خشم من... فیک جونگکوک
پارت:12
شب شده بود
لباس راحتی پوشیده بودم
خواستم قبل از خواب برم و اب بخورم
رفتم توی اشپزخونه
موقع برگشتن به اتاقم صدایی از اتاق اقای جئون شنیدم
رفتم نزدیک تر
در نیمه باز بود
به داخل اتاق نگاه کردم
او..ن داشت ..با...ی...نفر...دیگه س.س*کس میکرد؟
سریع رفتم سمت اتاقم و در رو بستم
چشمام پر اشک شده بود
دستم رو مشت کردم و روی قلبم ضربه زدم
-اروم باش همش بازیه
-هیچ احساسی ندارم
دستی به اشک های روی صورتم کشیدم و با خودم گفتم:
-چرا دارم گریه میکنم مگ ما شروعی هم داشتیم که مثلاً برای پایانش بخوام ناراحت باشم
-من ی احمقم که همش یادم میره اینجا ی خدمتکارم ن چیزی بیشتر و نکنه انتظار دارم بیاد و با من این کار رو بکنه؟اصلا مگ من اجازه همچین چیزی رو میدم؟
-چیز جدیدی نیست این اتفاق
-از بقیه کسایی ک اینجا کار میکنن شنیده بودم که حتی زمانایی ک اینجا نبوده هم هر روز با یکی بوده و به پدر و مادرش زنگ میزده ک میخاد باهاش ازدواج کنه منم براش همین معنی رو میدم دیگه چ فرقی داره
نفس عمیقی کشید و
رفتم توی تختم و خوابیدم
صبح روز بعد:
از خواب بیدار شدم و ابی ب صورتم زدم و لباس کارم رو پوشیدم و رفتم پایین و به خودم قول داده بودم ک هیچی رو ب روی خودم نیارم
رفتم پایین و دیدم بیداره
- صبح بخیر اقا
تا صدایه منو شنید برگشت از جاش بلند شد
+صبح بخیر ات
-ببخشید من نمیدونستم که قراره زود بیدار شید الان براتون صبحونه حاضر میکنم
+نیازی نیست ات فقط بیا اینجا بشین
حرفش رو تایید کردم و رفتم روی کاناپه نشستم و اونم همراه با من نشست
-خب اقا اتفاقی افتاده؟
+ات راجب دیشب...
-دیشب چ اتفاقی افتاده ؟
خودش رو بهم نزدیک کرد و دستم رو گرفتم
+من دیشب مست...
دستم رو از دستش در اوردم و گفتم:
-به من ربطی نداره شما دیشب چ کاری رو چرا انجام دادید و حتی نپرسیدم
من اینجا کار میکنم و به من ربطی نداره کسایی ک اینجا زندگی میکنن چیکار میکنن
بلند شدم و گفتم:
-من رو ببخشید اگ روزی رفتار کردم انگار به من ربطی داره ولی من اصلا قصد فضولی نداشتم
+ات من....
-گفتم که به من ربطی نداره الان هم میرم تا صبحانه رو درست کنم
و ازش فاصله کردم و رفتم توی آشپزخونه
[مگ بازی نبود؟
چرا خواستم توضیح بدم ؟
مگ نمیخام ازش استفاده کنم؟
پس چرا نمیخاستم راجبم اشتباه فکر کنه؟
چرا میخاستم ک دیشب ات جای اون دختره باشه؟]
[چرا دلم میخواست توضیح بده؟
بشنوم که اشتباه دیدم؟
بشنوم که واقعا دوسم داره؟
چقدر احمقانه!
چقدر من سادهلوحم!]
ادامه دارد...
[قشنگای من چرا تا پارت نمیزارم انفالوو میکنین؟
نمردم که!وقت نمیکنم
وقت شد پارت جدید رو میزارم]
شب شده بود
لباس راحتی پوشیده بودم
خواستم قبل از خواب برم و اب بخورم
رفتم توی اشپزخونه
موقع برگشتن به اتاقم صدایی از اتاق اقای جئون شنیدم
رفتم نزدیک تر
در نیمه باز بود
به داخل اتاق نگاه کردم
او..ن داشت ..با...ی...نفر...دیگه س.س*کس میکرد؟
سریع رفتم سمت اتاقم و در رو بستم
چشمام پر اشک شده بود
دستم رو مشت کردم و روی قلبم ضربه زدم
-اروم باش همش بازیه
-هیچ احساسی ندارم
دستی به اشک های روی صورتم کشیدم و با خودم گفتم:
-چرا دارم گریه میکنم مگ ما شروعی هم داشتیم که مثلاً برای پایانش بخوام ناراحت باشم
-من ی احمقم که همش یادم میره اینجا ی خدمتکارم ن چیزی بیشتر و نکنه انتظار دارم بیاد و با من این کار رو بکنه؟اصلا مگ من اجازه همچین چیزی رو میدم؟
-چیز جدیدی نیست این اتفاق
-از بقیه کسایی ک اینجا کار میکنن شنیده بودم که حتی زمانایی ک اینجا نبوده هم هر روز با یکی بوده و به پدر و مادرش زنگ میزده ک میخاد باهاش ازدواج کنه منم براش همین معنی رو میدم دیگه چ فرقی داره
نفس عمیقی کشید و
رفتم توی تختم و خوابیدم
صبح روز بعد:
از خواب بیدار شدم و ابی ب صورتم زدم و لباس کارم رو پوشیدم و رفتم پایین و به خودم قول داده بودم ک هیچی رو ب روی خودم نیارم
رفتم پایین و دیدم بیداره
- صبح بخیر اقا
تا صدایه منو شنید برگشت از جاش بلند شد
+صبح بخیر ات
-ببخشید من نمیدونستم که قراره زود بیدار شید الان براتون صبحونه حاضر میکنم
+نیازی نیست ات فقط بیا اینجا بشین
حرفش رو تایید کردم و رفتم روی کاناپه نشستم و اونم همراه با من نشست
-خب اقا اتفاقی افتاده؟
+ات راجب دیشب...
-دیشب چ اتفاقی افتاده ؟
خودش رو بهم نزدیک کرد و دستم رو گرفتم
+من دیشب مست...
دستم رو از دستش در اوردم و گفتم:
-به من ربطی نداره شما دیشب چ کاری رو چرا انجام دادید و حتی نپرسیدم
من اینجا کار میکنم و به من ربطی نداره کسایی ک اینجا زندگی میکنن چیکار میکنن
بلند شدم و گفتم:
-من رو ببخشید اگ روزی رفتار کردم انگار به من ربطی داره ولی من اصلا قصد فضولی نداشتم
+ات من....
-گفتم که به من ربطی نداره الان هم میرم تا صبحانه رو درست کنم
و ازش فاصله کردم و رفتم توی آشپزخونه
[مگ بازی نبود؟
چرا خواستم توضیح بدم ؟
مگ نمیخام ازش استفاده کنم؟
پس چرا نمیخاستم راجبم اشتباه فکر کنه؟
چرا میخاستم ک دیشب ات جای اون دختره باشه؟]
[چرا دلم میخواست توضیح بده؟
بشنوم که اشتباه دیدم؟
بشنوم که واقعا دوسم داره؟
چقدر احمقانه!
چقدر من سادهلوحم!]
ادامه دارد...
[قشنگای من چرا تا پارت نمیزارم انفالوو میکنین؟
نمردم که!وقت نمیکنم
وقت شد پارت جدید رو میزارم]
۲۱.۳k
۲۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.