name:belife
part:1۴
سوریون کنار تهیونگ نشست و کمی انگور رو جلوش گرفت.
تهیونگ که کمی اشفته بود دستش رو به معنی نه سمت سوریون تکون داد.
حرفای هوسوک توی سرش به ترتیب پخش میشد.
خودش حدس زده بوکه اون سوریون نیست پس جز اون بار دیگه کاری باهاش نکرد.
سوریون با اشفته بودن تهیونگ کمی نگران شد و سمت رفت.
سوریون : چرا نمیخوری؟
تهیونگ : نمیخوام
سوریون : اخه چرا؟
تهیونگ نفس عمیقی کشید و لب زد : سوریون خیلی...داری تابلو رفتار میکنی...من از انگور بدم میاد.
سوریون لبخندش با شنیدن اسمش از بین رفت و با جدیت صداش رو بلند کرد: من...سوریونننن نیستممممم....من ا.تم
تهیونگ نگاه پوکری بهش کرد و گفت : اها
سوریون سریع لبخندی زد و لب زد : شب بخیر عزیزم
و بعد بلند شد و سمت اتاق خواب راه افتاد. داخل اتاق شد و لبه تخت نشست با در اوردن دمپاییای سفیدی که جایگزین دمپاییایی که مال ا.ت بودن و الان نا کجا اباد بودن روی تخت دراز کشید.
تهیونگ لب پایینش رو گاز گرفت.
سریع داخل اتاق شد و گفت : لباسای فردام رو امادهه کردی؟
سوریون چشاش رو با تعجب باز کرد و گفت : نه...تهیونگا میتونی خودت انجامش بدی
و دوباره با بستن چشاش سعی کرد بخوابه.
تهیونگ نفس عمیقی کشید و سمت کمد رفت.
نبودن ا.ت براش یه معضل بود .
با دیدن اخرین پیرهن اتو شده ای که مونده بود نفسی از سر اسودگی کشید و در کمد رو بست.
تهیونگ با دیدن بارون تابستونی چترش رو برداشت و سمت اون تیمارستانی که ا.ت توش بود رفت.
سوار ماشین شد و بعداز روشن کردنش حرکت کرد.
***
هوسوک کنار ا.ت نشست و لب زد : چرا وقتی ...با یکی دیگه میخوابه...هنوزم میخوای برگردی.
ا.ت کمی توی صندلی تک و تنهای توی فضای سبز جلو مرکز خرید که نور تابلوش همه جا رو روشن کرده بود جمع شد.
هوسوک دوباره لب زد : منظورم اینه...چرا فقط یه خونه نمیگیری و بری؟
ا.ت لبخندی زد و دستش رو دور شونه هوسوک انداخت: حسرت میخوری که اینکارو خودت نکردی درسته؟
هوسوک سری تکون داد و بعد سرش رو پایین انداخت
ا.ت خندید و گفت : تا حالا ماجرای اشنایی من و ته رو برای کسی نگفتم...میخوای بشنویش؟
هوسوک سریع سرش رو تکون دادو متعجب بهش خیره شد
ا.ت نفس عمیقی کشید و کمی مکث کرد و زد زیر خنده : شبیه پیرزنا شدم
هوسوک با این حرف خنده ای کرد و حرفش رو انکار کرد: نه نه...اصلا بگو
ا.ت اروم خنده ای کرد و گفت : ما جزو خانواده فقیر اون محله های پایین بودیم...از طرفی که دو قلو بودیم همیشه وسایل هم رو استفاده میکردیم...
.
.
.
.
#سناریو#بی_تی_اس#نامجون#تهیونگ#جونگکوک#ویسگون#جیمین#نامجون#جین#جیهوپ
سوریون کنار تهیونگ نشست و کمی انگور رو جلوش گرفت.
تهیونگ که کمی اشفته بود دستش رو به معنی نه سمت سوریون تکون داد.
حرفای هوسوک توی سرش به ترتیب پخش میشد.
خودش حدس زده بوکه اون سوریون نیست پس جز اون بار دیگه کاری باهاش نکرد.
سوریون با اشفته بودن تهیونگ کمی نگران شد و سمت رفت.
سوریون : چرا نمیخوری؟
تهیونگ : نمیخوام
سوریون : اخه چرا؟
تهیونگ نفس عمیقی کشید و لب زد : سوریون خیلی...داری تابلو رفتار میکنی...من از انگور بدم میاد.
سوریون لبخندش با شنیدن اسمش از بین رفت و با جدیت صداش رو بلند کرد: من...سوریونننن نیستممممم....من ا.تم
تهیونگ نگاه پوکری بهش کرد و گفت : اها
سوریون سریع لبخندی زد و لب زد : شب بخیر عزیزم
و بعد بلند شد و سمت اتاق خواب راه افتاد. داخل اتاق شد و لبه تخت نشست با در اوردن دمپاییای سفیدی که جایگزین دمپاییایی که مال ا.ت بودن و الان نا کجا اباد بودن روی تخت دراز کشید.
تهیونگ لب پایینش رو گاز گرفت.
سریع داخل اتاق شد و گفت : لباسای فردام رو امادهه کردی؟
سوریون چشاش رو با تعجب باز کرد و گفت : نه...تهیونگا میتونی خودت انجامش بدی
و دوباره با بستن چشاش سعی کرد بخوابه.
تهیونگ نفس عمیقی کشید و سمت کمد رفت.
نبودن ا.ت براش یه معضل بود .
با دیدن اخرین پیرهن اتو شده ای که مونده بود نفسی از سر اسودگی کشید و در کمد رو بست.
تهیونگ با دیدن بارون تابستونی چترش رو برداشت و سمت اون تیمارستانی که ا.ت توش بود رفت.
سوار ماشین شد و بعداز روشن کردنش حرکت کرد.
***
هوسوک کنار ا.ت نشست و لب زد : چرا وقتی ...با یکی دیگه میخوابه...هنوزم میخوای برگردی.
ا.ت کمی توی صندلی تک و تنهای توی فضای سبز جلو مرکز خرید که نور تابلوش همه جا رو روشن کرده بود جمع شد.
هوسوک دوباره لب زد : منظورم اینه...چرا فقط یه خونه نمیگیری و بری؟
ا.ت لبخندی زد و دستش رو دور شونه هوسوک انداخت: حسرت میخوری که اینکارو خودت نکردی درسته؟
هوسوک سری تکون داد و بعد سرش رو پایین انداخت
ا.ت خندید و گفت : تا حالا ماجرای اشنایی من و ته رو برای کسی نگفتم...میخوای بشنویش؟
هوسوک سریع سرش رو تکون دادو متعجب بهش خیره شد
ا.ت نفس عمیقی کشید و کمی مکث کرد و زد زیر خنده : شبیه پیرزنا شدم
هوسوک با این حرف خنده ای کرد و حرفش رو انکار کرد: نه نه...اصلا بگو
ا.ت اروم خنده ای کرد و گفت : ما جزو خانواده فقیر اون محله های پایین بودیم...از طرفی که دو قلو بودیم همیشه وسایل هم رو استفاده میکردیم...
.
.
.
.
#سناریو#بی_تی_اس#نامجون#تهیونگ#جونگکوک#ویسگون#جیمین#نامجون#جین#جیهوپ
۲۰.۳k
۱۹ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.