فیک جونگکوک
پارت²
ویو کوک
وایسا ببینم نکنه کاسپین جاسوس بوده..لعنتی اما من ندیدم هیچ حرکتی بزنه توی عمارت یه کاسه ای زیر نیم کاسه اس
کاسپین:مصتر جئون لطفا کمی منتظر بمونید تا قرارداد ها چاپ شوند
جئون:باشه اما بدون من بیشتر از پنج دقیقه منتظر شماها نمیمونم
که یهو رئیس کانادایی ها امد جونگکوک کپ کرده بود اونـ...
ویو ا.ت:منتظر تهیونگ بودم جوابشو بهم بگه سه ساعت نشستم زرشو نمیزنه هوفف
ا.ت:اوپا یا اون زر مبارکتو بزن یا بزنم شتکت کنم میدونی که عصاب ندارم
تهیونگ:ا.ت من به جونگکوک نمیگم اما به نفعته سالم و زنده برگردی... اوکیی
ا.ت:اوکیییی مرسی (درحال دییدن)
رفتم طبقه بالا کاملا جدی لباسای جرم و برای کارم و پوشیدم کفش پاشنه بلند مشکی پوشیدم موهام و دم اسبی بستم چون موهام خیلی بلنده شلوار و یک لباس جرم مشکی براق پوشیدم زیر لباسم و بستم و رفتم پایین از همه خدافظی کردم رفتم سمت انبار تفنگا و... همه ی کارای لازم و کردم و بعد سوار موتورم شدم به سمت جنگل سیاه حرکت کردم الان ساعت ۵:۵۴ دقیقه است تا ساعت ۴ صبح هنوز کلی وقت دارم اما تا بخوام برسم ۴ ساعتم رفته که میشه ۹:۵۴ یا همون ۱۰ که ۶ ساعت تا قرار ملاقات زمان هست پس میتونم نقشمو بچینم...تا الان که همه چیز عالی داره پیش میره..
(پرش زمانی به زمانی که رسیده جنگل سیاه)
تصمیم گرفتم اول به قرار دادی که قراره ببندم فکر کنم بعد برام این جنگل یه حرکتی میزنم..این جنگل خیلی ترسناکه چون خیلی از جنگ های بین مافیا ها توی این جنگل سر گرفته و یه چشمه توش وجود داره که تا حالا کسی نتونسته پیداش کنه من نمیدونم اما شایعات میگن که چشمه ابش رنگ سبزه سبزه روشن...
(ساعت ۴ صبح)
کسایی که قرار بود باهاشون قرار داد ببندم اومدن
باهاشون صحبت کردم و شرایط قرار داد و گفتن اما حس میکنم این قرار داد یه چیزیش عجیبه برای همین گفتم:شرمنده اما من الان قدرت تصمیم گیری ندارم روش فکر میکنم و بعدا بهتون اعلام میکنم
کاسپین:اگر همین الان امضاء نکنی مصتر جئون میره رو هوا
ا.ت:چی!؟
کاسپین یه تبلت در آورد که دیدم جونگکوک با دستوی پای بسته توی یه ساختمون تروکه تنهاست بهوش اومده بود و تقالا میکرد
ا.ت:شماها کی هستید؟(عصبانیت)
کاسپین:اینش به تو مربوط نیست...همین الان امضاء کن بدو(داد)
ا.ت یه نگاه به جونگکوک کرد و باخودش فکر کرد این مرده که نگفت چه بلایی سر کوکی میاد تازه من هیچ بمبی نمیبینم هیچ ادمی هم سمتش نیست اون فقط گفت عشقت میره رو هوا که منظور دقیقشو نگفت یکم دقت کرد دید کوکی داره دستاشو باز میکنه برای همین ترسید که اونا بفهمن و جون عزیزش تو خطر بیوفته پس باید هواسشون و پرت میکرد که تبلت و نبینن و از طرفی نباید قرار داد و امضا میکرد
خماری 😭👍🏻
بچه ها شاید الان خیلی باحال نباشه اما باحال میشه مطمعن باشید
حمایت کنید کامنت بزارید تند تند بزارم
ویو کوک
وایسا ببینم نکنه کاسپین جاسوس بوده..لعنتی اما من ندیدم هیچ حرکتی بزنه توی عمارت یه کاسه ای زیر نیم کاسه اس
کاسپین:مصتر جئون لطفا کمی منتظر بمونید تا قرارداد ها چاپ شوند
جئون:باشه اما بدون من بیشتر از پنج دقیقه منتظر شماها نمیمونم
که یهو رئیس کانادایی ها امد جونگکوک کپ کرده بود اونـ...
