p34من جزو خاطرات بدت بودم؟
پارت 34
من جزو خاطرات بدت بودم؟
ادمین تازع از تیمارستان مرخص شده دوزتاننن
---------------------------------
(یوری)
+نه راست میگی اون مرده....حتما دیوونه شدم
دیدم ک یهویی جین اخم کرد و جدی شد
_مگه چیزی شده ک همچین فکری کردی؟
نفس عمیقی کشیدم ....
+راستش امروز ک داشتم راجب ساختار مغزی به بچه ها درس میدادم ب ی مطلبی برخوردم....دکتر دلیل مرگ سوا رو توی پرونده اش اسیب به بخش امیگدالا نوشته بود....ولی امروز من ی متنی دیدم ک نوشته بود اسیب ب بخش امیگدالا ضرری برای بدن نداره ....من ی لحظه امید داشتم ک نکنه دکتر اشتباه کرده باشه....ولی خب ما توی مراسم خاک سپاریش شرکت کردیم...پس این امکان نداره....
دیدم ک جین ب یه گوشه خیره شده و حرفی نمیزنه
+جین شی ....چیزی شده ؟
بهم نگاه کرد و گفت
-اگ توی اون مطلب نوشته شده بود ک اسیب به بخش امیگدالا باعث مرگ نمیششه پس حنما سوا ب خاطر دلیل دیگه ای مرده اره؟
+اممم اره ولی توی پرونده اش چیزی ننوشته بودن...
-مطمئنی درست خوندی؟
+راستش....نه ...اونروز حالم خیلی بد بود....
_میخوای بریم بیمارستان تا بتونی دوباره چکش کنی؟
متعجب بهش نگاه کردم...
+چرا یهویی اینقد برات مهم شده؟
-راستش ...حرفت من رو هم ب شک انداخت....اگ فقط یه درصد امکان داره ک سوا زنده باشه ...نمیخوام از دستش بدم....یونگی داره نابود میشه ...
سرمو تکون دادم
+پس بجنب ....رئیس بیمارستان تا قبل از ظهر نمیاد
-------------------
(توی بیمارستان)
سوار ماشین جین ششدیم و سریع سمت بیمارستان حررکت کردیم
+بخش پرونده ی بیماران از این طرفه ...بجنب
با جین ب سمت اتاق پرونده ها حرکت کردیم ی نگاه ب دو طرف راهرو انداختم و سریع درو باز کردم ولی قفل بود..زیرلب فوشی نثار خودم کردم ک ب ذهنم نرسیده بود کلید رو بیارم....
ب جین گفتم ک سرجاش وایسه تا زودی برگردم و دوییدم سمت اتاق رئیس سو .....رئیس بد اخلاق و نچسب بیمارستان نکبتی مون....
توی اتاقش بودم و داشتم اتاقشو زیر و رو میکردم و تا کلیدا رو پیدا کنم ک بلاخره توی کشوی میزش پیداش کردم ....تا خواستم از اتاق برم بیرون با نایون مواجه شدم
ناخوداگاه ترسیدم و کلید از دستم افتاد....
+وای نایون....قلبم وایسادد..ترسیدم....
_چیکار داری میکنی؟
+ها ؟هیچی....
_یوری...نمیخوای ک توی دردسر بیوفتی ؟توی اتاق رئیس سو چیکار میکنی؟چرا کلیدا رو برداشتی ؟
+دو دقیقه امون بده دختر....دلیل داشتم برای برداشتنشون ...چند دقیقه ی دیگه برشون میگردونم...باید پرونده ی سوا رو چک کنم...
با حرفم اخمی از روی نگرانی روی صورتش شکل گرفت
-حالت خوبه یوری؟
لبخند زدم...
+قطعا حالم از این چند روز بهتره....نایون....ممکنه سوا زنده باشه....امکان داره کسی اشتباهی توی پرونده اش چیزی نوشته باشه...
نایون با حالت عجیبی بهم خیره شد...
_باشه ...پس برو
دستمو روی شونه اش گذاشتم
+ممنونم....قول میدم زود کلیدا رو برمیگردونم...
-باشه
-------------
نایون منتظر موند تا یوری از اتاق خارج شه و بعد سریع وارد اتاق رئیس سو شد و درو بست....در حالی ک اخم پررنگی ک ب چهره ی کویتش نمیومد بین ابروهاش شکل گرفته بود موبایلش رو در اورد و شماره ی دکتر لی رو گرفت....
