عشق ارتشی پارت اخر

(هعیی این چرا تموم شد)
کهههههههه
ا.ت گفت😂
ا.ت:خب حالت خوبه
هوپی:آره
هوپی:ا.ت بیا اینجا واستا
ا.ت:عااا باشه
از زبان ادمین عزیززززز:
هوسوک میخواست از ا.ت خواستگاری کنه ولی نمی دونست چطوری بدون ضایع بازی این کارو انجام بده
بعد از این که ا.ت وایستاد هوپی جلویش زانو زد و گفت
هوپی:ا.ت با من ازدواج میکنی؟
(افریین به این روراست بودن)
ا.ت:(خر ذوق)چرا که نه
بعد هوسوک بلند شد و حلقه را دست ا.ت کرد و همدیگر رو بغل کردن
یه هفته بعد:
لیسا:تنبل خانم پاشونو ا.ت ده میگم پاشو
ا.ت: هوم چیه ولم کن(خوابالو)
لیسا:مثلا روز عروسیته هاااا
ا.ت:چییی(از جا میپره)
لیسا:درد پاشو برو آماده شو بریم آرایشگاه
ا.ت:خو هوسوک کو
لیسا:رفته ارایشگاه😐
ا.ت خب پس من رفتم
(پرش زمانی به زمانی که از آرایشگاه خارج میشوند)
از زبان ا.ت:
خب وقتی کار آرایش تمام شد و لباس عروسمو پوشیدم هوسوک زنگ زد به لیسا که بیاید پایین
لیسا:اوکی عروس عنتر بیا بریم پایین(فاز لیسا رو خریدارم😂)
ا.ت:اومدم
از زبان ادمین:
خب کوتاه بگم ا.ت رفت پایین بعد هوسوک را که کراشششش شده بود را دید و بعد رفتن و ازدواج کردن و بعد دو یال صاحب یه پسر کیوت به نام لیان شدن🌹🫶


پایان