عشق یا قتل ادامه پارت ۱۱
پارت ۱۱ ق ۳ : با لرز صدام گفتم
+ من نمیتونم....میترسم جونگ کوک
بغلش کردم ( الان انتظار دارین جونگ کوک احساسی بشه و نازش کنه؟😐 نه از این خبرا نیست! /: )
جونگ کوک ... داری چیکار میکنی؟.. ولم کن!!
بلند شد و پرتم کرد ک گلوله ای به شونه ی پهنش بر خورد کرد و دوباره نشست
+ چچیشد؟ ححالت خوبه؟
- تیر خوردم
کلتشو تو دست چپش گرفت و دوباره تیر اندازی کرد .... اصلن براش اهمیتی نداشت..... انگار دردی نداشت براش .... همونطوری ولی این بار با دست چپ ازش کمی فاصله گرفتم و با چشمای گریونم نگاهش میکردم.... ولی هیچ اهمیتی براش نداشتم ..... هیچی اصلن مهم نبود ک دارم از ترس سکته میکنم ..... یونگی از ماشین کناری دادی زد و گفت
یونگی.. ا/ت!...شلیک کن! باید نجات پیدا کنیم! اگه نکنی میمیریم!
+ ممن نمیتونم
دوباره دستامو گذاشتم رو سرم و زانوهامو بغل کردم ...... صدای آژیر اومد.....فک کنم پلیسا بودن
جونگ کوک ....ای تو دهنت... یونگی پلیسان باید بریم!
جیهوپ....من ون و میارم
جونگ کوک ... فقط بجنب نمیخوام آب خنک بخورم!
تو قیافه جونگ کوک نگاه کردم...چطور درد شونش هیچ تاثیری بر روی غرورش نداشت!....حتی احساس میکردم غرورش بیشتر شده!......همونطوری دستور میداد.....فشنگ های داخل کلتش تَه کشید و برگشت پشت ماشین نشست ... در حالی ک به کلتش نگاه میکردگفت
جونگ کوک .... بد موقع تموم شد ..... اهههه
با حرص کلتش رو کوبید جلو پاش و طرف منی ک داشتم تمام حرکاتش رو زیر نظر میگرفتم نگاه کرد
جونگ کوک...چته؟ اسکل شدی؟میدونم ک بودی!
نیشخندی زد و من کلمو دوباره روی پام گذاشتم
+ من نمیتونم....میترسم جونگ کوک
بغلش کردم ( الان انتظار دارین جونگ کوک احساسی بشه و نازش کنه؟😐 نه از این خبرا نیست! /: )
جونگ کوک ... داری چیکار میکنی؟.. ولم کن!!
بلند شد و پرتم کرد ک گلوله ای به شونه ی پهنش بر خورد کرد و دوباره نشست
+ چچیشد؟ ححالت خوبه؟
- تیر خوردم
کلتشو تو دست چپش گرفت و دوباره تیر اندازی کرد .... اصلن براش اهمیتی نداشت..... انگار دردی نداشت براش .... همونطوری ولی این بار با دست چپ ازش کمی فاصله گرفتم و با چشمای گریونم نگاهش میکردم.... ولی هیچ اهمیتی براش نداشتم ..... هیچی اصلن مهم نبود ک دارم از ترس سکته میکنم ..... یونگی از ماشین کناری دادی زد و گفت
یونگی.. ا/ت!...شلیک کن! باید نجات پیدا کنیم! اگه نکنی میمیریم!
+ ممن نمیتونم
دوباره دستامو گذاشتم رو سرم و زانوهامو بغل کردم ...... صدای آژیر اومد.....فک کنم پلیسا بودن
جونگ کوک ....ای تو دهنت... یونگی پلیسان باید بریم!
جیهوپ....من ون و میارم
جونگ کوک ... فقط بجنب نمیخوام آب خنک بخورم!
تو قیافه جونگ کوک نگاه کردم...چطور درد شونش هیچ تاثیری بر روی غرورش نداشت!....حتی احساس میکردم غرورش بیشتر شده!......همونطوری دستور میداد.....فشنگ های داخل کلتش تَه کشید و برگشت پشت ماشین نشست ... در حالی ک به کلتش نگاه میکردگفت
جونگ کوک .... بد موقع تموم شد ..... اهههه
با حرص کلتش رو کوبید جلو پاش و طرف منی ک داشتم تمام حرکاتش رو زیر نظر میگرفتم نگاه کرد
جونگ کوک...چته؟ اسکل شدی؟میدونم ک بودی!
نیشخندی زد و من کلمو دوباره روی پام گذاشتم
۵۱.۷k
۱۷ تیر ۱۴۰۰