حسرت - پارت ۳
با این حال دستان تهیونگ رو از روی صورتش برداشت و رو به رویش نشست: ″ امروز باید کتابت رو تحویل بدی ″
تهیونگ اخم کرد. حق با لورا بود او باید فردا کتابش رو تموم کند.
کمی خنددار بود ، بزرگ ترین نویسنده کره ، کیم تهیونگ ، که آثار هایش ترکیبی از عاش.قانه و زیبایی بود ، ″هیچ″ را نمیدید
لورا در تمام مدتی که تهیونگ با دلخ.وری دستانش رو رها کرده بود و به تخت چنگ زده بود تا بلند شود و به میز کارش برود ، خیره شد. آیا برای او ذره ای اهمیت داشت؟ برای او اهمیت داشت که برایشان 5 روز باقی مانده بود؟
لحظه ای قل.بش فشرده شد . آیا او پشیم.ان بود؟ آیا از ذره ای تلاش نکرد که زنده بماند ، پش.یمان بود؟ لورا با لمس ک.بودی هایش بر دستانش از درد نالید . ولی دیگر چیزی برایش. مهم نبود تنها مهم بودن ، برایش ، این بو که خوشحال بود که تهیونگ نمیدید که لورا با چه وضعی به داخل خونه میآید
#فیک
#کیم_تهیونگ
#تهیونگ
#فیک_تهیونگ
-ادامه؟
تهیونگ اخم کرد. حق با لورا بود او باید فردا کتابش رو تموم کند.
کمی خنددار بود ، بزرگ ترین نویسنده کره ، کیم تهیونگ ، که آثار هایش ترکیبی از عاش.قانه و زیبایی بود ، ″هیچ″ را نمیدید
لورا در تمام مدتی که تهیونگ با دلخ.وری دستانش رو رها کرده بود و به تخت چنگ زده بود تا بلند شود و به میز کارش برود ، خیره شد. آیا برای او ذره ای اهمیت داشت؟ برای او اهمیت داشت که برایشان 5 روز باقی مانده بود؟
لحظه ای قل.بش فشرده شد . آیا او پشیم.ان بود؟ آیا از ذره ای تلاش نکرد که زنده بماند ، پش.یمان بود؟ لورا با لمس ک.بودی هایش بر دستانش از درد نالید . ولی دیگر چیزی برایش. مهم نبود تنها مهم بودن ، برایش ، این بو که خوشحال بود که تهیونگ نمیدید که لورا با چه وضعی به داخل خونه میآید
#فیک
#کیم_تهیونگ
#تهیونگ
#فیک_تهیونگ
-ادامه؟
۳۱۵
۰۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.