رمان سه سوت پارت دوم
نگین داشت بیخ گوشم وز وز می کرد .آدامسو باد کردم و کوله امو انداختم رو شونه
امو با یه لبخند یه وری براش پشت
پا انداختم.نگین سکندری خورد ولی جلوی خودشو گرفت که روی زمین پخش نشه .
منم بی هوا زدم زیر خنده .ولی تا
بیام بجنبم نگین یه لگد پروند و محکم خورد به ساق پام .اینقدر شدت ضربه زیاد
بود که آدامسم پرید توی گلوم این باز
نگین بود که داشت قهقه می زد .آدامسمو تف کردم و کوله ام و پرت کردم و به
سمتش براق شدم.
-باز وحشی شدی؟
نگین با دیدن حرکتم همون جور که می خندید چند گام بلند به عقب دوید .چند
نفری برگشتن و نگاهمون کردن بی
خیال شدم تا بعدا حسابش و برسم کوله امو برداشتم و صداش زدم:
-حالا در برو بعدا حسابت و می رسم.
باز چند نفر رد شدن و یه نگاه چپ چپی به سرتا پامون کردم .به یکشون که زیادی
خیره ام شده بود چشم غره ای رفتم
و گفتم:
-چیه؟
خانمه زیر لب گفت:
-پرو!
و قدماشو تند کرد و در رفت .نگین در حالی که بند ساکشو اریب روی شونه اش می
انداخت با خنده گفت:
-بی خیال دیگه .خودت پشت پا زدی.چشمامو ریز کردم و فقط سر تکون دادم .باالخره که دستم بهش می رسید.
-باشه طلبت.
نگین که فهمید فعلا حال مشت و لگد زدن ندارم باهمون خنده بدترکیبش نزدیک
شد و مشتی توی کتفم زد که منم
معطلش نکردم و برگشتم و یکی خوابوندم توی گوشش و هر دو زیر خنده زدیم .
مثل همیشه خل بازی هامون ته نداشت.
اصال بچه های تربیت بدنی یه جور دیگه باحال بودن .اگه یه بار در روز از این کارا
نمی کردیم روزمون شب نمی شد.
انگار انرژی که بچه ها داشتن ته نداشت .وقتی سیلی رو خوابوندم تو گوش نگین از
اون طرف خیابون صدای دست و
بلند شد .برگشتیم و نگاهی به او سه تا دلقکی که داشتند خودشون و می کشتند تا
نگاهشون کنیم انداختم با
خونسردی ابرویی براشون باال انداختم و برای یک تاکسی دست تکون دادم .سر و
صدای دسته پسرها هنوز از اون طرف
می اومد:
-نهار مهمون ما.
-این سیلی ناز شست داره ها.
نگین داشت هرهر می خندید و منم سعی می کردم نخندم چون اون سه نفر با نیش
باز به ما زل زده بودن:
-نگین بسه دیگه الان داری برای چی داری دقیقا می خندی؟
اون سه نفر هنوز داشتن وز وز می کردن که من برای یه تاکسی دست تکون دادم و
داد زدم:
-مستقیم!
هنوز صدای اون سه تا نخاله می اومد:
-مام مستقیم می ریم ها.پیچ پیچی هم می ریم.
و خودشون از این جک بی مزه شون هر هر خندیدن .تاکسی بعدی رد شد و دوباره
داد زدم مستقیم و باالخره تاکسی
وایساد .نگین و که هنوز داشت می خندید هول دادم توی ماشین:
-اهه بس دیگه!
نگین ساکشو انداخت کنارش و پوفی کرد و گفت:
-مهر اینقدر گرم؟ مردیم بابا.
امو با یه لبخند یه وری براش پشت
پا انداختم.نگین سکندری خورد ولی جلوی خودشو گرفت که روی زمین پخش نشه .
منم بی هوا زدم زیر خنده .ولی تا
بیام بجنبم نگین یه لگد پروند و محکم خورد به ساق پام .اینقدر شدت ضربه زیاد
بود که آدامسم پرید توی گلوم این باز
نگین بود که داشت قهقه می زد .آدامسمو تف کردم و کوله ام و پرت کردم و به
سمتش براق شدم.
-باز وحشی شدی؟
نگین با دیدن حرکتم همون جور که می خندید چند گام بلند به عقب دوید .چند
نفری برگشتن و نگاهمون کردن بی
خیال شدم تا بعدا حسابش و برسم کوله امو برداشتم و صداش زدم:
-حالا در برو بعدا حسابت و می رسم.
باز چند نفر رد شدن و یه نگاه چپ چپی به سرتا پامون کردم .به یکشون که زیادی
خیره ام شده بود چشم غره ای رفتم
و گفتم:
-چیه؟
خانمه زیر لب گفت:
-پرو!
و قدماشو تند کرد و در رفت .نگین در حالی که بند ساکشو اریب روی شونه اش می
انداخت با خنده گفت:
-بی خیال دیگه .خودت پشت پا زدی.چشمامو ریز کردم و فقط سر تکون دادم .باالخره که دستم بهش می رسید.
-باشه طلبت.
نگین که فهمید فعلا حال مشت و لگد زدن ندارم باهمون خنده بدترکیبش نزدیک
شد و مشتی توی کتفم زد که منم
معطلش نکردم و برگشتم و یکی خوابوندم توی گوشش و هر دو زیر خنده زدیم .
مثل همیشه خل بازی هامون ته نداشت.
اصال بچه های تربیت بدنی یه جور دیگه باحال بودن .اگه یه بار در روز از این کارا
نمی کردیم روزمون شب نمی شد.
انگار انرژی که بچه ها داشتن ته نداشت .وقتی سیلی رو خوابوندم تو گوش نگین از
اون طرف خیابون صدای دست و
بلند شد .برگشتیم و نگاهی به او سه تا دلقکی که داشتند خودشون و می کشتند تا
نگاهشون کنیم انداختم با
خونسردی ابرویی براشون باال انداختم و برای یک تاکسی دست تکون دادم .سر و
صدای دسته پسرها هنوز از اون طرف
می اومد:
-نهار مهمون ما.
-این سیلی ناز شست داره ها.
نگین داشت هرهر می خندید و منم سعی می کردم نخندم چون اون سه نفر با نیش
باز به ما زل زده بودن:
-نگین بسه دیگه الان داری برای چی داری دقیقا می خندی؟
اون سه نفر هنوز داشتن وز وز می کردن که من برای یه تاکسی دست تکون دادم و
داد زدم:
-مستقیم!
هنوز صدای اون سه تا نخاله می اومد:
-مام مستقیم می ریم ها.پیچ پیچی هم می ریم.
و خودشون از این جک بی مزه شون هر هر خندیدن .تاکسی بعدی رد شد و دوباره
داد زدم مستقیم و باالخره تاکسی
وایساد .نگین و که هنوز داشت می خندید هول دادم توی ماشین:
-اهه بس دیگه!
نگین ساکشو انداخت کنارش و پوفی کرد و گفت:
-مهر اینقدر گرم؟ مردیم بابا.
۱.۹k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.