بعد از چند بوق جواب داد
_الو دکتی لی؟ کیم یوری میخواد پرونده ی سوا رو چک کنه....فکر کنم شک کرده
من جزو خاطرات بدت بودم؟
ادمین تازع از تیمارستان مرخص شده دوزتاننن
---------------------------------
(یوری)
+نه راست میگی اون مرده....حتما دیوونه شدم
دیدم ک یهویی جین اخم کرد و جدی شد
_مگه چیزی شده ک همچین فکری کردی؟
نفس عمیقی کشیدم ....
+راستش امروز ک داشتم راجب ساختار مغزی به بچه ها درس میدادم ب ی مطلبی برخوردم....دکتر دلیل مرگ سوا رو توی پرونده اش اسیب به بخش امیگدالا نوشته بود....ولی امروز من ی متنی دیدم ک نوشته بود اسیب ب بخش امیگدالا ضرری برای بدن نداره ....من ی لحظه امید داشتم ک نکنه دکتر اشتباه کرده باشه....ولی خب ما توی مراسم خاک سپاریش شرکت کردیم...پس این امکان نداره....
دیدم ک جین ب یه گوشه خیره شده و حرفی نمیزنه
+جین شی ....چیزی شده ؟
بهم نگاه کرد و گفت
-اگ توی اون مطلب نوشته شده بود ک اسیب به بخش امیگدالا باعث مرگ نمیششه پس حنما سوا ب خاطر دلیل دیگه ای مرده اره؟
+اممم اره ولی توی پرونده اش چیزی ننوشته بودن...
-مطمئنی درست خوندی؟
+راستش....نه ...اونروز حالم خیلی بد بود....
_میخوای بریم بیمارستان تا بتونی دوباره چکش کنی؟
متعجب بهش نگاه کردم...
+چرا یهویی اینقد برات مهم شده؟
-راستش ...حرفت من رو هم ب شک انداخت....اگ فقط یه درصد امکان داره ک سوا زنده باشه ...نمیخوام از دستش بدم....یونگی داره نابود میشه ...
سرمو تکون دادم
+پس بجنب ....رئیس بیمارستان تا قبل از ظهر نمیاد
-------------------
(توی بیمارستان)
سوار ماشین جین ششدیم و سریع سمت بیمارستان حررکت کردیم
+بخش پرونده ی بیماران از این طرفه ...بجنب
با جین ب سمت اتاق پرونده ها حرکت کردیم ی نگاه ب دو طرف راهرو انداختم و سریع درو باز کردم ولی قفل بود..زیرلب فوشی نثار خودم کردم ک ب ذهنم نرسیده بود کلید رو بیارم....
ب جین گفتم ک سرجاش وایسه تا زودی برگردم و دوییدم سمت اتاق رئیس سو .....رئیس بد اخلاق و نچسب بیمارستان نکبتی مون....
توی اتاقش بودم و داشتم اتاقشو زیر و رو میکردم و تا کلیدا رو پیدا کنم ک بلاخره توی کشوی میزش پیداش کردم ....تا خواستم از اتاق برم بیرون با نایون مواجه شدم
ناخوداگاه ترسیدم و کلید از دستم افتاد....
+وای نایون....قلبم وایسادد..ترسیدم....
_چیکار داری میکنی؟
+ها ؟هیچی....
_یوری...نمیخوای ک توی دردسر بیوفتی ؟توی اتاق رئیس سو چیکار میکنی؟چرا کلیدا رو برداشتی ؟
+دو دقیقه امون بده دختر....دلیل داشتم برای برداشتنشون ...چند دقیقه ی دیگه برشون میگردونم...باید پرونده ی سوا رو چک کنم...
با حرفم اخمی از روی نگرانی روی صورتش شکل گرفت
-حالت خوبه یوری؟
لبخند زدم...
+قطعا حالم از این چند روز بهتره....نایون....ممکنه سوا زنده باشه....امکان داره کسی اشتباهی توی پرونده اش چیزی نوشته باشه...
نایون با حالت عجیبی بهم خیره شد...
_باشه ...پس برو
دستمو روی شونه اش گذاشتم
+ممنونم....قول میدم زود کلیدا رو برمیگردونم...
-باشه
-------------
نایون منتظر موند تا یوری از اتاق خارج شه و بعد سریع وارد اتاق رئیس سو شد و درو بست....در حالی ک اخم پررنگی ک ب چهره ی کویتش نمیومد بین ابروهاش شکل گرفته بود موبایلش رو در اورد و شماره ی دکتر لی رو گرفت....
بعد از چند بوق جواب داد
_الو دکتی لی؟ کیم یوری میخواد پرونده ی سوا رو چک کنه....فکر کنم شک کرده
۱۲.۵k
۰۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.