ویو ا.ت:منتظر تهیونگ بودم جوابشو بهم بگه سه ساعت نشستم زرشو نمیزنه هوفف
ا.ت:اوپا یا اون زر مبارکتو بزن یا بزنم شتکت کنم میدونی که عصاب ندارم
تهیونگ:ا.ت من به جونگکوک نمیگم اما به نفعته سالم و زنده برگردی... اوکیی
ا.ت:اوکیییی مرسی (درحال دییدن)
رفتم طبقه بالا کاملا جدی لباسای جرم و برای کارم و پوشیدم کفش پاشنه بلند مشکی پوشیدم موهام و دم اسبی بستم چون موهام خیلی بلنده شلوار و یک لباس جرم مشکی براق پوشیدم زیر لباسم و بستم و رفتم پایین از همه خدافظی کردم رفتم سمت انبار تفنگا و... همه ی کارای لازم و کردم و بعد سوار موتورم شدم به سمت جنگل سیاه حرکت کردم الان ساعت ۵:۵۴ دقیقه است تا ساعت ۴ صبح هنوز کلی وقت دارم اما تا بخوام برسم ۴ ساعتم رفته که میشه ۹:۵۴ یا همون ۱۰ که ۶ ساعت تا قرار ملاقات زمان هست پس میتونم نقشمو بچینم...تا الان که همه چیز عالی داره پیش میره..
(پرش زمانی به زمانی که رسیده جنگل سیاه)
تصمیم گرفتم اول به قرار دادی که قراره ببندم فکر کنم بعد برام این جنگل یه حرکتی میزنم..این جنگل خیلی ترسناکه چون خیلی از جنگ های بین مافیا ها توی این جنگل سر گرفته و یه چشمه توش وجود داره که تا حالا کسی نتونسته پیداش کنه من نمیدونم اما شایعات میگن که چشمه ابش رنگ سبزه سبزه روشن...
(ساعت ۴ صبح)
کسایی که قرار بود باهاشون قرار داد ببندم اومدن
باهاشون صحبت کردم و شرایط قرار داد و گفتن اما حس میکنم این قرار داد یه چیزیش عجیبه برای همین گفتم:شرمنده اما من الان قدرت تصمیم گیری ندارم روش فکر میکنم و بعدا بهتون اعلام میکنم
کاسپین:اگر همین الان امضاء نکنی مصتر جئون میره رو هوا
ا.ت:چی!؟
کاسپین یه تبلت در آورد که دیدم جونگکوک با دستوی پای بسته توی یه ساختمون تروکه تنهاست بهوش اومده بود و تقالا میکرد
ا.ت:شماها کی هستید؟(عصبانیت)
کاسپین:اینش به تو مربوط نیست...همین الان امضاء کن بدو(داد)
ا.ت یه نگاه به جونگکوک کرد و باخودش فکر کرد این مرده که نگفت چه بلایی سر کوکی میاد تازه من هیچ بمبی نمیبینم هیچ ادمی هم سمتش نیست اون فقط گفت عشقت میره رو هوا که منظور دقیقشو نگفت یکم دقت کرد دید کوکی داره دستاشو باز میکنه برای همین ترسید که اونا بفهمن و جون عزیزش تو خطر بیوفته پس باید هواسشون و پرت میکرد که تبلت و نبینن و از طرفی نباید قرار داد و امضا میکرد
خماری 😭👍🏻
بچه ها شاید الان خیلی باحال نباشه اما باحال میشه مطمعن باشید
حمایت کنید کامنت بزارید تند تند بزارم
۱۸.۰k
۱۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.