رمان عشق مثلث پارت ۴۶(ادامه دارد)
از پشت بغلم کرد و سرشو کنار گردنم آورد و گفت که نترسم
+س..سوجون چیکار میکنی
☆از رعد و برق میترسم
یه لبخند کوچولویی رو لبم اومد که زود قایمش کردم
بیشتر بهم چسبید که خودمو طرف اریکا کشیدم
+سوجون انقدر بهم نچسب برو اونطرف
☆هووم خوابم میاد دیگه بزار بخوابم
دیکه چیزی نگفتم که خوابم برد
(صبح)
#اریکا
صب پاشدم با چیزی که دیدم چشمام از کاسه دراومد سوجون و سوجین...نه نه نه خواستم سوجونو صدا کنم که یکی وارد شد
×سو....اریکا...سوجون اینجا چیکار میکنه؟
£ام خوب...نمیدونم
×خوب تو لباستو عوض کن بیا پایین این خوابالو ها هروقت
خواستم پاشن امروز تعطیله
£آها اوک
×پایین میزو چیدم همه نشستن سر سفره زود بیا
£باش
لباسمو پوشیدمو رفتم پایین
همه سر سفره بودن
رد یکی از صندلی ها نشستم که جیمین گفت
_پس سوجین و سوجون کجان
£خوب چیزه اون ام
×خوابیده
_من میرم بیدارش کنم میام
£ها نه نه چیزه گفت یکم بعد میاد
_خوب من میرم پیشش
تا خواستم بگم نه ولی دیر شد و رفت
وایی اگه بفهمه چیکار میکنه
#جیمین
از پله ها رفتم بالا درو باز کردم ولی با چیزی که مواجه شدم انگار آب یخ روم ریختن سوجین چطور تونست اینکارو کنه از اول به سوجون شک داشتم
(سوجین پشت به سوجون خوابیده و بودو سوجون دستشو دور کمرش حلقه کرده بود)
بدون هیچ کاری از اتاق اومد بیرون رفتم سالن
@جیمین چیشد؟
_حوا میخورم میام
سویشرتم رو برداشتم و رفتم حیاط
چطور تونست اینکارو کنه.....نه...بهتره زود قضاوت نکنم...ولی آخه هرلحظه دیونه میشدم همش اون تصویره تو ذهنم میومد
#سوجین
از خواب بیدار شدم سوجون دستاشو دورم حلقه کرده بود زود بازش کردم و ازش فاصله گرفتم که کم کم چشماشو باز کرد
☆صبح بخیر
+مگه تو دیونه ای چرا بهم نزدیک میشی؟
☆خوب خواب بودم هیچی نفهمیدم
+مثلا میخوای بهونه بیاری؟
☆اوف چقدر حرف میزنی
+از اتاق برو بیرون میخوام لباس عوض کنم
☆عوض کن من نگاه نمیکنم
+مسخره کردی؟پاشو برو دیگه
#سوجون
تختش بوی خودشو میداد نمیخواستم پاشم ولی انقدر اصرار کرد که پاشدم
#سوجین
رفت منم تختو تمیز کردم و لباس تمیز پوشیدم و رفتم پایین
کسی نبود فقط سوجون و جونگ کوک بودن سر سفره نشستیم
+صب بخیر....بقیه کجان؟
×تو حیاطن
جونگ کوک پوکر بود
+کوکی چیزی شده؟
×نه
+پس من میرم پیش بچه ها
×سوجون چرا رفتی اتاق سوجین؟
☆هوم....خوب...از رعد و برق میترسم....چون خواب آلود بودم...چیزی نفهمیدم
×کاش اینکارو نمیکردی مگه نمیدونی سوجین دوست پسر داره
☆ولی خودش گفت که هنوز نداره
×ولی به هر حال نباید اینکارو میکردی
رفتم پیش بچه ها جیمین رو یکی از تاب های توی حیاط نشسته بود
+آنیتا....جیمین چشه؟
€نمیدونم میخوای برو ببین
+باش
@سلام سوجین
سلام تهیونگ ام من برم به جیمین سر بزنم
@ارع ارع از صبح اینطوریه برو ببین
وا یعنی از صبح اینطوری بوده رفتم پیشش نشستم که ازم فاصله گرفت
+سلام
_...
حرف نمیزد یعنی چشه
+جیمین؟
_.....
