"ازدواج اجباری"
"ازدواج اجباری"
پارت 23
ویو ا/ت
میخواستم جواب مکسو بدم که تهیونگ اومد سمتم و گفت که بهش اعتماد کنم و لباشو گذاشت رو لبام همینجوری داشتم بهش نگاه میکردم..که یاد حرفش افتادم..باهاش همکاری کردم بعد از دو مین از هم جدا شدیم..ینگاهی به مکس کردم دیدم داره ابمیوشو میخوره رفتم سمتش نشستم گفتم:
ات: مکس دلم برات تنگ میشه امیدوارم زودتر برگردی..
مکس: چند سال انگلیس میمونم..بعدشم با وجود تهیونگ چرا دلت باید برا من تنگ بشه؟؟..
قشنگ معلوم بود داشت حرص میخورد..جوابی بهش ندادم
مکس: من برم غذا سفارش بدم
ات: تو برو منو تهیونگ یزره قدم میزنیم بعدش میایم..
مکس: باشه*چپ چپ نگاه کردن به تهیونگ*
ویو تهیونگ
از فرصت استفاده کردمو بوسیدمش لباش خیلی خوب بود..ولی حیف زود تموم شد:/
مکس رفت دیگه خواستم واقعا ازش خواستگاری کنم ا/ت اومد نزدیکم مکس هم خیلی دور شده بود،حلقه ای که از قبل اماده کرده بودم رو دراوردم و جلوش زانو زدم و ازش خواستگاری کردم
'فلش بک امروز صبح بعد'
رفتم طلا فروشیو ی حلقه خوشگل گرفتم تا اگه امروز فرصتش پیش اومد ازش خواستگاری کنم اگر نه فردا بهش اعتراف کنم...
'فلش بک زمان حال'
ویو ا/ت
واقعا باورم نمیشد اول فکر کردم خوابم ولی ی نیشگون گرفتم دیدم نه بیدارم و واقعا تهیونگ داره ازم خواستگاری میکنه..پشمام😐
قبول کردم تهیونگ سریع پاشدو لباشو گذاشت رو لبام...خوشحال بودم که واقعا قرار با تهیونگ ازدواج کنم..
بعد از 2 مین ازم جدا شد..
ته: لبات خیلی خوشمزست..
ات:خجالت کشیدم و لپام سرخ شد.
ات: تهیونگ پس اون دختری که دوس داری چی؟؟*پچم یزره خنگه به بزرگیه خودتون ببخشید*😂
ته: من از هیچ دختری خوشم نمیاد...و از همون اول از تو خوشم اومد و میخواستم توی رابطه از علاقت به خودم مطمئن بشم..
ات: خیلی دوست دارم چاگیاا..
ته: منم..بریم پیش مکس.
ات:الان با خیال راحت میتونم برم پیشش..
پارت 23
ویو ا/ت
میخواستم جواب مکسو بدم که تهیونگ اومد سمتم و گفت که بهش اعتماد کنم و لباشو گذاشت رو لبام همینجوری داشتم بهش نگاه میکردم..که یاد حرفش افتادم..باهاش همکاری کردم بعد از دو مین از هم جدا شدیم..ینگاهی به مکس کردم دیدم داره ابمیوشو میخوره رفتم سمتش نشستم گفتم:
ات: مکس دلم برات تنگ میشه امیدوارم زودتر برگردی..
مکس: چند سال انگلیس میمونم..بعدشم با وجود تهیونگ چرا دلت باید برا من تنگ بشه؟؟..
قشنگ معلوم بود داشت حرص میخورد..جوابی بهش ندادم
مکس: من برم غذا سفارش بدم
ات: تو برو منو تهیونگ یزره قدم میزنیم بعدش میایم..
مکس: باشه*چپ چپ نگاه کردن به تهیونگ*
ویو تهیونگ
از فرصت استفاده کردمو بوسیدمش لباش خیلی خوب بود..ولی حیف زود تموم شد:/
مکس رفت دیگه خواستم واقعا ازش خواستگاری کنم ا/ت اومد نزدیکم مکس هم خیلی دور شده بود،حلقه ای که از قبل اماده کرده بودم رو دراوردم و جلوش زانو زدم و ازش خواستگاری کردم
'فلش بک امروز صبح بعد'
رفتم طلا فروشیو ی حلقه خوشگل گرفتم تا اگه امروز فرصتش پیش اومد ازش خواستگاری کنم اگر نه فردا بهش اعتراف کنم...
'فلش بک زمان حال'
ویو ا/ت
واقعا باورم نمیشد اول فکر کردم خوابم ولی ی نیشگون گرفتم دیدم نه بیدارم و واقعا تهیونگ داره ازم خواستگاری میکنه..پشمام😐
قبول کردم تهیونگ سریع پاشدو لباشو گذاشت رو لبام...خوشحال بودم که واقعا قرار با تهیونگ ازدواج کنم..
بعد از 2 مین ازم جدا شد..
ته: لبات خیلی خوشمزست..
ات:خجالت کشیدم و لپام سرخ شد.
ات: تهیونگ پس اون دختری که دوس داری چی؟؟*پچم یزره خنگه به بزرگیه خودتون ببخشید*😂
ته: من از هیچ دختری خوشم نمیاد...و از همون اول از تو خوشم اومد و میخواستم توی رابطه از علاقت به خودم مطمئن بشم..
ات: خیلی دوست دارم چاگیاا..
ته: منم..بریم پیش مکس.
ات:الان با خیال راحت میتونم برم پیشش..
۸.۵k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.