتار اونو میکشه یا نه ؟
یکدفعه پیرکفتار که آلفایی به شدت عصبی بود فریاد کشید :
پیرکفتار - دختره خیره سر ! با چه طرز فکری این حرفارو به من گفتی ؟ هان ؟ * داد *
تمامی خدمه ها و بادیگارد ها ، تمامی مشاورها و شرکا ، حتی مهمونها هم با تعحب به منظره نگاه میکردند !
سرنتی - شاید با همون طرزفکری که تو دستور آ ...
پیرکفتار - خفه شو هرزه ! انقدر علاقه به مرگ داری که با پرویی جواب منو میدی ؟ * داد *
درهمین لحظه آنیگما قدمهایی به سمت جلوی امگای خیره سر داد و جلوش ایستاد و گفت :
_ این موضوع هیچ ربطی به سهون نداشته ! همراه من بوده ، ظاهرا جاسوسهاتونو خریدن مسترکیم !
پیرکفتار - حتی اگه اینکارو نکرده باشه باید به خاطر خیره سریش و این حرفهاش بمیره ، شما نمیدونید چکار های دیگه ای کرده ! خودتونو بکشید کنار !
آنیگما باهمون لحن قاطع قبلی لب زد :
_ اوه ... روی حرف من الان حرف زدید ؟
پیرکفتار با حرص اسلحه رو به زمین انداخت و با نگاه پرمفهومی رو به خدمه ها و ... به سمت طبقه بالا رفت و بقیه هم مشغول به کار خودشون شدن ... مهمانها هم بعضیا به باغ بعضیا پشت سر پیرکفتار و ... رفتن .
جیمین با سرعت به سمت سرنتی دوید ، دستاشو روی شونه های اون قرار داد و گفت :
جیمین - فاک بت دختر ! میفهمی داشتی چه غلطی میکردی ؟ اون قرار فاکیت حالا یچیز چرا با این مرتیکه یکی دوتا میکردی ؟ بلایی سرت میومد من اون آلفای سرتق چه غلطی میکردیم ؟
آنیگما با شنیدن لفظ آلفا از زبون اون بتا خونش به جوش اومد ، ینی امگا با کسی تو رابطه بود ؟
سرنتی با لحنی خسته لب زد :
سرنتی - هی دارچین ، الان که به لطف جئونی میبینی زندم ، بعدشم شازده کجاست ؟
بتا دستاشو از شونه دختر برداشت و گفت :
جیمین - دختر تو دیوونه ای چیزی ای ؟ همین الان نزدیک بود به دست پدرش بمیری که ینی خطر مرگ از بیخ گوشت گذشت ! سایه خودشم که با تیر میزنی ، الان برات مهم شده ؟ هرچند که دلیلشو میدونم ... اوه البته بانو ، چیز دیگه ای میخواستین به دور از شخصیت شما بود ، هدفت - جنگ داخلی - عه !
آنیگما با دقت سعی در فهمیدن صحبتهای - دارچین - و امگا ، بود .
جیمین - درهرحال بیا بریم اتاقت ، مسترجئون ممنون برا ...
_ من امگا رو میبرم !
بعد دست دختر رو گرفت و با قدمهای تند به طبقه بالا رفت ...
< ⁷ دیقه بعد >
همینکه وارد اتاق سرنتی شدن آنیگما دختر رو به سمت دیوار هُل داد و شونه به شونه اش ایستاد ، امگا خواست ازش عبور کنه که مرد با بازوهاش حصاری درست کرد و کنار گوشش لب زد :
_ اون از من بهتره وینو ؟ * Вино : شراب ، روسی *
*****
لایک²⁷کامنت¹⁹
۸.۰k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.