+چیزی شده؟
_....
+س..سوجون چیکار میکنی
☆از رعد و برق میترسم
یه لبخند کوچولویی رو لبم اومد که زود قایمش کردم
بیشتر بهم چسبید که خودمو طرف اریکا کشیدم
+سوجون انقدر بهم نچسب برو اونطرف
☆هووم خوابم میاد دیگه بزار بخوابم
دیکه چیزی نگفتم که خوابم برد
(صبح)
#اریکا
صب پاشدم با چیزی که دیدم چشمام از کاسه دراومد سوجون و سوجین...نه نه نه خواستم سوجونو صدا کنم که یکی وارد شد
×سو....اریکا...سوجون اینجا چیکار میکنه؟
£ام خوب...نمیدونم
×خوب تو لباستو عوض کن بیا پایین این خوابالو ها هروقت
خواستم پاشن امروز تعطیله
£آها اوک
×پایین میزو چیدم همه نشستن سر سفره زود بیا
£باش
لباسمو پوشیدمو رفتم پایین
همه سر سفره بودن
رد یکی از صندلی ها نشستم که جیمین گفت
_پس سوجین و سوجون کجان
£خوب چیزه اون ام
×خوابیده
_من میرم بیدارش کنم میام
£ها نه نه چیزه گفت یکم بعد میاد
_خوب من میرم پیشش
تا خواستم بگم نه ولی دیر شد و رفت
وایی اگه بفهمه چیکار میکنه
#جیمین
از پله ها رفتم بالا درو باز کردم ولی با چیزی که مواجه شدم انگار آب یخ روم ریختن سوجین چطور تونست اینکارو کنه از اول به سوجون شک داشتم
(سوجین پشت به سوجون خوابیده و بودو سوجون دستشو دور کمرش حلقه کرده بود)
بدون هیچ کاری از اتاق اومد بیرون رفتم سالن
@جیمین چیشد؟
_حوا میخورم میام
سویشرتم رو برداشتم و رفتم حیاط
چطور تونست اینکارو کنه.....نه...بهتره زود قضاوت نکنم...ولی آخه هرلحظه دیونه میشدم همش اون تصویره تو ذهنم میومد
#سوجین
از خواب بیدار شدم سوجون دستاشو دورم حلقه کرده بود زود بازش کردم و ازش فاصله گرفتم که کم کم چشماشو باز کرد
☆صبح بخیر
+مگه تو دیونه ای چرا بهم نزدیک میشی؟
☆خوب خواب بودم هیچی نفهمیدم
+مثلا میخوای بهونه بیاری؟
☆اوف چقدر حرف میزنی
+از اتاق برو بیرون میخوام لباس عوض کنم
☆عوض کن من نگاه نمیکنم
+مسخره کردی؟پاشو برو دیگه
#سوجون
تختش بوی خودشو میداد نمیخواستم پاشم ولی انقدر اصرار کرد که پاشدم
#سوجین
رفت منم تختو تمیز کردم و لباس تمیز پوشیدم و رفتم پایین
کسی نبود فقط سوجون و جونگ کوک بودن سر سفره نشستیم
+صب بخیر....بقیه کجان؟
×تو حیاطن
جونگ کوک پوکر بود
+کوکی چیزی شده؟
×نه
+پس من میرم پیش بچه ها
×سوجون چرا رفتی اتاق سوجین؟
☆هوم....خوب...از رعد و برق میترسم....چون خواب آلود بودم...چیزی نفهمیدم
×کاش اینکارو نمیکردی مگه نمیدونی سوجین دوست پسر داره
☆ولی خودش گفت که هنوز نداره
×ولی به هر حال نباید اینکارو میکردی
رفتم پیش بچه ها جیمین رو یکی از تاب های توی حیاط نشسته بود
+آنیتا....جیمین چشه؟
€نمیدونم میخوای برو ببین
+باش
@سلام سوجین
سلام تهیونگ ام من برم به جیمین سر بزنم
@ارع ارع از صبح اینطوریه برو ببین
وا یعنی از صبح اینطوری بوده رفتم پیشش نشستم که ازم فاصله گرفت
+سلام
_...
حرف نمیزد یعنی چشه
+جیمین؟
_.....
+چیزی شده؟
_....
۷.۷k
۱۸ دی ۱۴۰۰