&فیک&
&فیک&
*وقتی عاشقت شد... *
پارت 3
تهیونگ:از این موضوع تقریبا 10سال میگذره ولی من تاحالا عاشق نشدم.
دیگه حوصله یوجین و نداشتم به بادیگاردا سپردم اونا بزننش و پرتش کنن تو اب.
رفتی بار اصلا حوصله نداشتم فقط و*ی*س*ک*ی میخوردم تقریبا نیم ساعت میگذشت که دیدم یه دختر با لباس قرمز میاد سمتم نشست گفت:حیف این اقای خوشتیپ نیست اینجا بمونه؟
تهیونگ:یه ابرومو بردم بالا گفتم که اینطور بردمش بالا در اتاقو قفل کردم پرتش کردم روتخت و شرو کردم لباس در اوردنش یه مکی عمیق از لباش گرفتم و... ( و صلوات )
ادمین:( یه نکته مهمی خواستم بگم که من یادم رفت اینو بگم 😶 تهیونگ هرشب با یه دختره و همه میترسن باهاش تو رابطه برن چون وحشی بازی میاره🥸و تامام)
ا/ت:بلند شدم سرم خیلی درد میکرد اومدم با دستم چشمامو بمالم که دیدم دستم بستس.
هرچی زور زدم نشد بیخیال شدم.
داد زدم کمک( داد)کسی اینجا نیست دیدم هیشکی جواب نمیده ترسیدم یه نیم ساعت گذشت دیدم خوابم برد.
تهیونگ:بلند شدم دیدم دختره بغلمه. محل ندادم رفتم لباسامو پوشیدم چون کار اصلی داشتم( دختره اون مرده). سوار ماشین شدم تا عمارت نیم ساعت راه بود...
رسیدم در و با ضرب بستم، کوک و دیدم کجاست( داد)
کوک :تو اتاقه.
تهیونگ:رفتم دیدم هنوز بیهوشه. داد زدم( یهو عین کسایی که جن دیدن پاشد. )
ا/ت:دیدم یکی یهو داد زد قلبم اومد دهنم دیدم یه پسر جذاب با چشمای ابی میاد سمتم ترسیدم 😐چرا دروغ بگم. فاتحه ی خودمو خوندم.
تهیونگ:رفتم جلو یه دختر مو مشکی با چشای عسلی داره با ترس نگام میکنه رفتم جلو گفتم:بابای تو اون مرتیکه( با داد)
ا/ت:تا اومدم حرف بزنم بگم اون بابای من نیست یهو گفت:
تهیونگ:من به اون بابای عوضیت یه هفته وقت دادم ولی اون نداد ( داد)
ما شرط بسته بودیم که اگه پوله منو نده دختره شو در عوض پول میگیریم( عصبانی)
حالا هم که میبینی اینجایی. تا پولو نده ت اینجایی و هرچه بگذره بیشتر قراره اذیت بشی.
ا/ت:وقتی این حرفها رو زد ترس کله وجودمو گرفت فقط دعا دعا میکردم که عمو بیاد پولوبده.
(بچه ها بابای سونا رو عمو صدا میزنه. )
سورنا:رفتم پیش بابام دیدم کله مغازه بهم ریخته رفتم پیشش گفتم:چی شده( ترس)
عمو:همون یارو با یه عالمه بادیگارد اومد، کله مغاز رو گشتن ولی من پول نداشتم. چون ما قرار گذاشته بودیم اگه من پولو ندادم بیان دخترمو بگیرن
دیدم ا/ت دارد میاد. اومد بلندم کرد اوناهم فک کردن دخترمه بردنش.
شرطا:
10لایک
5کامنت😉
*وقتی عاشقت شد... *
پارت 3
تهیونگ:از این موضوع تقریبا 10سال میگذره ولی من تاحالا عاشق نشدم.
دیگه حوصله یوجین و نداشتم به بادیگاردا سپردم اونا بزننش و پرتش کنن تو اب.
رفتی بار اصلا حوصله نداشتم فقط و*ی*س*ک*ی میخوردم تقریبا نیم ساعت میگذشت که دیدم یه دختر با لباس قرمز میاد سمتم نشست گفت:حیف این اقای خوشتیپ نیست اینجا بمونه؟
تهیونگ:یه ابرومو بردم بالا گفتم که اینطور بردمش بالا در اتاقو قفل کردم پرتش کردم روتخت و شرو کردم لباس در اوردنش یه مکی عمیق از لباش گرفتم و... ( و صلوات )
ادمین:( یه نکته مهمی خواستم بگم که من یادم رفت اینو بگم 😶 تهیونگ هرشب با یه دختره و همه میترسن باهاش تو رابطه برن چون وحشی بازی میاره🥸و تامام)
ا/ت:بلند شدم سرم خیلی درد میکرد اومدم با دستم چشمامو بمالم که دیدم دستم بستس.
هرچی زور زدم نشد بیخیال شدم.
داد زدم کمک( داد)کسی اینجا نیست دیدم هیشکی جواب نمیده ترسیدم یه نیم ساعت گذشت دیدم خوابم برد.
تهیونگ:بلند شدم دیدم دختره بغلمه. محل ندادم رفتم لباسامو پوشیدم چون کار اصلی داشتم( دختره اون مرده). سوار ماشین شدم تا عمارت نیم ساعت راه بود...
رسیدم در و با ضرب بستم، کوک و دیدم کجاست( داد)
کوک :تو اتاقه.
تهیونگ:رفتم دیدم هنوز بیهوشه. داد زدم( یهو عین کسایی که جن دیدن پاشد. )
ا/ت:دیدم یکی یهو داد زد قلبم اومد دهنم دیدم یه پسر جذاب با چشمای ابی میاد سمتم ترسیدم 😐چرا دروغ بگم. فاتحه ی خودمو خوندم.
تهیونگ:رفتم جلو یه دختر مو مشکی با چشای عسلی داره با ترس نگام میکنه رفتم جلو گفتم:بابای تو اون مرتیکه( با داد)
ا/ت:تا اومدم حرف بزنم بگم اون بابای من نیست یهو گفت:
تهیونگ:من به اون بابای عوضیت یه هفته وقت دادم ولی اون نداد ( داد)
ما شرط بسته بودیم که اگه پوله منو نده دختره شو در عوض پول میگیریم( عصبانی)
حالا هم که میبینی اینجایی. تا پولو نده ت اینجایی و هرچه بگذره بیشتر قراره اذیت بشی.
ا/ت:وقتی این حرفها رو زد ترس کله وجودمو گرفت فقط دعا دعا میکردم که عمو بیاد پولوبده.
(بچه ها بابای سونا رو عمو صدا میزنه. )
سورنا:رفتم پیش بابام دیدم کله مغازه بهم ریخته رفتم پیشش گفتم:چی شده( ترس)
عمو:همون یارو با یه عالمه بادیگارد اومد، کله مغاز رو گشتن ولی من پول نداشتم. چون ما قرار گذاشته بودیم اگه من پولو ندادم بیان دخترمو بگیرن
دیدم ا/ت دارد میاد. اومد بلندم کرد اوناهم فک کردن دخترمه بردنش.
شرطا:
10لایک
5کامنت😉
۵.۰k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.