the castle پارت دوازده بخش دوم
- هیچی رز بابا من اومدم بیمارستان دیدن یکی از دوستام خبب؟
+ آخه کدوم دوستت که من نمیشناسمم؟!
- بابا دوست یکی از همکارامه خب؟ ببین من باید برم....خب؟
+ باشه ولی منم میام ها؟
- نه...انبرنکحا
جنی: لعنت به خواهرت جیمین مخ منو گرفته اههه...
جونگکوک: ای خدا دارم روانی میشم..اگه چیزیش بشه....
جنی: شیششش کوک چیزی نمیشه....
و رفت کنار جونگکوک و توی بغلش گرفت...
جونگکوک بغضش رو شکست و نشست روی زمین و گریه کرد....
تهیونگ با سه تا بطری آب اومد پیششون...
جنی با اشاره گفت یکم عقب وایسه خودش جونگکوک رو آروم میکنه....
جنی: تو و جیمین از وقتی باهم بودید هیچ وقت همدیگرو ول نکردید....و تنها نذاشتید و الان چنین چیزی نمیشه خب ؟
جونگکوک: مطمئن ؟!
جنی: بهت قول میدم...ولی قبلش تو و تهیونگ باید برام بگید که دقیقا چه اتفاق ف.اکی ای افتاده که شماها همدیگرو دیدید؟
تهیونگ اومد نزدیک و جونگکوک شروع کرد به توضیح از اولین روزی که پاشون رو گذاشتن توی اون عمارت...
...............
ادامه دارد....
+ آخه کدوم دوستت که من نمیشناسمم؟!
- بابا دوست یکی از همکارامه خب؟ ببین من باید برم....خب؟
+ باشه ولی منم میام ها؟
- نه...انبرنکحا
جنی: لعنت به خواهرت جیمین مخ منو گرفته اههه...
جونگکوک: ای خدا دارم روانی میشم..اگه چیزیش بشه....
جنی: شیششش کوک چیزی نمیشه....
و رفت کنار جونگکوک و توی بغلش گرفت...
جونگکوک بغضش رو شکست و نشست روی زمین و گریه کرد....
تهیونگ با سه تا بطری آب اومد پیششون...
جنی با اشاره گفت یکم عقب وایسه خودش جونگکوک رو آروم میکنه....
جنی: تو و جیمین از وقتی باهم بودید هیچ وقت همدیگرو ول نکردید....و تنها نذاشتید و الان چنین چیزی نمیشه خب ؟
جونگکوک: مطمئن ؟!
جنی: بهت قول میدم...ولی قبلش تو و تهیونگ باید برام بگید که دقیقا چه اتفاق ف.اکی ای افتاده که شماها همدیگرو دیدید؟
تهیونگ اومد نزدیک و جونگکوک شروع کرد به توضیح از اولین روزی که پاشون رو گذاشتن توی اون عمارت...
...............
ادامه دارد....
۳.۸k
۲۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.