غیرتی من
غیرتی من
پارت35
(دوماه بعد)
دوماهی گذشته بود خیلی خوش گذشته بود منو شی یان دوبار رفتیم امریکا پیش مامان بابام فهمیدم که یه خواهر شوهر دارم کوی با یکی قرار میزاره ولی نمیدونم هنوز کیه
توی فکر بودم که با صدای شی یان به خودم اومدم
شی یان:کوی تو فکری؟
کوی:هیچی داشتم به این دوماه فکر میکردم
شی یان:بهت خوش گذشته؟
کوی:اره خیلی
شی یان:خوبه.....خب دیگه فکر بسه بگیر بخواب
کوی:چشم
بالشت رو درست کردم پتو رو کشیدم روم کا مثل همیشه شی یان از پشت بغلم کرد اومد کنار گوشم
شی یان:خیلی دوست دارم
کوی:من بیشتر
(صبح)
دوباره با حالت تهوع از خواب بیدار شدم این دفعه حالم بدتر بود زود بلند شدم رفتم دست شویی درو بستم که شی یان زد به در
شی یان:حالت خوبه؟
کوی:اره
شی یان:چرا چند روزه اینطوری میشی؟
کوی:نمیدونم
شی یان:میخوای بریم دکتر؟
کوی:نه خوبم
دست و صورتم رو شستم اومدم از دست شویی بیرون که شی یان بغلم کرد
شی یان:مطمعنی حالت خوبه؟
کوی:اره چیزی نیست
شی یان:ولی من حس میکنم یه چیزی هست یک هفته اس حالت تهوع داری
کوی:نگران نباش
شی یان:نمیشه باید نگرانت باشم
بلندم کردم
کوی:وای شی یان بزارم منو زمین
پرتم رو تخت
شی یان:زود لباساتو عوض کن بری دکتر
کوی:نهههههههه
شی یان:نترش
کوی:تو که میدونی من از امپول میترسم ترو خدا نریم
شی یان:میگم بهت امپول نزنن
کوی:قول میدی؟
شی یان:اره قول میدم
یان لباس انداخت بغلم عوض کردم رفتیم بیمارستان خودمون(خودشون بیمارستان دارن)رسیدیم همه بهمون احترام گذاشتم رفتم پیش دکترم
دکتر:سلام خانم و اقای شی
کوی و یان:سلام
نشستیم
دکتر:چیشده؟
کوی:یک هفته ای هست حالت تهوع دارم
دکتر:بلندشین یه سونوگرافی ازتون بگیرن
دکتر سونوگرافی رو گرفت
دکتر:.......
پارت35
(دوماه بعد)
دوماهی گذشته بود خیلی خوش گذشته بود منو شی یان دوبار رفتیم امریکا پیش مامان بابام فهمیدم که یه خواهر شوهر دارم کوی با یکی قرار میزاره ولی نمیدونم هنوز کیه
توی فکر بودم که با صدای شی یان به خودم اومدم
شی یان:کوی تو فکری؟
کوی:هیچی داشتم به این دوماه فکر میکردم
شی یان:بهت خوش گذشته؟
کوی:اره خیلی
شی یان:خوبه.....خب دیگه فکر بسه بگیر بخواب
کوی:چشم
بالشت رو درست کردم پتو رو کشیدم روم کا مثل همیشه شی یان از پشت بغلم کرد اومد کنار گوشم
شی یان:خیلی دوست دارم
کوی:من بیشتر
(صبح)
دوباره با حالت تهوع از خواب بیدار شدم این دفعه حالم بدتر بود زود بلند شدم رفتم دست شویی درو بستم که شی یان زد به در
شی یان:حالت خوبه؟
کوی:اره
شی یان:چرا چند روزه اینطوری میشی؟
کوی:نمیدونم
شی یان:میخوای بریم دکتر؟
کوی:نه خوبم
دست و صورتم رو شستم اومدم از دست شویی بیرون که شی یان بغلم کرد
شی یان:مطمعنی حالت خوبه؟
کوی:اره چیزی نیست
شی یان:ولی من حس میکنم یه چیزی هست یک هفته اس حالت تهوع داری
کوی:نگران نباش
شی یان:نمیشه باید نگرانت باشم
بلندم کردم
کوی:وای شی یان بزارم منو زمین
پرتم رو تخت
شی یان:زود لباساتو عوض کن بری دکتر
کوی:نهههههههه
شی یان:نترش
کوی:تو که میدونی من از امپول میترسم ترو خدا نریم
شی یان:میگم بهت امپول نزنن
کوی:قول میدی؟
شی یان:اره قول میدم
یان لباس انداخت بغلم عوض کردم رفتیم بیمارستان خودمون(خودشون بیمارستان دارن)رسیدیم همه بهمون احترام گذاشتم رفتم پیش دکترم
دکتر:سلام خانم و اقای شی
کوی و یان:سلام
نشستیم
دکتر:چیشده؟
کوی:یک هفته ای هست حالت تهوع دارم
دکتر:بلندشین یه سونوگرافی ازتون بگیرن
دکتر سونوگرافی رو گرفت
دکتر:.......
۵.۹k
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.